اینکه شهید سلیمانی در حوادث منطقه چگونه تصیمگیری میکردند و از چه تجاربی استفاده میکردند، اینکه اصول مدیریتی در حوادث چه بود، اینکه خلاقیت و شخصیت فردی ایشان چقدر در عملیاتها اثرگذار بود و بسیاری از موضوعات دیگر در مصاحبه با دکتر سعدالله زارعی، رئیس موسسه مطالعات اندیشه سازان نور مطرح شده است. دکتر زارعی فردی است که سالها از نزدیک با شهید سلیمانی محشور و همراه بوده و میتواند روایتگر بسیار خوبی از سیره مدیریتی این شهید والامقام باشد.
به نظر شما اصول رفتاری و مدیریتی شهید سلیمانی در سپاه قدس چه بوده و این اصول چگونه شکل گرفته است؟ آیا منشأ این اصول رفتاری ویژگیهای شخصیتی ایشان بوده؟ تأثیر انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری بر شهید سلیمانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
یک مطلبی را از خود شهید بزرگوار سردار سلیمانی شنیدم که در پاسخ به این سؤال شما خیلی مهم است. ایشان میفرمودند آن چیزی که ما الان داریم میبینیم در سطح جهان و بهخصوص در کشورهای منطقه و بهطور خاص هم ایشان اشاره داشت به حوزههای مأموریتی در عراق، لبنان، سوریه، فلسطین، یمن و بعضی جاهای دیگر، این بود که اینها کوچکشده صحنه دفاعمقدس خودمان است؛ یعنی بزرگ این حوادث هشت سال دفاعمقدس بوده که در آنجا با کل دنیا عملا درگیر بودیم. درگیری با آمریکا را در آن جنگ تجربه کردیم، درگیری با برخی دولتهای عربی را تجربه کردیم. ائتلافهای خودمان را تجربه کردیم و صحنههای بسیار سخت را دیدیم، شرایط بد اقتصادی را در این دوره از سر گذراندیم و عناصر مثبت که مکتب بود، تبعیت از رهبری بود و فداکاری بود، هوشیاری بود، همبستگی بود، ابتکارعمل بود و بهکارگیری نیروی جوان بود. همچنین دلزدن به کارهای بهظاهر نشدنی مثل فتح فاو در والفجر۸ یا فتح خرمشهر در عملیات بیتالمقدس را هم تجربه کردیم. ایشان میگفتند: این حادثه خیلی بزرگ بود؛ یعنی آن چیزی که ما هشت سال تجربه کردیم. و لذا آنچه ما الان در سوریه داریم مدیریت میکنیم، ابعادش خیلی کوچکتر از ابعاد دفاع هشتساله خودمان است. خب، ایشان هم در دوره دفاعمقدس یکی از فرماندهان بسیار اسمورسمدار صحنه جنگ بود و تقریبا تمام آن چیزی که آنجا عملا انجام شده بود در حال تکرارش بود.
تجربهشده بود.
حاج قاسم این را آورد در صحنه فرماندهی نیروی قدس و از همه آن ظرفیتها استفاده کرد و توانست با همان منطقی که ایران هشت سال جنگ را با پیروزی به پایان رساند، صحنههای مختلف را که همزمان این صحنهها ایجادشده بودند، مدیریت کند. در یکزمانی حاجقاسم را در رأس چهار جنگ میدیدیم. جنگ یمن، جنگ عراق، جنگ سوریه و جنگ فلسطین یا به تعبیری جنگهای فلسطین، اینها همزمان بود؛ در یک زمان اتفاق افتاده بود و شهید هر چهارتا را باید مدیریت میکرد. من این را گاهی که به اتاق ایشان میرفتم، میدیدم. مثلا همزمان یک گروه عراقی در اتاقش نشستهاند، در حین گفتوگو با اینها تلفن از سوریه زنگ میزند یا ایشان با سوریه تلفنی صحبت میکند و همزمان دغدغه لبنان را دارد. خود ایشان میگفتند من آنچه را که در جنگ هشتساله عمل کردیم، اینجا پیاده کردم. همه آن چیزهایی را که در جنگ بود، شهیدسلیمانی بازسازی کرد. در عراق، در سوریه، در جاهای دیگر و لذا صحنه ظاهرا به لحاظ نوع مراوده و فرماندهی حاجقاسم همان صحنه جنگ هشتساله است.
آقای دکتر، نکتهای که شاید به ذهن من مخاطب میرسد این است که جنگ ما یک جنگ کلاسیک قدیمی و بهنوعی سنتی بود و جبههها مشخص بود. نیروها بهنوعی نیروهای قدیمی زمینی، هوایی، دریایی بودند اما بهنوعی در سوریه، فلسطین و عراق واقعا جنگ نامتقارن یا حتی جنگ ترکیبی نزدیک شده بود. حتما بخش زیادی از تجارب دفاعمقدس در منطقه هم قابل استفاده بود اما بسیاری از صحنهها و مسائل هم در جنگهای اخیر تفاوت پیدا کرده بود.
در این صحنه خب، آن ذهنیت و ظرفیت دفاعمقدس را شهید سلیمانی داشت و عناصر شکلدهنده به دفاعمقدس و پیروزی دفاعمقدس هم اینطوری نبود که فقط بعد کلاسیک داشته باشد یا عمدتا بعد کلاسیک داشته باشد. مثلا فتح خرمشهر اصلا جنبه کلاسیک نداشت، ما با ارتش و تانکهای ارتش و اینها خرمشهر را فتح نکردیم یا مثلا فتح فاو، با هواپیما و هلیکوپتر و توپ و تانک و اینها انجام نشده، با همین چند دوره نامتقارن به تعبیری اتفاق افتاده است. بنابراین، این یک مطلب است.مطلب دوم اینکه شهید یک ذهن بسیار خلاق و جوشانی داشت، یعنی وقتی با صحنه مواجه میشد با توجه به تربیتی که در هشتسال جنگ شده بود، سریع تشخیص میداد که این صحنه چیست، مثلا یکی از دوستان میگفت که در سوریه ما قرار بود به منطقهای ورود کنیم که یک منطقه وسیعی دست گروههای تروریستی بود.
داشتیم مطرح میکردیم از کجا باید وارد عملیات شویم که حاجقاسم گفت از فلان جا ... .
احسنت! ایشان میگوید ما نشستیم بررسی کردیم، مشورت گرفتیم و قرار شد که مثلا در نقطه روبهرو، آنجا عمل کنیم و پیشبینی ما این بود که از آنجا اینها با ما درگیر میشوند، بعد میگوید سردار سلیمانی آمد و گفت: «میخواهید چهکار کنید؟» توضیح دادیم، او میگفت همینجوری که داشت صحنه را نگاه میکرد گفت که: «نه، از اینجا به شما حمله میکنند، حمله از این نقطه اتفاق میافتد و شما این نقطه را باید مراقبت کنید.» و آن دوستان میگفتند اتفاقا همینجور هم شد، یعنی میخواهم بگویم یک هوش بسیار بالایی ایشان در تشخیص صحنه داشت، اما این تشخیص از کجا آمده بود؟ این هوش از کجا آمده بود؟ از تمرین هشتسال جنگ خودمان، یعنی جنگ سردار را در این صحنه تربیت کرده بود. ضمن اینکه یک بعد بسیار مهم در اینجا بعد معنوی است که خدای متعال هم خیلی به سردار سلیمانی کمک کرده بود. آن اخلاص شهید سلیمانی، آنی که شهید سلیمانی، واقعا میگویم من، با توجه به شناخت نزدیکی که نسبت به ایشان دارم عرض میکنم که در تمام وجودش ایشان اسلام را جاری کرده بود؛ یعنی از فرق سر تا نوک پا تبدیل به ظرف اسلام، به ظرف اجرای اسلام تبدیل شده بود در آن تن خاکی خودش و واقعا در اسلام و در دیانت ذوب بود و خب اینچنین آدمی مورد عنایت قرار میگیرد دیگر! کسی که برای خدا حرکت کرده که میگویند مَن کانَ لِلّه، آن کسی که برای خدا حرکت کرده، کانَ ا... لَه، خدا هم به سمت او میآید دیگر! بنابراین ایشان از عنایت ویژهای هم برخوردار بود.
من واقعا این دو خصوصیت را، هر دو خصوصیت را در سردار قاآنی هم دیدم؛ یعنی آقای قاآنی هم وجودش را صرف اسلام کرده و بهطور ویژه هم مورد عنایت خدای متعال است؛ یعنی به چشم دارم میبینم، چون سروکار دارم این را میگویم و هرکسی در کنار ایشان باشد این را حس میکند، این برای ما فیزیکی شده، بحث باور و بحث تجزیهوتحلیل ذهنی نیست، داریم این را میبینیم.
حاجقاسم هرجا گرهی پیدا میکرد، آن گره را با کمک خدا باز میکرد، هیچ چیزی برای ایشان خستهکننده و پریشانکننده و دچار گرفتاریکننده نبود، هیچ چیز، هیچ حادثهای نبود، گاهی وقتها همزمان اغتشاش در لبنان، اغتشاش در عراق هم بود، در حین اینکه جنگ یمن هم ادامه داشت، خب باید خیلی به ایشان فشار بیاید اما شما وقتی ایشان را میدیدید مثل یک کشتی سنگینوزنی بود که در اقیانوس دارد حرکت میکند و حالا موج هم میآید و کمی بالا و پایین میکند، ولی تعادل این را نمیتواند بههم بزند، این را آدم در کار ایشان واقعا میدید. یک مساله دیگر هم این بود که ایشان واقعا اشراف داشت، من این را هم بگویم به شما، ایشان یک اشرافی داشت نسبت به افق و تحولات، خب یک مقطعی ایشان خیلی بیتاب بود برای شهادت، خیلیخیلی بیتابی میکرد.
چه موقع؟
مثلا تا سالهای ۹۶ ـــ ۱۳۹۵ خیلی بیتاب بود و خیلی تقلا داشت برای اینکه به شهادت برسد. یک مقطعی آرام شد، من برایم تعجبآور بود که این یعنی چه؟ خب آدم که جلوتر میآید، سنش میرود بالاتر، احساس میکند مثل اینکه دارد دور میشود از صحنه شهادت، باید ناراحت باشد اما من میدیدم که یک مقطعی ایشان اصلا آرام شد، قشنگ آرام آرام شد، دیگر مثل قبل نبود، ولی در عین اینکه آرام شده بود معنویتر شده بود. مثلا در جلساتی که بودیم، یک تسبیح بلندی هم ایشان داشت، در بعضی عکسها هم شاید دیده باشید، ایشان اصلا ذکرش را میگفت، لبش مشغول ذکر بود در جلساتی که حالا تخصصی هم بود، جلسه کارشناسی مثلا خاصی هم بود، ذکر میگفت، زیر لب دیده میشد که تسبیح زیر میز است، چون من نزدیکش مینشستم در جلسات میدیدم تسبیح زیر میز بود و لبش هم داشت تکان میخورد و یک حالت بهشدت معنوی پیدا کرده بود، ولی دیگر آرام شده بود. یکوقتی هم در ششم یا هفتم مهر همان سال ۹۸ بود که بعد در دیماه ایشان شهید شد، ایشان یک سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه دارد ... .
در اجلاس سالانهای که همه فرماندهان سپاه جمع میشوند ... .
بله، سالانه در آخر شهریور یا اول مهر جمع میشوند. مهرماه شهید سلیمانی در آنجا یک سخنرانی کرده خیلی هم سخنرانی پرنکته و واقعا پرمغزی است. آنجا میگوید: «این آخرین باری است که من با شما دارم صحبت میکنم!» یعنی ببینید اینکه میگویم آرام شده بود، اینها نشان میدهد که به ایشان گفته بودند که تو شهید میشوی. به نظر من حتی روز شهادتش را هم به ایشان گفته بودند، چون شما نگاه کنید ایشان در آن ماههای آخر شروع میکند کفن را میبرد پیش مراجع و علما و اینها برایش امضا کنند، در عراق، عراقیها را جمع میکند میگوید که شهادت بدهید من آدم خوبی هستم، چون شنیده که مثلا اگر ۴۰ تا مؤمن شهادت بدهند چه میشود، بعد رفته لبنان سیدحسن نصرا... میگوید من تعجب کردم، ما صحبتهایمان را کرده بودیم و شهیدسلیمانی آمد و گفت من برای خداحافظی آمدم؛ یعنی کاری نداشتم آمدم تو را ببینم! یا مثلا تماسی که با دختر یکی از این شهدا در همان لبنان داشته، آنجا فکر کنم دختر عماد مغنیه بوده اگر اشتباه نکنم.
بله، در مستندی هم که پخش شد، دختر شهید مغنیه صحبت میکنند.
بله، صحبت هم کردند. میگوید که گفت که من شهید میشوم مثلا، داشت خبر میداد؛ یعنی این نشان میدهد که خب به ایشان گفته بودند دیگر، حالا من این را به چه خاطر دارم میگویم؟ میخواهم بگویم ایشان اشراف پیدا کرده بود، یعنی صحنه تحولات را پیشاپیش میدید، میدان و صحنه را گویا پیشاپیش دیده، مثلاینکه گاهی شده ما مثلا خواب میبینیم بعد دو روز، سه روز بعدش همان صحنهای که قبلا خواب دیدیم در عالم واقع دارد تکرار میشود، میگوییم عجب! اینها را که ما دیدیم! بعد همان لحظه که ما در آن صحنه داریم راه میرویم، میگوییم الان اینجوری میشود، الان این ماشین اینجوری میآید، الان یک نفر اینجوری میآید اینجوری سؤال میکند مثلا، میبینیم. به نظر من با توجه به شواهدی که هست ایشان یک اشرافی پیدا کرده بود، بهطوریکه میتوانست تحولات را ببیند که در آینده چه میشود و چهکار باید کرد.
آقای دکتر فرمودید که شهید سلیمانی در بعضی مواقع در سه جبهه و گاهی در چهار کشور همزمان درگیریها و جنگها را مدیریت میکرد. این موضوع را به لحاظ مدیریتی برای ما میشکافید؟ یعنی ایشان مثلا در برخی موارد تفویض اختیار میکرد یا از طریق هماهنگی با برخی فرماندهان کار را پیش میبرد یا اقدامات دیگری میکرد که میتوانست همزمان در چند کشور موفق باشد.
سؤال بسیار خوب و مهمی است. مدل مدیریتی ایشان، مدل مدیریتی بزنگاه بود. ایشان به همه مسائل کار نداشت، به همه موضوعات کار نداشت، البته نهادسازی کرده بود، هرکسی کاری داشت و کارش را باید انجام میداد و ساختارسازی کرده بود، بالاخره یک تیم، مثلا در بحث یمن فعال بود، یک تیم بحثهای کمکهای اقتصادی را پیگیری میکرد، یک کسانی در حوزههای دیگر کمک میکردند اما ایشان در بزنگاهها ورود میکرد؛ یعنی آنجا که مشکل پیش میآمد ورود میکرد. یک جایی مشکل پیشآمده، این مشکل باید حل میشد، ایشان با آن ذهن خلاقش ورود میکرد، میگفت اینجوری باید عمل کنید و گاهی وقتها به نظرم با همان اشرافی که داشت پیشاپیش میگفت این کار باید بشود. مثلا یمنیهایی را که در یمن کار میکردند، راهنمایی میکرد که الان وقتش است این کار بشود یا همین وضعیت در عراق هم بود. ایشان در عراق بزنگاهها را مدیریت میکرد، آنجایی که باید ورود میکرد و اگر ورود نمیشد کار جلو نمیرفت، آن موارد را ایشان ورود میکرد، ولی ساختارهای دیگر هم بودند که کار خودشان را انجام میدادند.
خود ایشان معتقد بود یک جا هم سخنرانی کرده بود در ستادکل نیروهای مسلح، در آنجا این جمله را بهکار برده بود. ایشان در آنجا یک جمله کلیدی دارد و بحث را میبرد روی اینکه چگونه ما فرماندهان را تربیت کنیم و چه کسانی را به فرماندهی بگذاریم؟ ایشان آنجا میگوید: «فرمانده فرماندهی است که بتواند مدیریت بحران کند!» شما امتحان کنید، ببینید این شخصی که میخواهید برای این کار بگذارید، وقتی مشکل پیش میآید میتواند مدیریت کند؟ اگر میتواند بگذارید، اگر نتواند بحران را و آن پیشامد را، به قول علما میگویند مسائل مستحدثه، یک چیز غیرمترقبه را، اگر توانست مدیریت کند، این مدیر است، اما اگر این را نتواند مدیریت کند خب هرکسی میتواند اتفاقات غیرمترقبه را مدیریت کند و شاید اصلا آن اتفاقات مدیریت خاصی هم نمیخواهد، هر آدمی میتواند روی صندلی بنشیند، یک وضع عادی را اداره کند، یک کارتابلی را امضا کند، یک چیزی را ببرد، یک چیزی را بیاورد، همه میتوانند، دیگر آن حقوق نمیخواهد! آن کسی که شما میخواهید بالاسر کار بگذارید که بگویید آقا این میخواهد جمع را مدیریت کند، صلاحیتش را در مقوله بحران بسنجید، این اگر موفق بود میتواند مدیر شد. وضعیت عادی را که همه اداره میکنند، خب این هم اداره میکند، بحران و مسائل مستحدثه باید پیش بیاید که توانایی و مدیریت افراد مشخص شود.
ایشان یک جمله معروفی دارند که میگویند: «اینقدر در مدیریت بحران فرصت هست که در دل فرصتها فرصت نیست!»
بله، معنی آن جمله هم این است که میخواهد بگوید روحیهتان را نباید ببازید، وقتی با صحنه مواجه میشوید مسأله را اشتباه نگیرید. الان همین اغتشاشاتی که در ایران پیشآمده، اگر ایشان بود و میخواست راجع به این موضوع صحبت کند اینجوری صحبت میکرد که آقا این چیزی که الان اتفاق افتاده، یک اتفاق حداقلی است از آن حداکثری که به سر دشمن آمده، در ۱۰ جا که کشتی دشمن به گل نشسته بهواسطه مقاومت ملت ایران ضربه خورده، در جاهای مختلف آسیب دیده و فشل شده، از جایگاه ابرقدرتی نزول کرده است، آمریکایی که قبلا با یک چرخش پوزه یک ناو، یک سیستم و یک نظام حکومتی را در شرقآسیا عوض میکرد حال برای اینکه در جایی بتواند بماند، باید اجازه بگیرد، خب چه کسی این کار را کرده؟ این را ملت ایران کرده، خب حالا آمریکا زیر این فشارها چهارتا آدم بیچاره را پیدا کرده و به آنها گفته شما بروید آتش بزنید و خرابکاری کنید. حالا نتیجه این آتشزدنها چه میشود؟ هیچ، چهار روز دیگر آرام میشود اما آن ابرقدرت دیگر سر جای قبلی خودش برنگشته است. ایشان میگفتند شما بدانید که رمز موفقیت کارها این است که خدای متعال در سختی و در آسانی کنار مؤمن است اما در سختی بیشتر کنار مؤمن است، در قرآن هم داریم: «اَلّذینَ قالوا رَبُّنَا ا... ثُم استَقاموا» (فصلت ۴۰) استقامت یعنی جای سخت دیگر! خبر از جای سخت میدهد، بعد از «ثم استقاموا» میگوید: «تَتَنَزَّلُ عَلَیهم المَلائِکَه» ملائکه را میفرستند، آیا در شرایط عادی هم ملائکه فرستاده میشود؟
اصلا در جنگ بدر هم ملائکه را میفرستند؛ یعنی در وقتی که بحران و جنگ اتفاق افتاده است.
بله، در بحران میفرستند در غیربحران که ملائکه نمیآیند! همه اینها در شرایط سخت است و در شرایط عادی نیست. بنابراین وقتی که بحران پیش میآید، یا تهدید و مشکل پیش میآید، آنجا مؤمن باید بداند که الان دستش بازتر است تا روزی که در عیش و رفاه و اینهاست. این هم از مصادیق جاریشدن اسلام در وجود شهید سلیمانی بود. این را باور کرده بود و تردید نداشت که اگر در محاصره مطلق قرار بگیرد پیروز بیرون میآید. یک جای دیگر هم گفتهام که من اصلا سراغ ندارم شهید سلیمانی در یک صحنه ورود کرده و شکستخورده خارج شده باشد، چه صحنه جنگ بوده، چه صحنه سیاست در سطح منطقه بوده، چه صحنههای دیگر، شکستخورده خارج نشده، ناکام بیرون نیامده. حالا این دلایل مختلفی دارد و در موضوعات مختلف قابل بیان است.
یک بحث جدی که شما هم در برخی مقالات و یادداشتهایتان به آن اشاره کردهاید، سابقه و فعالیتهای دو دهه گذشته سپاه قدس است. بحرانهایی که در دو دهه گذشته به وجود آمد علاوهبراینکه برخی از آنها در یک زمان اتفاق میافتاد و مدیریت آن هم بسیار دشوار بود، نکته دیگری هم داشت و آن هم تفاوت شرایط فرهنگی و سیاسی کشورهای مختلفی بود که سپاه قدس بهصورت همزمان در آنها درگیر بود. مثلا اتفاقاتی که در افغانستان میافتد و گروههای جهادی در آنجا فعالیت دارند، با اتفاقات فلسطین یا سوریه و یمن بسیار متفاوت است و پیچیدگیهای خاص خودش را هم دارد. مثلا افغانستان یک کشور خاصی با تجارب منحصربهفرد است که در دورانی با آمریکا درگیری دارد و در برخی دورهها نیز گروههای افغانی علیه شوروی فعالیت جدی دارند. شهید سلیمانی این شرایط متفاوت و پیچیده را چگونه مدیریت میکرد؟
من اول مصاحبه هم گفتم، از قول خود ایشان هم گفتم، ایشان میگفت: «هیچچیزی پیشنمیآید که ما نمونهاش را در دوره دفاعمقدس تجربه نکرده باشیم!» کوه اگر باشد کوه، دشت اگر باشد دشت، دشمن روبهرو باشد آنجا تجربه کردیم، بمباران هوایی باشد آنجا بوده، استفاده از سلاحهای متعارف بوده، سلاحهای غیرمتعارف بوده، شرایط عبور از دریا و رود و موج و اینها اگر باشد، بوده، مواجهه با یک ارتش تماممجهز کلاسیک بوده توی اینجا، مواجهه با جریانات غیرکلاسیک در همین جنگ هشتساله بوده، در مقطعی جنگ شهری، جنگ داخل شهر بوده، جنگ در بیابان و کوه و خیابان و اینها بوده، همه چیز بوده، ایشان معتقد بود اصلا هیچچیز جدیدی وجود ندارد گویا، همه آن چیزی که ما با مواجه هستیم در سوریه، در یمن، در لبنان، در جاهای دیگر، در بعد سیاسی، در بعد اقتصادی، در بعد فرهنگی، در بعد نظامیاش، در بعد امنیتیاش، همهچیز در جنگ هشتساله ما بوده است.
مثلا الهامگرفتن از بسیج در تشکیل حشدالشعبی موثر بود.
بله مثلا بسیج، احسنت! حشدالشعبی با الگوی بسیج ایجاد شد، قبلا اینجا بسیج داشتیم. فرمانده، جنگهای خوشهای گروهگروه، گروههای غیرمنسجم، جنگهای پارتیزانی که شهید چمران داشت، همهچیز در جنگ ما بوده است، ایشان میگوید: «هیچچیزی نیست که پیش آمده باشد و ما قبلا در هشت سال دفاعمقدس تمرین نکرده باشیم.» اینکه حضرتآقا میفرمایند: «این جنگ گنج است» یک بعدش همین بعد مدیریتی آن است. همین الان در عرصه اقتصادی کشور اگر میخواهیم کاری کنیم باید سفره هشتسال دفاعمقدس را پهن کنیم ببینیم اقتصاد در آنجا چگونه مدیریت شده؟ مسائل اقتصادی چگونه حلوفصل شده؟ آدمها چگونه کنار هم قرار گرفتند با هم شب و روز زندگی کردند، غذا خوردند، مسائل مالی آنها چهجوری مدیریت شد؟ این درواقع آن چیزی است که ایشان معتقد بود که ما همهچیز را در جنگ تمرین کردیم.
بعضی از نکات و اصول مشترک را میشود در همه بحرانها و جنگها درباره مدیریت شهید سلیمانی استخراج کرد، مثلا بحث اینکه ایشان هیچ قومیت یا مذهب خاصی برایشان مطرح نبوده و اولویت نداشته و اینگونه نبوده که ما فقط دنبال این باشیم که به شیعیان کمک کنیم یا قوم و گروه خاصی را حمایت کنیم. بهطورکلی میتوان تجلی بیرونی بحث حمایت از محرومین و مستضعفین را که امامخمینی مطرح کرد، در عملکرد شهید سلیمانی مشاهده کرد. آیا میشود اصول مشترکی از رفتارهای شهید سلیمانی در این بحرانها و جنگها برداشت کرد؟
منطق ایشان این بود کاری که ما انجام میدهیم حتما باید یک ارزشافزودهای برای ایران داشته باشد، کاری که به ضرر ایران و ملت ایران و نظام سیاسی ایران باشد ایشان مطلقا انجام نمیداد و معتقد بود که نتیجه هرکار ما باید تقویت جمهوری اسلامی باشد؛ این مطلب اول. اصل اول در مواجهه با صحنه درگیری، حالا در بعضی صحنهها خب طرف مقابل یک کسانی بود، یک جریانی بود، یک وضعیتی بود که کار با آنها منتج به هزینه برای جمهوری اسلامی بود که در این موارد ایشان ورود نمیکرد، البته حضرتآقا هم به ایشان گفته بودند که شما در هر کاری که میکنید باید صرفه و صلاح جمهوری اسلامی را حتما ببینید، حتی تعبیری که من از شهید سلیمانی شنیدم این بود که از آقا نقل میکرد که آقا فرمودند: «اگر یک ریال، یک ریال هزینه میکنید در عراق، صرفه و صلاح جمهوری اسلامی را حتما در آن ببینید.» این یک خط بود، یکجهت بود.
جهت دوم این بود که کار باید به تضعیف جبهه مقابل انقلاب اسلامی منجر شود و در تضعیف دشمن اثربخش باشد. این هم یک اصل بود که ما درنهایت میخواهیم بساط آمریکا را در سطح منطقه و بینالملل جمع کنیم. کارها و اقدامات ما باید این پیامد را داشته باشد.
سومین اصل ایشان این بود که کار با حداقل هزینه انجام شود. ایشان هزینه هنگفت را عامل شکست میدانستند و میفرمودند: «در اینجور هزینهکردنها شکست وجود دارد.» چون آن بعد معنوی در اینجا ازبینمیرود. بنابراین هزینه کم، مؤونه کم جزو اصول مدیریتی شهید سلیمانی بود که حضرتامیر هم به یکی از اصحاب میگوید من شهادت میدهم که تو بسیار کممؤونه بودی و پرمعونه بودی.
قلیلالموؤنه و کثیرالمعونه.
کثیرالمعونه، پرمعاونت بودی، ولی کمهزینه بودی، کم مؤونه، این هم اصل سوم بود.
اصل چهارم این بود که کار باید در خود محیط شکل بگیرد، نه بیرون از محیط. البته این اصل هم به نظر من اصلی بود که ایشان گویا از مقام معظم رهبری گرفته بود، یعنی اینکه من در آثار حضرتآقا هم این را من مکرر دیدهام. ایشان هم به تبعیت از آقا، معتقد بود عراق را عراقی باید آزاد و بعد اداره کند، فلسطین را فلسطینی باید آزاد و اداره کند، لبنان را لبنانی باید آزاد و اداره کند، به معنای کامل کلمه این اداره که میگویم، مد نظر ایشان بود و لذا ساختارسازی میکرد، هرجا که میرفت از خود آنجا ساختار ایجاد میکرد، ساختارهای قوی ایجاد میکرد، الان در عراق مطمئن باشید که دیگر آمریکا نمیتواند مثل سال ۲۰۰۳ این کشور را اشغال کند، مطمئن باشید که با این عراقی که سلیمانی ساخته دیگر داعش به این مفهوم نخواهد توانست بهصورت برقآسا بیاید و موصل و کجا و کجا را بگیرد.
اصل پنجم هم این بود که بههرحال بایستی کارهای ما حتما رنگوبوی معنویت داشته باشد. ما مثل آمریکاییها در یک کشوری وارد نمیشویم که یک کاری را انجام دهیم، نه، ما آنجا میرویم برای اینکه خدا را حاکم کنیم، معنویت را حاکم کنیم و لذا به کسانی که آمدند و یک منطقه را آزاد کردند میگوید که شما خیال نکنید حالا اختیار دارید هرکاری با این مردم بکنید، وارد خانه مردم شوید، اصلا چنین حقی شما ندارید. جانتان را گذاشتید برای آزادی همان مردم، ولی خانه مردم، خانه مردم است، این ارتباطی به شما پیدا نمیکند. بنابراین یکی هم این مساله معنویت است که ما کاری که میکنیم باید اثر معنوی داشته باشد، وگرنه یک ملتی را بخواهیم آزاد کنیم و آنها هم در همان عیاشیهای خودشان بخواهند سیر بکنند و یک دوستانی پیدا کنیم بیمعنویت، این فایده ندارد اصلا ما باید آن جنبه الهی، آن مأموریت دینیمان را اینجا پیاده کنیم.
سؤال بعدی هم که من میخواستم آخر بپرسم این بود که موفقترین عملیاتی که شهید سلیمانی خیلی از آن یاد میکردند کدامیک از عملیاتها بود بهگونهای که خیلی از این عملیات به شکل مثبتی یاد میکردند؟
سختترین کار برای سردار سلیمانی به نظر من عملیات حلب بود، خیلی عملیات حلب پیچیده بود، شهر کامل در تصرف بود؛ یال شرقی، یال غربی، یال جنوبی و یال شمالی و با یک کریدور هم به ترکیه وصل بود و هرچه سلاح میخواستند پمپاژ میکردند که واقعا با یکسختی این اتفاق افتاد و ظاهرا اگر اشتباه نکنم نزدیک دو سال شهید درگیر آزادی حلب بود، در عین اینکه عملیات آخر بوکمال هم عملیات سنگین و سختی بود که البته تقریبا آخرین عملیات هم آزادی بوکمال بود.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد