پیش گل‌هاش، گلستان خار است
تورق فرش و قالی ایرانی در سینمای ایران

پیش گل‌هاش، گلستان خار است

سال نو با اندیشه نو

برای ورود به بحث نوروز چه بهتر که گذری برگذشته آن داشته باشیم و از لابه‌لای تاریخ بر آداب و رسوم آن متمرکز شویم.
کد خبر: ۱۴۰۱۵۸۳
نویسنده اسماعیل آذر

قبل از هر چیز بد نیست بدانیم که ایرانیان در گذشته‌های دور، دو فصل بیشتر نداشتند؛ یکی فصل سرما و دیگری فصل گرما. فصل گرما که «هاما» خوانده می‌شد شامل بهار و تابستان و فصل سرما که «زیمه» نام داشت شامل پاییز و زمستان می‌شد.

نام نوروز از ریشه پهلوی «نوک روچ» گرفته شده و به مفهوم روز نو است. نوک در زبان پهلوی به معنی تازه و ضد کهنه بوده و روز یا روچ نیز به معنی وقت و زمان است. نوروز را به دوران جمشید پیشدادی منتصب کرده‌اند.

در این میان برای ایرانیان باستان فروردین، ماه مهمی است. فروردین از ریشه «فرور» و «فرورد» که از واژه‌های پارسی باستان هستند به ما رسیده است. در سنگ نبشته «بهستان» یا همان «بیستون» نام یکی از هماوردان داریوش بزرگ «فراورتی» است یا دومین پادشاه ماد هم «فرودتی» نام داشته است. گذشتگان فَروَهَر یا فَروَشی یا فرورتی را که فروردین از آن می‌آید، روح انسان‌ها می‌دانستند که بعد از مرگ از تن‌شان جدا می‌شود.

در گذشته عقیده بر آن بود که قبل از فروردین، فروهرها یعنی ارواح گذشتگان به خانه‌های خودشان می‌آمدند به همین دلیل هم رسم بود که پیش از نوروز، خانه تکانی می‌کردند که اگر آنها آمدند، خانه‌شان تمیز باشد. این رسم امروز هم با نام «خانه تکانی» معروف است.

همچنین در گذشته رسم بود روی بام‌های‌شان آتش روشن می‌کردند تا فروهرها در مسیر بازگشت به خانه، راه‌شان را گم نکنند. از دیگر رسومی که ایرانیان باستان به یادگار گذاشته‌اند و این روزها کمرنگ شده فال گوشی، شال انداختن داماد، میر نوروزی، قاشق‌زنی و ... است.

میر نوروزی تا یاد گذشتگان

میرنوروزی یکی از رسوم جالب ایران باستان در گذشته‌های خیلی دور است که حافظ هم به آن اشاره می‌کند: « سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی / که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی»

رسم چنین بود که در ایام عید نوروز از میان مردم امیر یا حاکم موقتی به نام میر نوروزی انتخاب می‌کردند و فرمانروایان و حکام محلی برای یک یا چند روز زمام امور شهری را به عهده‌اش می‌سپردند. او هرچه فرمان می‌داد همه باید اطاعت می‌کردند. بعد از چند روز او را برعکس بر خری می‌نشاندند و هر کس به او می‌رسید با چوب او را می‌زد. در این رسم این تلنگر را می‌زدند که این پست و مقام‌ها زود گذرند و نباید مغرور شد.

قاشق‌زنی هم رسم بسیار خوبی بود. مردم روی صورت‌شان را می‌گرفتند و به در خانه همسایه‌ها و اهالی شهر می‌رفتند. قاشق می‌زدند و صاحبخانه هم برای او خوراکی می‌آورد. با این‌کار به فردی که در را باز می‌کرد، یادآور می‌شدند در همسایگی تو کسانی هستند که به غذا نیاز دارند و قاشق هم نماد همان احتیاج بود.

رفتن به گورستان و نذر و برات کردن برای مردگان یکی دیگر از آیین‌ها بود که هنوز هم در آخر سال‌ها رایج است.
ان‌شاءا... 120 ساله شوی!

یکی از جملاتی که هنوز هم طبق رسم کهن، ایرانی‌ها هروقت برای سلامت و طول عمر کسی دعا می‌کنند می‌گویند و شاید خیلی‌ها دلیلش را نمی‌دانند، این است که «ان‌شاءا... 120ساله شوی!». واقعا چرا 120سال؟ چرا نمی‌گویند 100سال یا 130سال. این 120سال از کجا می‌آید. در روزگار ساسانیان ماه را 30روز می‌پنداشتند و سال را 360روز. پنج روز هم کبیسه می‌گرفتند که 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه هم دنباله داشت. مجموعه این ساعات، هر 120سال یک ماه می‌شد به همین دلیل هر 120سال به جای 12ماه، سال را 13ماه محاسبه می‌کردند تا جور در بیاید. در آن ماه اضافه، شاهان درهای خزانه را باز می‌کردند، همه چیز مجانی بود، مالیات نمی‌گرفتند و به همین دلیل همه آرزو می‌کردند یکی 120سال عمر کند و به ماه سیزدهم برسد. 120 سال تمنای عمر می‌کردند.

نوروز در شعر و شاعری

در خصوص نوروز شعرهای متنوعی وجود دارد. رودکی در یکی از شعرهایش می‌نویسد:
بخندد لاله در صحرا بسان چهره لیلی
بگرید ابر بر گردون بسان دیده مجنون
عنصری نیز می‌گوید:
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به‌نزدیک ملوک عجم از جم
فرخی سیستانی در خصوص بهار می‌گوید:
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
منوچهری نیز اشعار خوبی در زمینه نوروز دارد. مثلا
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
یا در یکی دیگر از شعرهای مشهور دیگرش می‌گوید
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
در میان همه شاعران فردوسی نوروز را خیلی زیبا به روز نو تفسیر می‌کند. او می‌گوید:
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
اندیشه نو فراموش نشود
برای نوروز خیلی دوست دارم یکی از اشعار منوچهر آتشی را به یادگار گذارم که می‌گوید:
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر، ریشه نو شود
زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
زیباتر آن که در سرت، اندیشه نو شود
اندیشه نو، نشانه شادی است. انسان‌ها وقتی به درون‌شان می‌پردازند، وقتی به اندیشه ورزی فکر می‌کنند، شادمانی و نشاطی در آنها به وجود می‌آید که هیچ وقت مثل حباب نمی‌ترکد و از بین نمی‌رود. توصیه من به عزیزانم این است که سال نو را با اندیشه نو آغاز کنیم.
یکی از مصداق‌های اندیشه نو در زندگی مجازی ماست. البته نه به مفهوم زندگی در فضای مجازی.
مجازی یعنی ما با خیال سنجی دائم زندگی می‌کنیم و افکاری را در ذهن‌مان دائم می‌پرورانیم که غلط است و روزگارمان را تلخ می‌کنیم.
هر که بیدار است، او در خواب‌تر
هست بیداریش، از خوابش بتر
چون به حق بیدار نبود جان ما
هست بیداری، چو در بندان ما
جان، همه روز از لگد کوب خیال
وز زیان و سود، وز خوف زوال
نی صفا می‌ماندش، نی لطف و فر
نی به سوی آسمان، راه سفر
این است که ما این سفر درونی خود را هرچند سفر بیرونی جای خودش را دارد ولی یادمان به این سفر درونی باشد. با اندیشه‌های نو و نیکی و نوازشگر روزگار شادی برای خودمان نقش ببندیم.
چه روزگاری داشتیم
اگر از من بپرسید آیا می‌خواهید همه آنچه الان هست با گذشته عوض کنید می‌گویم بله، چون برای آن‌که همه چیز ساده‌تر بود. چه روزگاری داشتیم. این همه غم نداشتیم، هیچ چیزی کم نداشتیم، گل گاوزبان دوا بود، دوای درد ما بود، پیاده راه کی رفتیم، به کربلا می‌رفتیم، این‌همه غم نداشتیم، هیچ چیزی کم نداشتیم، مادر بزرگ صفا داشت، حرف‌های بی‌ریا داشت، وصلت‌ها با دعا بود، همه کارا با خدا بود.

حالا همه کارها با پول است. پاره‌ای از آدم‌ها برده پولند. به قول سری سقطی عارف قرن سوم، خانه‌ای در این عالم می‌سازیم که هر یک روز از این خانه دور می‌شویم. این چگونه است که این‌قدر ما کارهای ناصواب برای تن می‌کنیم. تنی که هر روز پیرتر از روز پیشین می‌شود و تنی که باید بگذاریم و برویم.

به قول فردوسی مرا نام باید که تن مرگ راست

به جای این‌که نام خیر از خودمان برجا بگذاریم، کتاب بنویسیم، هنری برجای بگذاریم همه‌اش به فکر تنیم مبادا این تن کم بیاورد. امیدوارم آن اندیشه‌ای که از آن سخن گفتم به وجود بیاید و این عادت بد برای همه مردم جهان کمتر شود.

خیلی دوست داشتم همان روزگار بود. تو ایوان فرش می‌انداختند دور هم ناهار و شام می‌خوردیم. ازدواج هم همین‌طور بود. هرکس ازدواج می‌کرد یک اتاق از خانه را برمی‌داشت.

سفره پدر بزرگ و مادربزرگ که پهن می‌شد 15 تا 20 نفر می‌شدند. آدم هیچ وقت احساس درد و رنج نمی‌کرد. یک رسن به نام محبت، جوانمردی، پاکدامنی، پاکدلی، پاک چشمی بود که همه دست‌شان را به این رسن‌ها می‌گرفتند و از این نقاط تاریک می‌آمدند بیرون و لذت می‌بردند از زندگی. اگر یک نفر ازدواج می‌خواست کند و پول نداشت هرکس کاری را بر دوش می‌گرفت. اختلافی پیش می‌افتاد، داوری می‌شد و خیلی ساده به‌خیر می‌گذشت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها