این عملیات آبی ــ خاکی در ساعت۲۲، ۲۰بهمن۱۳۶۴ با هدف تصرف شبه جزیره فاو در عراق آغاز شد. در جریان این عملیات غواصان لشکر ثارا... با طناب به هم متصل شده بودند و دل به دریا زدند و وارد رودخانهای توفانی و مواج شدند. برای واکاوی فرماندهی حاج قاسم سلیمانی در این عملیات با سردار مرتضی حاجی باقری به گفتوگو نشستیم.
یکی از مهمترین عملیاتهایی که لشکر ثارا... در آن حضور داشت و بهخصوص غواصان آن خطشکن بودند، عملیات والفجر۸ است. لطفا در آغاز پیرامون چگونگی جلسات توجیهی این عملیات برایمان بفرمایید.
در طول سالهای دفاع مقدس، ما همیشه یک عملیات مهم در سال داشتیم. خب در سال ۶۳ عملیات بدر انجام شد که با عدم موفقیت روبهرو بود و این مساله باعث امیدواری دشمن شده بود. از طرفی هم داخل کشور سیاسیون و به خصوص در مجلس این بحث مطرح شده بود که باید یک تصمیم دیگری برای ادامه جنگ بگیرند. نهایتا تصمیم گرفته شد تا منطقهای که دشمن فکرش را نمیکرد بتوانیم در آنجا عملیات کنیم و وارد عمل شویم. نه تنها آنها بلکه خودمان هم فکر نمیکردیم یک روز بتوانیم از رودخانه اروند عبور کنیم! به همین دلیل منطقهای را انتخاب کردند تا عملیات والفجر۸ در آن انجام شود. خیلی از لحاظ حفاظتی هم رعایت شد که نقطه دست بالای ما هم همین مساله بود. به هر جهت ایران باید یک نقطه استراتژیک از دشمن را تصرف میکرد تا او را مجبور کند سر تعظیم پایین بیاورد و جنگ را با همان شرایطی که ایران بارها تکرار کرده بود، تمام کند. سختترین منطقه همین والفجر۸ بود! چرا؟ هر چه ما از آبادان به سمت رأسالبیشه که انتهای اروند است و به خلیجفارس منتهی میشود، میرفتیم عرض اروند بیشتر میشد. اروند هم یک رودخانه وحشی بود! در ۲۴ ساعت دو مرتبه جزر و مد میشد! اختلاف بین جزر و مد هم شش متر بود. وقتیکه آب جزر میشد یعنی آب میرفت به سمت دریا به گونهای بود که حتی کشتیهای بزرگ هم اگر مهار نمیشدند را با خودش به داخل دریا میکشید، حالا چه رسد به اینکه یک تعداد بچه بسیجی چهل، پنجاه کیلویی میخواستند از آن عبور کنند. البته خطشکنی هم خودش یک عملیات بود! عبور از موانع یک عملیات بود! عبور از ساحل دشمن یک عملیات بود! حتی در ساحل خودمان که میخواستیم از آخرین نقطه خشکی برویم تا نزدیک رودخانه اروند یک عملیات بود! عبور از بین نیزارها بدون اینکه دشمن متوجه شود واقعا کار دشواری بود.
با توجه به موانعی که در منطقه عملیاتی والفجر ۸ وجود داشت، به حاج قاسم در جلسات اعتراضی داشتید؟
یکی از ویژگیهای حاج قاسم سلیمانی این بود که هر عملیاتی را در هر منطقهای اول خودش میرفت. خودش همه اطلاعات را به دست میآورد و در جلسات قرارگاه مینشست با فرماندهان بحث میکرد و نظرش را میداد و نظر مخالفش را میشنید. برهان و دلیل میآورد که مثلا در فلان منطقه نمیشود یا میشود عملیات کرد. اما اگر از طرف فرماندهی به او ابلاغ میکردند بر اساس اینکه باید این کار انجام بشود، میرفت دنبال کار و به نحو احسن آن را انجام میداد. حاجقاسم در عملیات والفجر۸ همینطور بود. بچههای تخریبمان را به دستور حاجقاسم مستقر کردیم. خود حاجی از همه جلوتر بود. حتی وقتی بچهها میخواستند شبها برای شناسایی بروند، حاجقاسم در رودخانه اروند صد متر در آب حضور پیدا کرد و به سمت دشمن رفت تا سرعت، عمق، دمای آب و وضعیت آب را بررسی کند. یا مثلا چولان (علفهای بلند) که کنار اروند بود؛ وقتی نیروها میخواستند از میان آنها عبور کنند، سر و صدا بلند میشد. حاج قاسم خود وارد منطقه شد، عبور از میان این چولان را تست و برای همه اینها تدبیر کرد. هر شب یک عده از بچهها میرفتند این چولانها را به اندازه یک متر، مثل یک راهرو میبریدند و میریختند کف ساحل تا هم مسیر عبور نیروها گِلی نشود و هم بچهها راحت بتوانند عبور کنند و همین که با عبور از این مسیر دیگر صدایی به گوش دشمن نمیرسید.
آموزش غواصان برای عبور از اروند چگونه بود؟
اولین مرتبه که در عملیات از غواص استفاده شد، عملیات خیبر و بدر بود، آن هم نه از رودخانه بلکه آب ساکن. در صورتی که در الفجر۸ برای عبور از اروند غواصان باید با آب میجنگیدند. عمق آب ۱۵ متر! سرعت آب اصلا قابل تصور نیست و بعضا کشتی را با خود میبرد. شما باید طوری آموزش ببینید تا بتوانید از اروند عبور کنید. برای این کار باید آب را اندازهگیری میکردیم. بچههای اطلاعات یک گروهشان به عنوان میلهبان، یک میل را در کنار اروند، آنجا که امکانش بود و دشمن متوجه نشود، درجهبندی کرده بودند و شبانهروز به صورت شیفتبندی پای این میلهبان میماندند و هر نیم ساعت، سرعت آب را اندازهگیری میکردند. مثلا در چه ساعتی آب جزر و در چه ساعتی مد میشود و... این برای مشخص کردن دقیق زمان عبور از اروند بود. آموزش عبور از اروند را ما یک جایی باید شبیهسازی میکردیم. هیچ راهی جز بهمنشیر نداشتیم. آنجا رودخانهای به موازات اروند در داخل ایران بود. البته از لحاظ عرض و سرعت آب و جزر و مد اصلا قابل قیاس با اروند نبود اما چارهای نداشتیم. موانعی که دشمن داشت را در بهمنشیر شبیهسازی کردیم. نیروها در شب که البته خیلی هم سرد بود از بهمنشیر و داخل موانع آن عبور میکردند. از لحاظ نظامی عبور از اروند با آن عرض برای ارتشهای دنیا غیرممکن بود. الان هم با گذشت بیش از چهار دهه از آن زمان خیلی از ژنرالهای دنیا این موضوع را نمیپذیرند. اما ما هیچ راهی جز این نداشتیم. البته آن چیزی که ما را از اروند عبور داد، آموزش نظامی، تخصص و مانور نبود بلکه مهمترین عامل روحیه بچهها و معنویت آنها بود. مثلا یادم هست وقتی نیروها بعد از آموزش، از بهمنشیر که خارج میشدند از زور سرمای هوا نمیتوانستند زیپ لباس غواصی را پایین بیاورند! گروهی را نزدیک آب گذاشته بودند که مسئولیت آنها درست کردن آتش، تهیه چای برای غواصان و پایین کشیدن زیپ لباس بچهها و دادن پتو به آنها برای گرم کردنشان بود. در آن وضعیت میدیدید بچهها لباسشان را پوشیده و یک پتو برداشته بودند و در نخلستانهای، تاریک! مشغول راز و نیاز و گریه و نماز شب میشدند. این عوامل باعث شد تا ما از اروند عبور کنیم.
آیا قبل از عملیات، حاج قاسم جلسهای با فرماندهان لشکر ثارا... داشت؟
یک یا دو شب به عملیات مانده بود. نیروهای تخریب، بچههای غواص، نیروهای اطلاعات و عدهای از فرماندهان لشکر جمع شدند. حاج قاسم بسیار نگران بود که نیروها چگونه میخواهند از اروند عبور کنند. شروع کرد برای بچهها حرف دلش را زد. اشک هم از چشمانش سرازیر بود. « بچهها وقتی به کنار اروند رسیدید ابتدا آب را به فاطمهالزهرا(س) قسم بدهید و به آب بگویید تو مهریه حضرت زهرایی، تو ما را امشب به آن طرف رودخانه ببر.»
برای عبور از اروند چه تدابیری تهیه کرده بودید؟
ما هر تدبیری را که در ذهنمان برای عبور بچهها باید انجام میشد به کار گرفته بودیم. اما خب یک نیروی نظامی وقتی موفق است که همه با هم باشند و سازمانشان به هم ریخته نباشد. طنابهایی درست کرده بودیم که هر یک متر گرهزده بودیم تا بچهها همدیگر را گم نکنند. اما وقتی وارد آب شدیم، هوا تغییر کرد و باد و باران شروع شد. همه برنامههای ما به هم خورد. نیروها با همان سازمان وارد شدند اما همین که به سمت دشمن حرکت کردند و در وسط اروند که آب چرخش داشت! نظم همه نیروها به هم ریخته بود. همه ذکر میگفتند. حالا دشمن آن طرف و ما اینطرف؛ ولی این لشکر خدا بود که باد و طوفان را فرستاد تا دشمن صدای بچهها را نشنود. همین طوفان بچهها را به آن طرف رودخانه برد. یعنی اگر آن طوفان و آن بارندگی نمیشد، نیروها اصلا نمیتوانستند به راحتی از اروند عبور کنند. در شبهای شناسایی، عبور از رودخانه حدود یکساعت زمان میبرد اما آن شب به دلیل طوفان نیم ساعته به خشکی رسیدیم. هر تدبیری که لازم بود حاجقاسم به کار برده بود. برای ارتباط با عقبه نمیشد از بیسیم استفاده کنیم چون دشمن متوجه عملیات میشد. از تلفن صحرایی با قرقرههای یک کیلومتری که سیم تلفن به آن بسته شده بود، استفاده شد. قرقرهها را پشت برخی از نیروها میگذاشتیم و همین که آن فرد جلو میرفت، سیم تلفن را هم از رودخانه عبور میداد و به خشکی میرسید. برای هر محور هم دو قرقره در نظر گرفته شده بود. شب عملیات من کنار حاجقاسم بودم، هر چه حاجقاسم این دسته تلفن را میچرخاند، صدایی از آن طرف نمیآمد. بعد از دقایقی صدای آرامی از پشت بیسیم به گوش رسید: «احمد احمد، حبیب!» حبیب نام مستعار حاجقاسم در جبهه بود. حاج قاسم آن شب خیلی نگران بود و زیر لب ذکر میگفت و گریه میکرد. حاجی تا صدا را شنید، گفت: «احمد، احمد، فدات بشم بگوشم، کجایی؟» گفت: «من رسیدم اول باغ.» حاجقاسم با محسن رضایی تماس گرفت و گزارش کار بچهها را به فرمانده سپاه داد. اولین یگانی که در عملیات والفجر۸ به آن سمت رودخانه رسید غواصان لشکر ثارا... بودند.
فعالیت در کنار حاج قاسم چگونه بود؟
کنار حاجقاسم کار کردن خیلی سخت بود چون حاجی با کسی شوخی نداشت. جذبهای داشت که وقتی پشت بیسیم دستوری میداد، انگار حاجقاسم کنارت بود. نمیتوانستی دروغ بگویی! میتوانستی بگویی من الان آنجا هستم! ولی واقعا نمیگفتی. یعنی اینقدر از حاجقاسم حساب میبردیم. میگفت: «کجا هستی؟» دقیق میگفتی. اما از طرف دیگر خیلی هم لذتبخش بود. چرا؟ چون وقتی حاجقاسم وسط کار با کسی برخورد میکرد، همه میدانستند این برخورد حاجی به خاطر خداست نه اینکه ایشان نسبت به کسی حب و بغضی داشته باشد. بداخلاقی حاجقاسم عین خوشاخلاقی حاجقاسم بود؛ چون برای خدا بود. اگر با فردی برخورد میکرد، حالا پشت بیسیم یا در جلسهای و... بعد از پایان کار طوری از دل آن فرد در میآورد که همه میگفتند: «ایکاش حاجقاسم با ما برخورد میکرد!»
سختترین روز حاج قاسم در عملیات والفجر ۸ چه زمانی بود؟
یکی از فرماندهان لشکر که بعدها در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید آقای مهدی زندینیا مسئول ادوات لشکر۴۱ ثارا... بود. او بسیار خلاق و نوآور بود. چون عملیات والفجر ۸ بیستم بهمن آغاز شده بود و بر حسب مورد سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی هم که ۲۲ بهمن میشد، روز دوم عملیات والفجر ۸ بود. همسر آقای زندینیا همراه فرزندش برای شرکت در راهپیمایی ۲۲ بهمن به خیابان آمده بودند. خانواده ایشان ساکن سیرجان بود. فرزند ایشان دستش را از دست مادر جدا میکند و وسط خیابان شروع به دویدن میکند که متاسفانه با ماشین تصادف میکند و همانجا فوت میشود. آن زمان مانند امروز ارتباطات این همه گسترده نبود. به فرمانده لشکر که حاجقاسم بود، خبر فوت این پسر بچه را میدهند. آقای مهدی زندینیا ستون لشکر بود و اصلا نمیتوانست هیچوقت به مرخصی برود. حاج قاسم وقتی خبر فوت این پسر بچه را شنید خیلی ناراحت شد و گفت هر طور شده باید کاری کنیم تا زندینیا به مرخصی برود. حاجی پیشنهاد داد که یک جلسه صوری میگیریم که در آن اکثر فرماندهان لشکر ثارا... حضور داشته باشند. در آنجا میگویم که چون والفجر۸ امکان دارد چند ماهی طول بکشد، یک عده فرماندهان میتوانند همین امروز برای سه روز به مرخصی بروند. با این بهانه زندینیا را راهی سیرجان میکنیم تا در کنار همسرش باشد. اما در اصل هیچ کسی نباید به مرخصی میرفت. این نقشه حاج قاسم بود. حالا روز دوم یا سوم عملیات است. حاجی همه را به جلسه فرا خواند. بعد شروع کرد مانند همان طرحی که در ذهنش بود موضوع مرخصی رفتن برخی افراد را مطرح کرد. وسط جلسه حاج قاسم رو کرد به آقای زندینیا و گفت: « آقای زندینیا در هفتههای آینده کارمان با شما خیلی زیاد است، به همین دلیل شما سه چهار روز برو مرخصی و زود برگرد.» مهدی زندینیا گفت: «حاجقاسم، من نمیتوانم مرخصی بروم. اینجا کلی کار دارم. میدانید چند قبضه باید به آن طرف آب و فاو ببرم؟» حاجی گفت: « من فرمانده توام و میگویم باید بری! من دستور میدم! این چه حرفیه میزنی؟» زندینیا که دید دیگر هیچ راهی ندارد و مجبور است به مرخصی برود، گفت:«حاجقاسم! اگر به خاطر بچه من میگویی، بچه مرا امروز دفن کردند! و دیگر نیازی به حضور من در سیرجان نیست» حاجقاسم خیلی شوکه شد و همانجا گریه کرد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد