ساندرو پل که سوت آغاز را زد، همانجا جمعیت ایران نفسهایش در سینه حبس شد. استرالیا پایش را گذاشته بود روی شکممان و داشت با دندانهای براقش خرخرهمان را میجوید. تصویر یکی دو فریم انگار کم داشت و یک لختی بیخود مسخرهای داشت.
احمدرضا عابدزاده نیم کیلو آدامس انداخته بود گوشه لپش و دور کله را تراشیده بود و موهای ژل زده و براقش بر دوش امواج دل همه دخترهای ایرانی را میلرزاند. هربار استرالیاییها پا به توپ میشدند یک ابرموقعیت خلق میکردند.
عابدزاده فقط میخندید و پشتک بیخودی میزد و یک دستی توپ سیو میکرد. ما یک ملت بودیم که مظلوم و مقتدر یک دل شده بودیم که یا زیر چرخدندههای استرالیا چرخ شویم یا به جام جهانی برویم.
یک تساوی ما را به جام جهانی میبرد. گل اول را خوردیم، ته دالان دلمان یک شمع نیمسوز روشن بود که میگفت میشود، میرویم جام جهانی.
دو تا گل خورده بودیم. روی کاغذ مرده بودیم و استرالیا داشت به جام جهانی لبخند میزد. سلامها ، صلواتها و دعاها نشست روی امواج دریاها، نشست روی دوش نسیم،اثر پروانهای کار خودش را کرده بود و دیوانهای استرالیایی پرید توی زمین و تور دروازه را جر داد.
هشت دقیقه طلایی از همان لحظه شروع شد تا تور را بچسبانند به تیرکها و دوباره بازی به روال خودش برگردد.
ما خودمان را پیدا کردیم. یک موقعیت گل اول را ابراهیم تهامی پاس داد و کریم باقری توپ مرده را جا داد توی دروازه. چراغ کم سوی امید حالا پرزورتر میتابید.
بچهها نفس پیدا کرده بودند. هشت دقیقه استراحت باعث شده بود خودشان را پیدا کنند. مارک بوسنیچ زد زیر توپ، توپ به علی دایی رسید و یک پاس حساب شده انداخت برای خداداد عریزی و او هم با یک ضربه پله شده، توپ را قل داد گوشه دروازه استرالیا. در ایران انگار حمله اتمی شده بود؛ موج و حرارت بود که به آسمان میرفت.
مارک بوسنیچ و هری کیول روی زمین نشسته بودند و خداداد میدوید. همانجا بود که ویرا مربیمان سیگار نصفه نیمهاش را برداشت و عمیقترین و عجیبترین کام جهان را از سیگارش گرفت.
ما شیرینترین مساوی تاریخ فوتبال جهان را گرفتیم و به جام جهانی رفتیم. اسم خداداد شد غزال تیزپای آسیا. ما بعد از فتح خرمشهر بالاترین حجم شادی و آدرنالین را تجربه کردیم.
با یک مساوی شیرینتر از همه کندوهای جهان به جام جهانی رفتیم و یک خاطره جمعی رؤیایی تجربه کردیم و این اصلا چیز کمی نبود.
اینجا میدان امام حسین تهران است. یک پرچم درست و درمان ایران در بهترین جای قاب و ملتی که دور تا دور قاب حلقه زدهاند. این عکس شرح ندارد، این عکس همه ایران است.
یک جوان که بیشباهت به علی کریمی نیست با یک جلیقه مکش مرگ من که آن موقعها کم خاطرخواه نداشت. یک مرد که روپوشی مثل قصابها یا سلمانیها دارد آمدهاند وسط و حدقههایشان از شادی برق میزند.
جوان ریزه میزه خراسانی هیچوقت فکرش را نمیکرد روزی سرنوشت یک کشور را با یک ضربه تغییر دهد. آن روز اما در ملبورن این خداداد عزیزی بود که ناگهان به قلب استرالیا شلیک و ما را خوشبختترین تماشاگران دنیا کرد.
الان هر کدامشان احتمالا بچه دارند. شرط میبندم به بابایشان گفتهاند سوئیچ را بده بریم بوق بوق و بابایشان گفته خودم هم بازی و ماشین را برداشتهاند و رفتهاند دور دور و این قاب شاد تشکیل شده.
یک سیمرغ نصفه و نیمه در قاب. یک میتسوبیشی گالانت و یک پیکان وطنی. هنوز شمارههای ثابت تهران هفت رقمیاند و هنوز پشت مو و شلوار پر پیله مد بود و خندهها از ته دل بود.
چمن یکدست سبز و رؤیایی. سرها و شانههای فرو افتاده، فرو ریختن یک رویا در عرض هشت دقیقه. توی آن تاریکی بین زانوها، در آن قاب سبز پیش رو به چه فکر میکنند و به چه میانـدیشند؟ وقــتی خیس عرقنـد و شقیقــههـایشـــان نبض دارد.
عقاب آسیا بالهایش را باز کرده. یک پرچم انداخته روی بالهایش و روی یک آسمان سبز، درست وسط استرالیا پرواز میکند. عابد زاده اگر نبود معلوم نبود سرانجام بازی چه میشد. هرچه هست و بود، عابدزاده یک پای این برد بود.
زبان لوله شده، موهای پریشان و دو پلیس که او را دستگیر کردهاند. این همان مرد هنجارشکنی بود که تور را پاره کرد و آن هشت دقیقه وقت اضافه را برای ما خرید و در همان هشت دقیقه ورق برگشت. آن سالها کیفیت پایین تصویر باعث شد چهرهاش را درست نبینیم.خودمانیم، نکبتی هم بوده!
این شانههای افتاده، این پیراهن کهکشانی و این دستهای خالی. این مرد مارک بوسنیچ است، دروازهبانی که چغر بود اما حریف غزال تیزپای ما نشد.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد