همین موضوع باعث شد تا حرف و حدیثهای بین تهران و باکو بالا بگیرد. گذشته از روابط بین دو کشور که توسط نهادها، ارگانها و مقامهای دولتی و سیاسی در دست پیگیری است، این روزها حرف از این قبیل شیطنتهای منطقهای عبور کرده و کار به جایی کشیده است که از تریبونهای رسمی آذربایجان، ادعاهای عجیب و غریبتری به گوش میرسد. باید پیش از هر چیز بگوییم آنچه این روزها بین ایران و آذربایجان رخ میدهد، ریشهای در گذشته ندارد و اصل دعوا جای دیگر است. ایران بعد از استقلال جمهوری آذربایجان، نه تنها این کشور را به رسمیت شناخته بلکه در برهههای مختلف به حمایت از آن برخاسته است. به اعتقاد کارشناسان منطقه، حواشی ایجادشده میان دو کشور همسایه در سالهای اخیر یک آتشبیار معرکه به نام اسرائیل دارد که با حضور در منطقه شمالغرب به دنبال ایجاد شکاف میان ایران و آذربایجان است. نکته آنجاست که به نظر میرسد تحرکات اخیر در منطقه، عوارض ریز و درشتی به دنبال خود داشته و جسارت تجزیهطلبان و ایرانستیزان را پر و بال داده است. نکته قابل توجه در این زمینه این است که این تحرکات سیاسی، رنگ و بوی تاریخی و فرهنگی به خود گرفته است و کسانی که در این حوزه دست به تحرک زدهاند، سعی میکنند با دست بردن در واقعیتهای مسلم تاریخی، برای خود تاریخی دست و پا کنند و از این نمد برای خود کلاهی ببافند.
*شاید تیتری که از شاهنامه برای این مطلب انتخاب کردهایم، اصل حرف ما در این گزارش باشد.
ادعا که کنتور نمیاندازد!ادعا علیه خاک و فرهنگ ایرانی آنجا آمپر میچسباند که یک نماینده ادوار مجلس آذربایجان، در گفت و گویی تلویزیونی، ادعا میکند تبریز، زنجان، ارومیه، همدان و مازندران جزئی از خاک این جمهوری نوپاست! اقبال فیروز اوغلو به دستدرازی به خاک ایران قناعت نمیکند و میگوید نوروز، عید قدیمی ترکان است و از آنجا که آنها نتوانستهاند اسم آن را حفظ کنند، بعد از آنکه این عید باستانی از سیبری به ایران آمد تغییر نام داد و امروز صرفا با عنوان فارسی نوروز شناخته میشود!
داعیه فیروز اوغلو گرچه بدون سند مطرح شد و از نگاه بسیاری تاریخدانان و کارشناسان، جایگاهی برای پاسخ به آن وجود ندارد اما آنجا نگرانکننده میشود که وقتی سری به تاریخ میزنیم، میبینیم بخشهایی از تاریخ کشور و شماری از جشنهای ایران باستان در اثر گذر زمان یا غفلت، به دست فراموشی سپرده شدهاند.
نوروز اگرچه به واسطه پیوند عمیق با فرهنگ ایرانیان توانست به عنوان مهمترین جشن ملی در میان مردم جایگاه خود را حفظ کند ولی به نظر میرسد ضعف در عملکرد فرهنگی در سطح بینالمللی و حتی داخلی، شرایط را برای بقای تاریخ کشور با مشکل مواجه خواهد کرد. این موضوعی است که دکتر رضا شیبانیاصل، شاعر و کارشناس مسائل قفقاز به آن پرداخته و با ابراز نگرانی در مورد امنیت هویت چند هزار ساله ایرانی میگوید: «تاریخ ما در گذر زمان به نوعی سرکوب شدهاست که همین سرکوبی کار دست ما خواهد داد؛ آنچنان که یک کشور کوچک، ابتدا حرف از مالکیت برخی مناطق کشور ما به میان میآورد و بعد به هویت فرهنگی ما دستدرازی میکند.»
نوروز به قدمت روزهای تختجمشید
این کارشناس فرهنگی از عملکرد بخش فرهنگی و بیتوجهی به اثرگذاری این حوزه گلایه کرده، توضیح میدهد: «ما اگر برای حفظ امنیت و نشر فرهنگ ایرانی سریال نساختیم ولی از نظر آثار باستانی که میتوانستیم کشور اول توریستی در آسیا باشیم. فقط تختجمشید میتوانست به اندازه درآمد نفتی برای ما گردشگر بیاورد. قدمت تختجمشید ثابت میکند اولین کشور تاریخ که ساختار حکومتی پیدا کرده، ایران بوده است.»
یکی از مصداقهای ریشه داشتن نوروز در تاریخ ایران باستان، تختجمشید است که دکتر شیبانی نیز به آن اشاره کرد. تاریخشناسان معتقدند کوروش، پادشاه هخامنشی، نوروز را در سال ۵۳۸ (قبل از میلاد) جشن ملی ایرانیان اعلام کرد.
باستانشناسان میگویند نشانههای تاریخی حاکی از آن است که در نوروز برنامههایی برای ترفیع سربازان، پاکسازی مکانهای همگانی و خانههای شخصی و بخشش محکومان اجرا میشدهاست. این آیینها در زمان دیگر پادشاهان هخامنشی نیز برگزار میشد آنچنان که داریوش اول، در تختجمشید جشن نوروز را باشکوه برپا میکرده است.
سکوت فرهنگی، به منزله رضایت است؟
شیبانی که تجربه زندگی در کشورهای شمالغرب ایران را دارد و روی این منطقه مطالعات زیادی داشته، برخی مشکلات و تهدیدات را حاصل خودتخریبی و غفلت دانست و گفت: «اینکه برخی کشورها امروز نسبت به خاک کشور ما ادعا میکنند، حاصل این است که خودمان تاریخ خود را فراموش کردهایم. باید نگرش تاریخی خود را بازیابی کنیم.» او که خود تبریزی است، سکوت رسانهای در مقابل حملات رسمی و غیررسمی به هویت فرهنگی و اراضی ایران را نوعی غفلت برشمرده، میگوید: «سالها اینطور القا شد که اگر از واقعیات تاریخی ایران در ارتباط با باکو حرفی زده شود، آنها از ما بدشان میآید. چرا باید چنین نگاهی داشت؟ در آذربایجان هر روز در مدارس خود به نسل جدید اینطور یاد میدهند که استانهای آذربایجانیشرقی و غربی متعلق به ما بوده و ایران آنها را اشغال کرده است. در این شرایط ما چنین نگاهی داشتهایم که در قبال این قضایا باید سکوت کنیم و نیازی نیست از تاریخ و حقایق حرفی بزنیم اما نتیجه این سکوت به منزله رضایت خواهد بود.»
فعالیت عناصر ایرانستیز در بخش فرهنگی داخل کشور مساله دیگری بود که این کارشناس، آن را در فراهم شدن بستری برای انتشار تفکرات تجزیهطلبانه مؤثر دانست. او تصریح کرد: «در دورههایی برخی نهادهای فرهنگی در دست کسانی بود که ایرانستیز بودهاند. من این موضوع را در هر دادگاهی لازم باشد ثابت میکنم؛ فعالانی در این عرصه حضور داشتهاند که اگر امروز آنها را در فضای مجازی رصد کنیم، میبینیم که به صراحت اعلام میکنند ما ایرانی نیستیم؛ «تورک!» هستیم و به تجزیهطلبی دامن میزنند!»
کوتاهی کردیم، سوءاستفاده کردند
او معتقد است رویکرد ما در برخورد با تهاجمهای فرهنگی دچار خلا است و طرف مقابل، این خلا را شناسایی کرده و از طریق آن بازار فرهنگی ما را در اختیار گرفته است. شیبانی میگوید: «نیاز نیست ما نگاه سوءاستفاده محور داشته باشیم. تاریخ ما تاریخ منطقه است که میتواند به بسیاری از خلاهایی که در ذهن مردم منطقه وجود دارد، پاسخ دهد و هویتزداییهایی که در دست انجام است را خنثی کند.»
گام مهمی در روشن کردن اذهان عمومی، تولید آثار فرهنگی و هنری است. شیبانی ضعف در این حوزه را اینطور شرح میدهد: «آیا ما یک سریال فاخر درباره جدایی قفقاز از ایران ساختهایم؟ پاسخ این سؤال منفی است. این یکی از کمکاریها درباره جمهوری آذربایجان و باکوست؛ درحالیکه آنها با یک سریال نظامی گنجوی را از ما دزدیدهاند اما ما یک سریال درباره نظامی گنجوی یا مولانا که امروز ترکیه میخواهد هویت او را هم از ایران به سرقت ببرد، ساختهایم؟
باز هم پاسخ منفی است. اینها نمودهایی از کمکاریهایی است که ما را به این روز انداخته است.»
آنچه این کارشناس بر آن تأکید دارد این است که باید برای مقابله با اینگونه سرقتها و جعلهای تاریخی که نیتی جز ادعای ارضی برای استانهای آذربایجانی ندارد، حداقل در رسانههای داخلی این موضوع را شفافسازی شود و اگر دستگاه دیپلماسی در این زمینه محدودیت دارد، بخش فرهنگی باید فعالیت خود را در این زمینه گسترش دهد.
او معتقد است این روزها شاهد جریانی هستیم که از خارج کشور به آن پولپاشی میشود و به بحث تشکیلاتی ورود کردهاست، تجزیهطلبان داخلی پشت نقابهایی خود را پنهان کرده و با قرار دادن هویت ملی و مذهبی در مقابل هم تمام مؤلفههای تاریخ ایران را مورد هدف قرار دادهاند.
این جریان در پی تشکیل یک امت به ظاهر اسلامی است که هیچکدام از امامین انقلاب اسلامی به آن اعتقادی ندارند و هدفی جز تجزیه ایران و نابودی جمهوری اسلامی ایران ندارد.
راهحل در میان مردم است
برای پاسخ دادن به حملات فرهنگی و خنثی کردن جعلهای تاریخی، جزئیات بسیاری را باید در نظر گرفت. دکتر شیبانی به این نکته تأکید میکند و متذکر میشود دولت آذربایجان در این سالها به اقداماتی از جمله تحریف اسامی تاریخی و جغرافیایی، ممنوع کردن زبان فارسی و تغییر الفبا دست زده است و نتیجهگیری کرد: «در چنین شرایطی به نظر میرسد با روشهای کلاسیک به جایی نخواهیم رسید، ولی میتوانیم دست به یک سیاست فرهنگی مردممحور بزنیم، چراکه مردم باکو هنوز هویتی ایرانی دارند. گرچه سالها تلاش برای هویتزدایی ادامه داشته است اما مردم این کشور هنوز هم اصالت ایرانی دارند. بنابراین اگر گروههایی که در بطن و قلب انقلاب اسلامی در ایران پرورش پیدا کردهاند و به هویت ایرانی - اسلامی پایبند هستند، مراودات فرهنگی با مردم این کشور برقرار و ارتباطات را در سطح وسیع احیا کنند، نتایج خوبی خواهیم گرفت.»
او یکی از راههای احیای این روابط را باز کردن در دانشگاههای داخلی به روی جوانان منطقه شمالغرب میداند و میگوید: «من باور دارم اگر چند نسل دانشجو از این کشور در ایران تحصیل کند، همان نزدیکی که میان ایران و تاجیکها و افغانها وجود دارد، اتفاق خواهد افتاد.»
هویت ایرانی مردم شمالغرب به شهادت شاهنامه
چندی پیش که یک تریبون رسمی جمهوری آذربایجان در اختیار شخصی به نام کرم ممدف قرار گرفت، او با بههم چسباندن جملات و برداشتهای شخصی، تلاش کرد مخاطب را قانع کند حریم آذربایجان تا خراسان و حتی افغانستان ادامه داشتهاست و ادعا کرد: «کشوری به نام ایران در آن سوی تاجیکستان امروز و رود سند قرار داشته است».
ممدف برای تاریخسازی حتی پای شاهنامه فردوسی را وسط کشید و با روایتی ناقص از جنگ ایران و توران اینطور نتیجه گرفت توران همان ارومیه امروزی است و این یعنی هر آذربایجانی چه در جمهوری ایران و چه در جمهوری آذربایجان، پدر و هویتی ترک دارد!
وقتی نام از شاهنامه به میان میآید، استاد میرجلالالدین کزازی از اولین چهرههایی است که در ذهن شنونده نقش میبندد. او که فقط در زمینه شاهنامهشناسی بیش از ۱۰کتاب تألیف کرده و تسلطی مثالزدنی بر این اثر ادبی فاخر دارد، برای ارائه پاسخی علمی و دقیق به این گفتهها بهترین است. وقتی با او تماس گرفتیم و خلاصهای از آنچه ممدف عنوان کرده را مطرح کردیم؛ با ادبیات شیرین و فاخرش، درباره پاسخ دادن به امثال ممدفها شفافسازی کرده، میگوید: «این گفته یا دیدگاه، آنچنان بیپایه و به دور از راستیهای تاریخی و فرهنگی است که شاید شایستهتر آن است که بدانها هیچ پاسخی داده نشود، که اگر پاسخی بدهید به گونهای نشان از آن است که این گفتهها را شایسته پاسخ دانستهاید...» ولی طوری که انگار سکوت را هم به مصلحت نمیداند، توضیحات مستند خود را ارائه میکند: «اگر از نام آذربایجان یا آذرآبادگان بیاغازیم، که نامی باستانی و ایرانی است، در پارسی میانه آتورپاتگان به معنی سرزمین آتورپات که چهرهای نامدار در تاریخ و فرهنگ ایران بوده است و این نام اندک به آذرآبادگان و آذربایجان دگرگونی یافته است.»
این شاهنامه پژوه ادعای هویت ترک مردم منطقه شمالغرب را با ارائه سند مردود دانسته، تصریح میکند: «از سوی دیگر، توران، وارونه آنچه کسانی از سر ناآگاهی میانگارند، سرزمینی ایرانی است؛ زیرا بر پایه تاریخ افسانهرنگ ایران، فریدون سه پسر داشته است؛ یکی سلم، یکی تور و یکی ایرج. فریدون پادشاه ایران که نام او در اوستا آمدهاست، سرزمین خود را به سه پاره بخش میکند. بخشهای اپاخترین (شمالی) را به تور، بخش باخترینه (غربی) را به سلم و بخشهای دیگر و میانی را به ایرج میدهد. ایرانیان از تبار ایرج هستند که نام ایران هم با نام ایرج در ریشه یکی است. تبار تورانیان به تور میرسد و سلمانیان همان رومیاناند که دودمان آنها به سلم میرسد. پس این سه با یکدیگر برادر و فرزندان فریدون هم بودهاند. چگونه میتوان گفت توران سرزمینی است که ایرانی نیست؟ اما در روزهایی بخشهایی از توران به فرمان تیرههای ترکنژاد درمیآید، شاید این رخداد تاریخی انگیزهای شدهباشد که توران با ترکستان درآمیزد.»
او میافزاید: «اگر بخواهیم همچنان از زبانشناسی تاریخی بهره ببریم، واژه تورَج یا تورَک، از تور که همان نام فرزند فریدون با پساوند «َک» که پساوند بازخوانی است، ساخته شدهاست؛ به معنی کسی که در پیوند است با تور و به گونهای نوشته شده که در نوشتار به تورک (ساکن در حرف ر) میمانستهاست. شاید همین انگیزهای شدهباشد که تورَک، تورک (تُرک) دانسته شده است.»
این شاعر و نویسنده برجسته در تکمیل توضیحات خود درباره نام تور (فرزند فریدون) بیان میکند: «ریخت دیگری از این نام که هنوز هم بر پسران نهاده میشود، تورَگ است که در آن حرف گاف به جیم دگرگون شده است. هنجار در نامگذاری این است که اگر پسری ایرج نامیده شد پسر دوم را تورج بنامند.»
پروفسور کزازی تأکید میکند نبردهای دیریاز در میان ایرانیان و تورانیان نبردی خانگی است در میان دو تیره یا دو بخش از یک خانواده؛ نه نبرد در میان ایرانیان و نیرانیان یا غیرایرانیان. او که تألیف چندین کتاب در زمینه خاقانیشناسی و مولانا شناسی را نیز در کارنامه پربار خود دارد، اشعار و آثار فارسی این دو الماس ادبی را دلیل دیگری بر رد ادعاهای بیاساس برشمرده، میگوید: «از دیگر سوی، تنی چند از بزرگترین سخنوران ایرانی که در آذرآبادگان (آذربایجان) میزیستهاند، ساختارهایی را در زبان پارسی پدید آوردهاند؛ برای نمونه خاقانی، سخنسرای بزرگ ایران یا جادوسخن جهان، نظامی که پنجگنج او یکی از شاهکارهای ادب ایران و جهان است و من گمان میکنم همین اندک بسندهاست که نشان بدهد گفتههایی از این دست تا چه اندازه بیبنیاد است.»
اینکه جستوجو کنیم جسارت مدعیان و تجزیهطلبان داخلی و خارجی را وسوسههای یک قدرت سوم بیشتر کرده یا کوتاهی و سکوت خودمان، یک حرف است؛ اینکه این سکوت را چگونه و با چه شیبی بشکنیم، یک حرف دیگر. اما آنجا که با شاهنامه فردوسی به عنوان بخش مهمی از هویت ایرانی، تاریخ این سرزمین زیر سوال برده شود باید در اولین گام برای مدعیان، بخش سرگذشت فریدون شاهنامه را بخوانیم؛ شاید این گونه خاطرات استقلال یافتن کشورهای منطقه برای همه یادآوری شود.
زینب رجایی / روزنامه جام جم