وقتهایی که دلم تنگ میشود، وقت هایی که بیحوصلهام، مینشینم و توی گوگل جستوجو میکنم اطفال الصغیر یا لبخند کودک یا لیتل بی بی و جهانم برای دقایقی آرام میشود. هر بچهای که به دنیا میآید معنیاش این است که خدا به بشر هنوز امیدوار است.
بزرگترین غم این روزگار اما این است که بالهای این فرشتهها را ما آدمبزرگها میچینیم و میخواهیم مثل ما فکر کنند، مثل ما بزرگ شوند و مثل ما رفتار کنند و تا این روند ادامه داشته باشد جهان همینی خواهد بود که شاهدش هستیم.
نادر ابراهیمی در آتش بدون دود میگوید «وای به حال جامعهای که پدرانش بیشتر از فرزندانش بدانند.» امروز روز جهانی کودک است. تعارف نداریم. با کودکان رفتار قشنگی نداریم.
در مناقشات، جنگها، دعواهای سیاسی و جناحی و منطقهای اولین قربانیان کودکان هستند و پسلرزههایش را نسلهای آینده پس خواهند داد. چند قاب از کودکان کشورهای اطرافمان ببینیم و به هم قول بدهیم هوای بچهها را بیشتر داشته باشیم.
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من. ساختمانی ویرانه که روزگاری یا مهدکودک بوده یا مدرسه، نردههایی رنگی و دیوارهایی چرک و محیطی کم نور. لبخند پسرک اما خورشید این عکس است با چال گونهای که زیباترین گودال جهان است.
یمن، غمگینترین کودکان جهان را دارد. آنها چیزی از دنیای کودکی نخواهند فهمید. پوست و استخوان که در مثالها و گفتوگوهایمان میگوییم، تجسد عینیاش را در یمن میبینیم و کودکانش. به قدری نحیف است که حتی پوشکش هم به جانش ننشسته و ته لگنی دارد به آیندهای فکر میکند که تمامش پشت دود باروت و موشک پنهان شده است.
این عکس را به یاد دارید؟ این چشم دیگر چشم نمیشود. این دنیا دیدن ندارد. همین یک چشم هم زیاد است. این عکس دقایقی بعد از یک حمله موشکی در حلب است. خاک و خل توی صورتش و نصف صورتی که رفته این را میگوید. روی عکس زوم میکنم. دارد به همه جهان میگوید مردم به خدا میگویم با ما بچهها چکار کردید.
در کمپ مگر کار دیگری هم میشود کرد؟ اینکه تو بدبختی بکشی و کودکیات تباه شود و عکاسها جایزه عکس سال بگیرند. لبخندهایشان، کفشهای پر از گلشان و آسمان گرفته اردوگاه، چهرههای رنگ پریده و... هیچکدام از اینها اینقدر زور ندارند که بتواند طراوت لبخندهایشان را گلآلود کند.
پیراهن سرخ بر تنش زار میزند. بزرگ است برایش، خیلی بزرگ. شاید پیراهن مادر یا خواهری باشد که دیگر نیست. در آخر عکس، پیرمردی نشسته است که گذشته یمن است. دخترک سوژه مرکزی قاب است که آینده یمن را بغل گرفته است. پشت سرشان هم جایی است که احتمالا پناهگاهشان است. از همین محل زیستن معلوم است در یمن چه خبر است.
تویوتای پرادو پشت سرش پارک شده ولی پسرک روی کول برادرش سوار شده. کوهستان است و آفتاب تیز است و برنده. چه رفته است بر 10سالگی پسرکی افغانستانی که صورتش اینهمه چین و چروک دارد.
سرما اینقدر بیرحم بوده که اجازه ندهد ناز کند که این بافت صورتی است و من پسرم و به من نمیآید، برای پسر بچهای که کفشی برای پوشیدن ندارد این حرفها خندهدار است. محل زیست و بازیاش هم که گفتن ندارد. جایی وسط زبالهها و ویرانهها. بیپناه و ترسیده و نگاهی که به هیچستان مینگرد. این بچهها اگر به هر دلیلی بمیرند آن دنیا به خدا چه خواهند گفت؟
باید بیمارستانی باشد. شاید گم شدهاند. شاید پدر و مادرشان نیستند، شاید جایی امانت هستند، چرا؟ چون روی مچهایشان برچسب دارند و خب حتما اسمشان است. نقطه طلایی این عکس اما گلسر دخترک است که وسط همه تلخیها مراقب زیباییاش است که خال نیفتد.
فرشتهها همیشه چشمهایشان برق میزند، حتی وسط موشکباران. با کوچکترین چیزی خوشحال میشوند و نمیتوانند بد بیندیشند. کیفشان را بغل کردهاند، کیفی که داخلش کتاب هست و کتاب یعنی خواندن، یعنی آگاهی و دانایی. دختران یمنی تمام آیندهشان را بغل کردهاند.
صورت و دستهایی گلآلود و پر از خاک که حاصل خاکبازی معمولی نیست. یا کارگر کوره آجرپزی است یا کارگر جایی که با خاک و خل سروکار دارد. عکاس را که دیده شرمگنانه دست به دهان برده و خجالت کشیده. خدا کند زنده بماند و مادرشدن را تجربه کند البته نه در این وضع زندگی.
مرد به دور دست زل زده است. حالا یا برای این است که غم چشمهایش را پنهان کند یا اینکه غرور چشمهایش، لنز را نترکاند. کیسههای پشت سرشان هرکدام کار یک کمددیواری را میکنند. چیزی که در این عکس به صورتم سیلی میزند لبخند مادر است. خودش به دوربین نگاه نکرده، دارد به گوشهای از جگرش نگاه میکند و لبخند میزند؛ لبخندی امیدوارانه و مومنانه. هوای عکس خیلی سرد است، وگرنه هیچکس در چادر کلاه سر نمیکند و سه لایه لباس کاموایی نمیپوشد.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد