عید قربان در ادبیات و شعر فارسی همیشه حضور داشته است. شاعران فارسیزبان که سرودخوانان توحید در طول تاریخ بوده اند، همیشه درباره این عید، اهمیت و بزرگیاش سروده و درباره آن مضمونسازی و مضمونپردازی کردهاند.
شاعران عارف که از قرن پنجم به بعد، میدان ادبی را در سراسر سرزمینهای فارسیزبان، به سلطه خود درآوردند، همیشه به موضوع سرسپردگی انسان در برابر معشوق ازلی و ابدی و تسلیم رهرو در برابر امر راهبر تأکید داشتهاند. یکی از نمادها و نشانههای این سرسپردگی، همین پذیرش امر الهی توسط ابراهیم(ع) است. در شعر عرفانی ما همیشه این نماد مورد استفاده قرار گرفته است. از سنایی غزنوی که شاعر پیشقدم در ادبیات عرفانی است بگوییم که:
در منای قرب یاران، جان اگر قربان کنند
جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود
مولانا، قربانسرای بزرگ شعر فارسی
اما در ادبیات عرفانی، کدام نام بلندمرتبهتر است از مولانا؟ او که در شعرش همیشه به نمادها و نشانههای فرهنگ اسلامی و دینی توجه داشته و در پیوندزدن میان مفاهیم عرفانی و مفاهیم دینی پیشگام است؛ از موضوع عید قربان و معناهایی که در آن مستتر است، بارها استفاده کرده است. او که در شعرش همیشه جان و روح را در برابر قدم معشوق میریزد، خود را در این کار، همیشه پیرو ابراهیم در قربانگاه میبیند:
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان میبرم
پیش آن عید ازل، جان بهر قربان میبرم
و در شعری دیگر میگوید:
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند
عاشقان را چو همه پیشه و بازار تویی
عاشقان از جز بازار تو بیزار شدند
سفها سوی مجالس گرو فرج و گلو
فقها سوی مدارس پی تکرار شدند
همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند
همه از نرگس مخمور تو خمار شدند
دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست
پر گشادند و همه جعفر طیار شدند
...ور نه ز آسیب اجل چون همه مردار شدند
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود
جان کنون شد که چو منصور سوی دار شدند
مولانا سرمست از دیدار معشوق میگوید:
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
...آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو: مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو: مستان سلامت میکنند
و باز جلوههایی دیگر از این عید، در ترجیعات مولانا:
ای عید غلام تو، وای جان شده قربانت
تا زنده شود قربان، پیش لبت خندانت
چون قند و شکر آید پیش تو؟! که میباید
بر قند و شکر خندد آن لعل سخندانت
یا:
ای شاه مسلمانان! وی جان مسلمانی!
پنهان شده، وافکنده در شهر پریشانی
ای آتش در آتش هم میکُش و هم میکَش
سلطان سلاطینی بر کرسی سبحانی
شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی
هر حکم که میخواهی میکن که همه جانی
گفتی که تو را یارم رخت تو نگه دارم
از شیر عجب باشد بس نادره چوپانی
گر نیست و گر هستم گر عاقل و گر مستم
ور هیچ نمیدانم دانم که تو میدانی
گر در غم و در رنجم در پوست نمیگنجم
کز بهر چو تو عیدی قربانم و قربانی
و به دیگران نیز توصیه میکند در عشق، هواهای نفسانی و منیتهای خود را چون اسماعیل قربانی کنند:
چو اسماعیل قربان شو در این عشق
که شب قربان شود پیوسته در روز
اما زیباترین تعبیر مولانا درباره عید قربان و قربانی کردن، در حکایتی است که در مثنوی ذکر کردهاست. بر اساس این حکایت، دقوقی، عارف مشهور مشغول نماز شد و چون مردم برای نماز، تکبیر گفتند؛ او به آنان گفت که به سادگی نمیتوان تکبیر گفت و معنی تکبیر در نماز این است که خدایا ما در برابر تو جانمان را قربانی میکنیم همچنان که هنگام قربانی کردن لازم است، تکبیر گفتهشود:
پیش در شد آن دقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد او طراز
اقتدا کردند آن شاهان قطار
در پی آن مقتدای نامدار
چونک با تکبیرها مقرون شدند
همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امیم
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح ا...اکبر میکنی
همچنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسمعیل و جان همچون خلیل
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
گشت کشته تن ز شهوتها و آز
شد به بسما... بسمل در نماز
مولانا در حکایتی دیگر از دفتر اول مثنوی، در شرح حدیثی به موضوع عید قربان، اشاره لطیفی دارد. ابوهریره حدیثی از پیامبر نقل کرده است که پیامبر گفت: صبحی بر بندگان خدا نمیگذرد مگر اینکه دو فرشته نازل میشوند که یکی دعا میکند خدا انفاقکنندگان را عوض دهد و دیگری دعا میکند، خدا بخیلان را تلف کند. مولانا، بزرگترین کسانی را که انفاق میکنند، آنهایی میداند که چون اسماعیل نبی(ع) جان خود را انفاق میکنند:
گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته میکنند ایدر دعا
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
حلق پیش آورد اسمعیلوار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش
تو بدان قالب بمنگر گبروش
قربان در شعر معاصر
یکی از مهمترین تأثیرات انقلاب اسلامی بر شعر امروز، گستردهتر کردن دایره موضوعات و مضمونهایی است که در شعر مذهبی و آیینی مورد توجه زیادی نبوده است. یکی دیگر از این تأثیرات، وارد کردن مضمونهای جدید و نگرشهای تازه به موضوعات مذهبی و دینی در شعر است. برای مثال درباره عید قربان همچنان که گفتیم، شعرهای زیادی در ادبیات کلاسیک ما وجود داشته که از منظر ایثار و ازجانگذشتگی اسماعیل و تسلیم و عبودیت ابراهیم، به ماجرا نگریسته شده است. در ادبیات امروز، منظری تازه بر ماجرای عید قربان گشوده شده و این منظر، ارتباط میان امامحسین(ع) و عید قربان است. میدانیم که میان مناسک حج همچون عرفه بهخاطر دعای عرفانی و عمیق عرفه، ارتباط محکمی وجود دارد اما این ارتباط با چند رویداد دیگر هم گره خورده است. یکی ناتمام گذاشتن حج از سوی امام و بهحرکتدرآوردن قافله به عزم عراق است که به شهادت آن بزرگوار ختم میشود. ارتباط عمیقتر و محکمتر اما این است که حسین(ع) ذبح عظیم بود و اگرچه اسماعیل(ع) پای به قربانگاه منا گذاشت اما جانش حفظ شد، حسین(ع) سربریده از قربانگاه کربلا بیرون آمد.
غلامرضا سازگار، قصیده زیبا و محکمی در این خصوص دارد. قصیده با توصیف آغاز میشود و شاعر مخاطبانش را به منا و سرزمین وحی میبرد و تصویر آشنای عید قربان را در برابرشان زنده میکند:
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
به هرکه مینگرم در لباس احرامش
دلش به جانب کعبهست، رو به سوی خداست ...
شاعر بعد از چند بیت، ایثار و بندگی ابراهیم در منا را به یاد مخاطب میآورد:
سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم
که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست
سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل
که سر به دست پدر داد و خویش را آراست
وجود او همه تسلیم محض پا تا سر
که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست
کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد
فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست
به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم!
خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست
«خلیل یأمرنی و الجلیل ینهانی»
هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست
چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی
تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست
مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل
که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست
و از اینجاست که هنرمندانه گریزی به صحرای کربلا میزند:
گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا
که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست
بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین
که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست
ذبیح ماست حسینی که جلوهگاه رخش
تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ...
به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر
سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست
البته مضمونهای عرفانی و توجه به ویژگیهای روحبخش عید قربان همچنان در شعر امروز هم دنبال میشود. برای مثال رضا اسماعیلی در غزلی شادانه به مناسبت این عید، آن را عید پیروزی توحید و توحیدیان میبیند:
اول عشق است ای جان! قُل هوا... احد
دف بزن؛ ساغر بچرخان؛ قل هوا... احد
گفتم از عشق و زبانم شعلهور شد ناگهان
آه از این مضمون سوزان! قل هوا... احد
تا اینجا که:
بر سر آنم به حکم عشق، رقص خون کنم
با دلی عاشق، غزلخوان، قل هوا... احد
در کمند زلف تو پیچید دل، یا لَلعجب
دید صدها عید قربان، قل هوا... احد
زیر شمشیر غمت، عشق است سر دادن به شوق
دستافشان، پایکوبان، قل هوا... احد
یا علیرضا قزوه که در سکری عرفانی و دینی، میان شب قدر، عید فطر و عید قربان نسبتی برقرار میکند و میگوید:
چرخ زدم چه ناگاه؛ نور شدم چه آسان
روح من از مدینه است؛ خاک من از خراسان
کیست برابر من؟ آن سوی مشعرِ من
کُشته آن نگاهم در شب عید قربان
...دف بزنید امشب؛ با دل من بچرخید
عقل بگو بچرخد؛ عشق بگو بچرخان
این تب لیلهالقدر یا تب عید اضحی است
این شب عید فطر است یا شب عید قربان؟
شیرین کاری در مضمون پردازی
یکی از شیرینترین و بهترین بیتهایی که درباره عید قربان در ادبیات فارسی سروده شده، این است:
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
چنان که میبینید شاعر در این بیت، با زبان بازی هنرمندانهای کردهاست. در مصرع اول کلمات، حرم و حاجی زمینه معنوی لازم را برای قربان به عنوان عید مشهور در زمان حج را فراهم کرده است. شاعر با استفاده از همین زمینه معنایی و نیز با بازی کردن با یک اصطلاح رایج در زبان عامیانه یعنی به قربان کسی رفتن؛ و باز استفاده از فعل رفتن و پایانبندی بیت با همان جا ماندیم که برخلاف انتظار و یک پایانبندی شگفتآور است، بیتی جاندار و زیبا سروده است. اگر در اینترنت جستوجو کنید، در خیلی از صفحات این بیت را به نام حسین دلجویی خواهیدیافت اما واقعیت این است که حسین دلجویی در مشهور کردن این بیت با تضمین آن در یکی از غزلهایش با این مطلع:
بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم
در کویر دل سودازده تنها ماندیم
مؤثر بوده است ولی این بیت از شاعر سبک هندی به نام «میر نجابت اصفهانی» است. این شاعر که در قرن دوازدهم هجری میزیسته است، شاگرد مشهورترین شاعر زمانه خود صائبتبریزی و فردی باسواد و فاضل بوده است و در تذکرهها یک بیتهای زیبایی از او بهجای مانده است که چند نمونه را ذکر میکنیم:
کوه و صحرا پر است از نامت
بس که فریاد کردهایم تو را
یا:
لباس سرمهای ای کعبه نگاه مپوش
به مرگ من که دگر جامه سیاه مپوش!
یا:
ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!
یا:
رفتند رفیقان همه، ای عمر گرامی
ماندیم در این بادیه، بردار قدم، های!
ناز عجبی میکشم از زندگی خویش
باز آ که وجود تو ضرور است عدم! های!
یا:
بسیار بدی کردی و پنداشتیاش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟!
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد