تعداد قهرمانان گمنام، چه در دوران مبارزات آزادیخواهانه پیش از انقلاب و چه در روزهای پرتلاطم انقلاب اسلامی بسیار زیاد است. بنابراین انتظار میرود کارگردانان و تهیهکنندگان با عزمی بیشتر در این میدان گام بردارند، سراغ زندگیهایشان روند و سعی کنند در این زمینه آثاری شایسته تولید کنند که در شان شهدا باشد. سازندگان آثار نمایشی موظف هستند قهرمانان را به مردم این سرزمین معرفی کنند.
نسل جوان باید بداند این جوانمردان در ایران چه جانفشانیهایی کردند. در این راستا از چندی پیش پخش سریال سوران آغاز شده که روایتگر زندگی شهید سردشتی، مبارز آزاده شمالغرب ایران است که حاضر نشد مردم و میهنش را بفروشد تا سرباز استعمار و استکبار شود و به آغوش حزب بعث برود.
همین هم باعث شد ضدانقلاب کینهاش را به دل بگیرد. به بهانه پخش سریال«سوران» که با استقبال مخاطبان روبهرو شدهاست، نشست خبریای با حضور سروش محمدزاده (کارگردان)، توماج دانشبهزادی و احمد جعفری (بازیگران) در روزنامه جامجم برگزار کردیم.
در سریال «سوران» زندگی شهید امیر سعیدزاده ملقب به سعید سردشتی را روایت کردید. معمولا برای به تصویر کشیدن زندگی شهدا سراغ کسانی میروند که دربارهشان بسیار گفته شدهاست و به دلیل تکرار در رسانههای مکتوب، شنیداری و دیداری همه آنها را میشناسند. در این سریال به فردی پرداختید که چندان شناخته شده نبود و این کار شما را دشوارتر میکرد؛ ضمن این که از شهادت ایشان زمان زیادین گذشته است و کار کردن درباره چنین شخصیتهایی که دوستان و آشنایانشان حاضر هستند و جزئیات را میدانند،کار سختی است. چرا این شهید را انتخاب کردید؟
سروش محمدزاده، کارگردان: سالهای 81-80 وصیتنامه حدود صد شهید را به صورت مجموعه گرافیک پنج دقیقهای برای تلویزیون کار کردم که در دل وصیتنامههایشان چیزهای جالبی دیدم. در دوران جنگ هزاران شهید دادیم که خودخواسته یا به دلایلی اسم و نشان درستی از آنها نیست. عدهای خودشان نمیخواستند مطرح شوند و عدهای حتی اگر نمیخواستند، به دلیل این که در برهههای حساس جنگ فعالیتهای قهرمانانهای داشتند، مطرح شدند؛ همانند شهیدان همت، باکری، متوسلیان و... افراد زیادی هستند که شاید همآنقدر قهرمانانه عمل کردند، اما کمتر دیده یا شناخته شدند. نهادها و ارگانهایی داریم که کارهایی با هدف دیده شدن شهدای اثرگذار که کمتر اسمشان را شنیدهایم، انجام میدهند؛ مانند حوزه هنری که روی این موضوع کار میکند. در حقیقت در حوزه نشر دست روی نگارش کتابهایی از زندگینامه شهدا گذاشته شدهاست که باید آفرین گفت. یکی از این کتابها «عصرهای کریسکان» است. من همیشه دلم میخواست یک کار قهرمانمحور انجام دهم؛ یعنی الگوی سفر قهرمان در فیلمنامهنویسی و فیلمسازی همیشه برایم جذاب بود. وقتی کتاب عصرهای کریسکان را به من دادند و خواندم، به این نتیجه رسیدم کاملا بر مبنای همین الگو میتوان درباره آن سریال ساخت. شهید امیر سعیدزاده به شدت کاراکتر جذابی است. فردی او را شبیه ساموراییها توصیف میکرد. اینقدر آدم محکم، عجیب و سختی بوده که کسی نمیتوانسته به ایشان رسوخ کند و زندگی پر فراز و نشیبی هم داشتهاست. گاهی اوقات به او نامیرا میگویم، چون در دوران جنگ و پس از آن اسارتهایی در کردستان عراق داشته و بارها در معرض کشته شدن قرار گرفته اما به شکل عجیبی از تمام این رخدادها جان سالم به در بردهاست. در بمباران شیمیایی سردشت، شیمیایی میشود و تا سالها بیماری داشته و کمی پیش از تولید سریال به شهادت رسید. حیف! نتوانستیم ایشان را ببینیم. جذابیت کاراکتر و زندگی این شخصیت هم به لحاظ اقلیمی که قصه در آن اتفاق میافتاد و هم به لحاظ برهه تاریخی، آنقدر زیاد بود که وقتی ساخت سریال درباره ایشان به من پیشنهاد شد، بلافاصله پذیرفتم.
قهرمان این سریال با تصور کلیشهای ما از قهرمان تضاد دارد. این شخصیت در جاهایی با آرمانهایی که شهدا با آن درگیر بودند و به جلو رفتند، پیش نمیرود. در ابتدا انگیزه شخصی دارد و میخواهد انتقام بگیرد. این سیر را چطور تعریف میکنید و آیا دوست داشتید همینگونه به آن بپردازید؟
محمدزاده:کاملا عامدانه بود. دلمان نمیخواست تصویر غیرواقعی از یک انسان نشان دهیم که آرمانهایش ورای آرمانهای انسان معمولی است. اتفاقا انگیزه اولیه شخصی را در آن پررنگ کردیم تا درام شکل بگیرد. این انگیزه شخصی آرامآرام به سمت انگیزههای انقلابی یا ایدئولوژیک و نیز چیزهایی که فراشخصی است، میل میکند. یعنی اول مسأله کشته شدن برادرش است، بعد متوجه میشود آدمهای مثل برادرش زیاد است. پس شهر، کشور و کل اقلیم برایش اهمیت پیدا میکند. در قسمتهای بعد میبینیم از آدمی که کمی منفعل است، کمکم به موقعیتی میرسد که فکر میکند حضورش در این راه اهمیت دارد. من عامدانه او را از یک موقعیت منفعل وارد و به مرور فعال کردم.
همانطور که بیان کردید به این ترتیب شخصیت برای مخاطبان هم باورپذیرتر میشود.
توماج دانش بهزادی، بازیگر نقش «کیانوش»: این شکل الگوی پرورش قهرمان در همه جای دنیا استفاده میشود. به عنوان مخاطب باید ببینم شخصیت شبیه من است و در جاهایی دغدغههایی مثل من را دارد تا کارهای خیلی بزرگترش را باور کنم. اگر یکراست سراغ کارهای بزرگ برود، شبیه من نیست. پس دلیلی ندارد نگاهش کنم. جذابیتش این است که وقتی یک نفر زندگی این فرد را میخواند، میفهمد که میتواند شبیه خیلی از ما باشد. به شناخت میرسد، متحول میشود و حرکت میکند. حتی هنگامی که یک دلیل فردی شما را در مسیر میاندازد، اگر قدری باهوش و کمی فرد متفاوتی باشید، میتوانید به یک قهرمان تبدیل شوید. اگر بگوییم این افراد از اول برای آرمانها میجنگیدند، دروغ میگوییم. بیننده دروغ را میفهمد و دوست ندارد. به نظر من یکی از دلایل موفقیت «سوران» این است که بسیار از جنس خود مردم است.
«سوران» در هر موقعیتی که او را میبینیم مثل زمانی که با همسرش یا دوستش صحبت میکند یا حتی هنگام مبارزه ضرباهنگ و ریتم بیان آرامی دارد. شخصیت شهید اینگونه بوده است یا شما خواستید او را شخصی آرام به تصویر بکشید؟
محمدزاده: با توجه به چیزی که در کتاب خواندم، دریافت این چنینی داشتم. در صحبتی که با نویسنده کتاب داشتم، اصطلاح سامورایی را به من گفت؛ یعنی آدمی که آرام است و صدای حرف زدنش سخت شنیده میشود، ولی درون پُرآشوبی دارد یا کارهای عجیبی کرده است. وقتی این را به آقای نصرتی گفتم برایش کد خوبی شد و نتیجه گرفت بهتر است آرام صحبت کند و هیجانزده نباشد که به نظرم در اجرا هم بسیار توانا بوده است. ناگفته نماند از اجرای بازیگران بسیار راضی هستم. وقتی با آقای دانشبهزادی صحبت کردیم تصمیم گرفتیم کاراکتر «کیانوش» کمی از بقیه نمایشیتر باشد؛ چراکه تنها کاراکتر زاییده تخیل نویسنده و از تجمیع چند شخصیت منفی کتاب ساخته شده است. البته ظاهرش منفی است؛ اما مخاطب وقتی زندگیاش را میبیند، متوجه میشود بسیار به بچهاش عشق میورزد و زنی داشته که عاشقش بوده است. اما به دلایلی نمیتواند شبیه خیلی از مردم جامعه باشد.
میشود گفت تصویری که از زبان کُردها و بیانشان وجود دارد این است که با شور و حرارت صحبت میکنند. اما در این قصه غالب شخصیتها در خانواده سوران با طمانینه حرف میزنند.
احمد جعفری، بازیگر نقش «ابراهیم»: درمیان کُردهای هر منطقه، تفاوتی وجود دارد. من کُرد هستم و میگویم اتفاقا هرگاه دیدید دو نفر در گوشهای آرام پچپچ میکنند، مطمئن باشید کُرد هستند. زمانیکه به این کار دعوت شدم، گفتند مشاور لهجه باشم. سپس آقای محمدزاده کاراکتر «ابراهیم» را برای بازی به من پیشنهاد داد. کارگردان به دنبال یکدست بودن لهجهها بود اما این مسأله شاید 30 تا 40 درصد به تلاشهای من به عنوان مشاور بستگی داشت و 66 تا 70 درصد هوش بازیگر باعث شد لهجهها خوب دربیاید. ناگفته نماند آقای محمدزاده خواست برای شخصیت «کیانوش» لهجهای ترکیبی از عربی، کُردی عراقی و خیلی از لهجهها داشته باشیم اما در قصه میفهمیم داماد کُردهاست؛ وارد کردستان شده و سالها در آنجا زندگی کرده است.
برای اینکه سوءتفاهم نشود، این کار را کردید؟
جعفری: این کاراکتر ویژگیهای منفی دارد و بسیار اصرار داشتیم او را به جایی وصل نکنیم. در ادامه پرسش قبل باید بگویم آرام صحبت کردن در میان کُردها باب و آدمهای عمیقی مثل امیر سعیدزاده هم چنین فردی بوده است. ضربالمثلی هست که میگوید آدمهای عمیق یا حرف نمیزنند یا آرام حرف میزنند؛ همچون آقای سردشتی. آقای نصرتی واقعا به اینکه بتواند یک کُرد غیور و دلیر را بازی کند، نزدیک شده است. همان طور که اشاره کردم این آرام حرف زدن ویژگی بارز کُردها مخصوصا کُردهای سورانزبان است، اما سمت کرمانشاه و ایلام تُن صدا کمی فرق میکند و گام صدا قدری بالاتر است.
محمدزاده: هیچ اطلاعی از سابقه بازیگری آقای جعفری که به عنوان مشاور لهجه کنار ما آمدند، نداشتم. کمکم فهمیدم در تئاتر کار میکنند. همینطور که لهجه را درس میداد، در کلاسهایش بودم و میگفتم که میخواهم یاد بگیرم اگر روزی نبودی، اطلاعات درستی داشته باشم؛ ولی واقعیت این بود که او را رصد میکردم. کاراکتری به نام «ملاعلی» در قصه داشتیم که همیشه در کنار «سوران» و دوست صمیمیاش بود که در این کاراکتر تغییراتی دادیم و فکر کردم اگر احمد جعفری این کاراکتر را بازی کند، خوب است. مشاور لهجه همیشه شانه به شانه شخصیت اصلی است و لازم نیست خارج از صحنه او را نگاه کند. با صحبتهایی که با آقای ریاحی داشتم، سعی کردم در فیلمنامه، ابراهیم (در کتاب ملاعلی) را کمی پررنگتر کنیم. در لهجه 80 تا 90 درصد بازیگران باهوش بودند و 10 تا 20 درصد هم اشکالاتی وجود دارد که ممکن است به گوش بیننده بخورد.
شخصیت «کیانوش» دوگانگی دارد. هم عاشق است و هم جاسوسی میکند. گاهی منفی نیست و مخاطب را در تردید میگذارد که بالاخره چه میکند. نگاهتان به این ویژگی چه بود و چطور در اجرا آن را عملی کردید؟
دانش بهزادی: به نظرم هیچ آدمی وقتی کاری را انجام میدهد، فکر نمیکند کار بدی است. حتی ممکن است با دلایلش خود را راضی کند. سعی کردم این ویژگی را در کاراکتر «کیانوش» وارد کنم. همچنین به دنبال این بودیم که قصه رابطه «کیانوش» با خانواده و بچهاش پُررنگتر شود. حتی متوجه است کارهایی که انجام میدهد، اشتباه است. میفهمد در کشور اتفاق بدی میافتد. او باهوش است و در جایی از فیلمنامه به دشمنان میگوید، من بهتر از شما کُردها را میشناسم؛در کارهایی که میکنید ممکن است کُردها موافقتان نباشند. حتی اگر نقش هیتلر را به من بدهند دوست دارم جوری آن را بازی کنم که تماشاچی نگوید از هیتلر بدم میآید! هیتلر هم دوست داشت مردم دوستش داشته باشند.
ابهام شخصیت کیانوش زیاد است. مخاطب او را میبیند که مثلا وارد قرارگاه میشود و یواشکی دنبال تلفن میگردد تا اطلاعات بدهد اما در این صحنهها هم معلوم نیست بالاخره کیانوش آدم بد قصه است یا آدم خوب. درباره شخصیت او تردید وجود دارد. چرا؟
دانش بهزادی: بسیار تلاش کردم دست این کاراکتر تا پایان رو نشود. نقش خاصی است و ممکن بود کارگردانی دیگر میگفت او را کاملا منفی نشان دهم. به نظرم این کاراکتر هر چقدر در سایه بماند، اکت سوران هم قشنگتر میشود. این موارد به روند جذاب شدن قصه کمک میکند. کسانی که من را میبینند، میگویند حرصشان را درمیآورم. پس این ابهام قشنگ است.
اساسا در این سریال منفی مطلق یا مثبت مطلق نمیبینیم. آدم مثبت هم در جاهایی اشتباه میکند و شخصیت منفی مثل کیانوش هم در خانوادهاش مهربانیهایی دارد. این در حالی است که گاهی اوقات سریالها درگیر کلیشههای میشود. نگاه خودتان به این نوع شخصیتپردازی چه بود؟
محمدزاده: درست است. البته نمیخواستیم «فتاح» به عنوان رئیس کومله یا «قادر» سمپات از آب دربیاید. هرچه گشتم بیشتر متوجه شدم که چیز سمپاتی در آنها نیست. بدون تحقیق هم این کار را نکردم. چند کتاب خواندم، مستند دیدم، با کُردها صحبت کردم، بازدیدهای میدانی از سردشت، بانه و مهاباد داشتم و... . البته درباره عموم کُردها صحبت میکنم. شاید عدهای هم به این گروهها گرایش پیدا کنند؛ ولی من درباره عموم مردم کُرد صحبت میکنم و دلم نمیخواست سمپات ایجاد کنم. تنها نکتهای که نشان دادیم ارتباط فتاح با قهوهچی سردشت است که گویی پدر و پسر هستند. به این ترتیب یک خانواده از او میببینیم و اینطور نیست که از روی هوا آمده باشد. میگوییم پدرش اینجاست و همبازی بچگیهای سوران بوده، ولی در واقعیت چنین چیزی نبوده است. تنها چیزی که در کتاب اشاره میکند این است که میگوید یکسری بچه محل و رفیق بودیم که از برههای عدهای به سمت احزاب گرایش پیدا کردند و عدهای به سمت انقلابیون آمدند. روزها دوست بودیم، از کنار هم رد میشدیم و سلام و احوالپرسی میکردیم و شبها روی همدیگر اسلحه میکشیدیم. در همین راستا در سکانس عروسی در قسمت دوم سریال یعنی همه کومله و هرکسی را که بعدا در هر شمایلی میخواستیم ببینیم، در عروسی آوردم که دست در دست هم میرقصیدند. بیننده میبیند که همه از یک محله و شهر هستند اما قرار است بعدا روی هم اسلحه بکشند. بعضی از دوستان جوانتر این را گاف، تلقی و تصور کنند از سر ناآگاهی این کار را کردیم اما واقعیت این است که عامدانه بود. در کومله کاراکتری به نام «ظاهر» داریم که برادرزن سوران است. این را طراحی و با نویسنده فکر کردیم باید کاراکتری را به دل کومله بفرستیم که سمپات شود و دلمان نخواهد در آنجا باشد اما آنجاست و بسیار جلو میرود. در حقیقت کاراکتری است که بعدا بیننده با او احساس نزدیکی خواهد کرد و از زاویه دید او یکسری از جنایات یا حرکتهای خشونتبار کومله را میبیند. فتاح نزدیکترین آدم به کلیشه است. درباره بقیه شخصیتها هم تلاش کردیم از کلیشه دوری کنیم؛ یعنی بدی و خوبی آدمها کنار هم باشد. خاکستری باشند. به همین دلیل هم جذاب هستند. سوران که کاراکتر اصلی ماست هم مردد میشود. به بازیگر این شخصیت گفتم همیشه در شمایل یک فرد عادی عمل کن و بگذار عملت در آخر قهرمانانه به نظر برسد؛ چون در یک سیر قرار گرفتی و قهرمان در طول سفر نباید مرتب قهرمانبازی دربیاورد. وقتی به نقطه پایانی قصه میرسیم احساس میکنیم یک قهرمان را دیدیم.
با توجه به تعریف شما سخت میشود به شخصیت سوران نفوذ کرد. آدم محکمی است اما از طرفی عاشق است و گاهی دچار شک میشود. طبق خلاصه داستان هم گویی بیشتر به وجه عاشقانه قصه نظر داشتید.
محمدزاده: این شخصیت به شدت خانوادهدوست، عاشق همسر و بچههایش بوده است، البته سعی کردیم این بخش را محدود کنیم؛ نمیشد به همه این موارد پرداخت پس ترجیح دادیم این عاشقانه را بیشتر میان خود و همسرش ببینیم. او هیچوقت خانه نبوده و همیشه تنها یا با یکی دو نفر از اطرافیانش کارهای خطرناکی را انجام داده است.
چه شد که آقای احمد جعفری علاوهبر بازیگری و مشاور لهجه، برای خواندن چند قطعه انتخاب شدند؟
محمدزاده: صبحهایی که زود سر صحنه حاضر میشدم، میدیدم با گیتارش مینوازد و میخواند. چشمهایش بسته بود. حدود سه دقیقه کنارش نشستم و او را نگاه کردم. متوجه شدم صدای خیلی خوبی دارد و از آنجا به او گفتم چند قطعه برای یک لحظه عاشقانه و یک لالایی که میخواهیم در صحنه شهادت «اسماعیل» از آن استفاده کنیم، آماده کند. هر بار چیزی میخواند و برایم میفرستاد. قطعههای آخری را که خواند، در اختیار سخاوتدوست آهنگساز، قرار دادم. آنقدر از آواهای آقای جعفری خوشش آمد که در تیتراژ ابتدایی هم بخشی از آن را استفاده کرد. علاوه بر این، یکی دو قطعه را هم با مهدی نصرتی کار کردند که در ادامه قصه است.
جعفری: آدم باید بسیار خوششانس و بلند اقبال باشد که در سومین تجربه تصویری به عنوان مشاور لهجه بیاید و بعد چند کار به او سپرده شود. آقای محمدزاده گفت نقش ملاعلی را بازی کنم، گفتم اسماعیل را بسیار دوست دارم. گفت قسمت چهار شهید میشود. گفتم طول و عرضش برایم فرقی نمیکند؛ برادر شخصیت اصلی است. گفت به من اعتماد کن، این را بازی کن و کاری نداشته باش. در حال حاضر در تیتراژ، نامم بهعنوان آواز متن، بازیگر و مشاور لهجه در گروه کارگردانی آمده است. بسیاری از من میپرسند که آقای سروش محمدزاده را از کجا میشناسم و چطور میشود یک نفر در سه جا به من اعتماد کند؟! خدا را شاکرم! شاید این همه لیاقت من نباشد، البته قبل از این به من گفت که برای این نقش یک بازیگر کُرد به آقای محمدزاده معرفی کنم.
میگفتم فلانی هست. زنگ که میزدند و میگفتند بازی نمیکنیم. بعد از پخش سریال زنگ زدند و با گله و شکایت به من گفتند نامردی کردم. این درصورتیاست که مهران نعیمی نقشی را بازی کرد و خیلی دیده شد. بسیار خوشحالم با سوران در شبکه یک دیده شدم و امیدوارم کار کردن در این عرصه تداوم داشته باشد. یک خاطره هم بگویم. اینقدر درگیر لهجه شده بودم و استرس داشتم که موهایم دچار ریزش سکهای شد. من در عمر کاریم هفتماه بهصورت مداوم سر کار نرفته بودم، چراکه به عنوان بازیگر هیچگاه نیاز به حضور دائم نبود اما برای این سریال مشاور لهجه بودم و باید حضور پیدا میکردم. یک روز آقای محمدزاده گفت در انتخاب تو اشتباه کردم، چراکه آنقدر درگیر لهجه بودم که یادم رفت باید بازی هم بکنم. کارگردان در اولین سکانس به من گفت تیرم به سنگ خورد. انتخابم بد بود. اگر سکانس فردا را خوب بازی نکردی کلا نقش «ابراهیم» را حذف میکنم که در نهایت این اتفاق نیفتاد.
دانشبهزادی: این کار مهارت زیادی میخواهد و باید دید توانمندیهای فرد چیست و چقدر است تا به بهترین شکل از آن استفاده کند و این هوشمندی میخواهد.
جعفری: آن روز گفت که امروز گذر ابراهیم از آتش است. سروش محمدزاده به من گفت که پنج صفحه سکانس است و اگر خوب بازی نکنم، ناامیدش کردم.
از اینکه تهدید کردید، نگران نبودید؟
محمدزاده: معمولا دو حالت دارد. بازیگر میشکند و تصمیم به خداحافظی با او گرفته میشود. یا به خودش میآید و از خاکستر بلند میشود. مخصوصا بازیگرانی که تجربههای کمتری دارند. احمد یکی دو تجربه تصویر داشت اما تجربه این حجم از حضور، دیالوگ و ماندن در مقابل دوربین نداشت ولی باانگیزه است. تیم ما در کلبه این شکل بود، یعنی آرش نیازی که نقش «اسماعیل» را بازی میکرد، اولین بارش بود که جلوی دوربین میرفت. آسو پاشاپور تجربههای کوچک داشت ولی اولین بار بود که یک نقش مهم را بازی میکرد. بعد از چند سکانس که با آقای احمد جعفری گرفتیم خیالم راحت شد و مرتب حضورش را افزایش میدادم.
دانشبهزادی: امیدوارم این تجربه خوبی برای تلویزیون شود تا همچنان از چهرههای تازه استفاده کند.
میشود گفت یکی از وظایف رسانه این است که چهره جدید معرفی کند. آیا بعد از این کار بازیگران تازهای که معرفی کردید میتوانند دیده شوند؟
محمدزاده: من تا جایی میتوانم کمک کنم. ممکن است بین این کار تا کار بعدیام فاصله بیفتد یا برای کار بعدی آن فرد مناسب نباشد. هماکنون پروژهای را شروع میکنم که بسیاری از بچهها مناسب کارم نیستند و در آن نقشها نمیگنجند. البته تلاش میکنم به آنها فکر کنم. حوزه هنری در این کار منعی برای استفاده از چهرههای شناختهشده نداشت اما در صحبتی که با هم داشتیم به این نتیجه رسیدیم این کار، باورپذیری سریال را خدشهدار میکند. چراکه بیننده را به جغرافیای دهه 50 کردستان پرتاب میکنیم و مخاطب یکباره چهرهای را میبیند که همین الان روی پرده سینما، فلان فیلم را بازی میکند. پس ممکن است در لحظه فاصله بگیرد. بنابراین فکر کردیم بهتر است اینطور نباشد و تلویزیون هم همراهی کرد.
در آثار قبلی خود نیز این نگاه را دنبال میکردید؟
محمدزاده: بله. معمولا این کار را میکنم. مثلا در فیلم «چهارشنبه» بازیگر نقش یک، اولین حضورش جلوی دوربین بود. الان در 12 فیلمسینمایی نقش یک بازی کرده است. در «نوار زرد» بیش از 150 بازیگر از تئاتر دعوت کردم و در «سیاوش» هم همینطور اما در سوران به شکل علیحده بود. تلاش میکنم تا در هر کاری حداقل دو تا سه چهره تازه معرفی کنم اگرچه با سختیهایی در صحنه همراه است. وقتی یک بازیگر کمتجربه را بیاوریم باید سخت تلاش کنیم تا او را به یک استاندارد برسانیم. بیننده وقتی سریال پخش میشود، میبیند که بازیگر چقدر خوب بازی کرده اما نمیداند پشت ماجرا چیست. البته امیدوارم چهرههای تازه به این توجه کنند که نتیجه حاصل چه بوده است. اتفاقاتی را که افتاده درک کنند و در ادامه مسیر دچار مسأله نشوند. بازیگران زیادی داریم که با یک کار دیده شدند و بعد از آن در مسیر خوبی قرار نگرفتند و با نه گفتنهای بیدلیل، محو و دچار آسیبهایی شدند. مثلا فرد نقش یک بازی کرده، معروف هم شده است. پس رسانهها سراغش میروند و عکس میگیرند و روزنامهها، سایتها و اکرانهای خصوصی او را دعوت میکنند اما پس از آن پیشنهاد نقش مکمل در یک فیلم سینمایی برایش میآید و میگوید من نقش یک بازی کردم و این را بازی نمیکنم. یعنی در انتخاب نقشهای بعدیشان به مسیر اشتباهی میروند. وقتی 4 ــ 3 کار را رد کنند، کمکم آدمهای جدید میآیند و جایگزین میشوند و این فرد به آخر صف میرود و محو میشود و آنگاه آسیب میبیند.
برای نقش سوران چند گزینه داشتید تا اینکه به آقای نصرتی رسیدید؟
محمدزاده: گزینههایی که مطرح میشدند، همگی چهره بودند. هر روز آنها را با لباس کردی در ذهنم تصور میکردم و میدیدم خوب نمیشود. آقای بهمن حسینی، دستیار کارگردان من بود و فرد پرتجربهای است. در دو پروژه قبلی با آقای نصرتی کار کرده بود که آقای دانش بهزادی هم آنجا حضور داشتند. به من گفت بازیگری را میشناسد که با او در دو پروژه همکاری کرده اما هنوز اکران نشدند و به نظرش برای نقش یک بسیار مناسب است. آثار را دیدم و بلافاصله بعد از فیلم اول (لباسشخصی) گفتم خوب است و به نظرم کشش دارد. پس از دیدن فیلم دوم یعنی «ضد»، برایم مسجل شد مهدی نصرتی بازیگری توانمند است. در این میان بازی توماج را هم در فیلم «لباسشخصی» دیدم. با وجود آنکه کارهای قبلی توماج را دوست نداشتم، در اینجا خوب بازی کرده بود. همچنین به پشت صحنه تئاتر ایشان رفتم و از بازیشان لذت بردم. فکر کردم این ترکیب بسیار جذاب میشود.
یکی از جذابترین بخشها برایم این است که بازیگر را در جایی بگذارم که بقیه فکر کنند جایش درست نیست و بعد نتیجه بگیرم. نمونه آن آقای علیرضا جعفری است. وقتی او را پیشنهاد دادم، هیچکس «قادر» را این شکلی نمیدید اما اصرار کردم و گفتم مطمئن باشید نتیجه میگیریم.
شخصیت «کیانوش» کاملا تخیل ذهن نویسنده بود. طبعا مابهازایی در کتاب برای تضادهای شخصیتی او نداشتید که هم جاسوس باشد و هم گاهی مخاطب با او همدلی کند. از چه راهکاری استفاده کردید و به شخصیت «کیانوش» رسیدید؟
دانشبهزادی: حتی اگر کاراکترهایی به من بدهند که مابهازا دارند، اولین چیز مهم برایم متن و فیلمنامه است؛ چون ممکن است کاراکتر واقعی در بیرون ویژگیهایی داشته باشد اما نویسنده و کارگردان چیز دیگری بخواهد. سعی میکنم متن و کاراکتر را برای خود تحلیل کنم و روش خاص خود را دارم. روی ویژگیهایی که از متن درمیآوردم، شروع به کار کردن میکنم. اگر شخصیت از من بسیار دور باشد، وظیفه دارم طوری آن را بازی کنم که مخاطب باور کند. ممکن است چاق باشد ولی من با 40 کیلو وزن آن را بازی کنم. مگر اینکه بخش مستندگونه ماجرا مهم باشد و خود را شبیه آن کاراکتر کنم. هر کاراکتر هر چقدر تخیلی هم باشد اگر نگاهی به اطرافمان بیندازیم از دوستان صمیمی گرفته تا آدمهایی که دور از آنها زندگی میکنیم، بخشی از این شخصیت را دارند. پس از اینکه متن را کامل تحلیل و بررسی کردم با خود فکر کردم که چند درصد «کیانوش» در من وجود دارد. اگر در شرایط کیانوش بودم، این کار را میکردم یا خیر؟ توماج را رها نمیکنم تا در آن شرایط قرار بگیرد و کارش را انجام دهد. وقتی توماج در آن شرایط این کار را انجام دهد، نقش را میپذیرم. متن بسیار برایم مهم است و عنصر اصلی و سرنخی است که من را وارد دنیای تخیل و خلق یک اثر هنری برای فرم بازیگریام میکند.
بازخوردهای سریال در بین کُردها چگونه است و چقدر این اثر را به اتفاقاتی که در آن سالها رخ داده است، نزدیک میدانند؟
جعفری: من از سمت خانوادهها بازخورد داشتم و معتقدم خانواده، درگیر هیچچیز جز قصه نمیشود. سوران قصه جذابی دارد و به لحاظ فنی بازخوردهای زیادی گرفتم. دوستان و همکارانی که کُرد بودند، بسیار تعریف کردند و خوشحال شدند. یکی از دوستانم که کتاب را خوانده، به من گفت که چقدر قصه به سعید سردشتی احترام گذاشته است. بازخورد مثبت بیشتر درباره مسائل فنی گرفتم؛ درباره اینکه بازیها یکدست، لهجهها خوب و کارگردانی شستهرفته است. همچنین نوع تصویربرداری آقای هاشم مرادی بسیار خوب است. تصور میکنم اتمسفر و کلیت کار باعث شد چیز منفی نشنوم.
دانشبهزادی: مشخص است فضای هنری کار میتواند مخاطب عام را جذب کند، فارغ از اینکه با فضای ایدئولوژیک کار موافق یا مخالف باشد. یعنی اگر اثر هنری از لحاظ فرم کارش را کند، آدمها چه با محتوایش موافق باشند و چه نباشند، آن را خواهند دید.
فضای سریالهای قبلیتان بیشتر پلیسی، اجتماعی و مربوط به مسائل روز بود و با این کار تفاوت داشت. گویی سروش محمدزاده نسبت به آثار پیشین خود، در کارگردانی سوران به بلوغ رسیده است. ارزیابی خودتان چیست و این سریال برایتان چه جایگاهی دارد؟
محمدزاده: همینطور است. وقتی کار به کار جلو میرویم، این اتفاق میافتد. درباره این کار حتما تجربههای گذشته کمک کرده است تا به این فضا برسم؛ همآنقدر که برای مقابل دوربین ترجیح دادیم از چهرههای تازهتر اما توانمند استفاده کنیم و بهدنبال درجه یکترین افرادی بودیم که بتوانیم از آنها در پشتصحنه بهره ببریم. در نتیجه در همان ابتدا بحث این بود که چه کسی فضاسازی و صحنهپردازی کار را برعهده بگیرد. از دکتر شجاعی با عقبهای که داشت بهعنوان مدیر هنری دعوت کردیم که نسبت به تجربههایی که در آن دهه دارد، برای کل فضای اثر به ما مشاوره بدهد. دکتر شجاعی، یک طراح لباس و صحنه به نام آقای فریاد صالحی که کُرد است، به ما معرفی کرد که تجربههای زیادی در این فضا داشت. آقای هاشم مرادی فیلمبردار و آقای سعید بجنوردی صدابردار اثر بودند. طراح گریم کار آقای سیامک احمدی بود که از قبل دربارهشان شناخت داشتم و جزو افرادی بودند که کمتر بهعنوان طراح شناخته شده بود ولی میدانستم چه مجری گریم درجه یکی است و در بسیاری کارهای درجه یک سینمایی، بهعنوان مجری یک چند کار طراحی کرده بود که مهمترین آن فیلم «هناس» بود. به لطف خدا عوامل پشت دوربین را قدرتمند بستیم. ناگفته نماند آقای بهمن حسینی بهعنوان برنامهریز و دستیار یک بهشدت کمک کرد. اینطور نیست که کارگردان بهتنهایی به یک بلوغ رسیده باشد. کلید موفقیت کار در دعوت از افراد کاربلد و چگونه بهکار گرفتن آنهاست.
دانشبهزادی: یکی از عنصرهای مهم سریالهای روز دنیا، انتخاب بازیگر است. به سراغ بازیگرهایی که بارها و بارها دیده شدند، نمیروند. کاری که گروه انتخاب بازیگر برای سریالهای مهم انجام میدهند، این است که افرادی را که سالها زحمت کشیدند و توانمند هستند، انتخاب کنند، چرا که موجب میشود توان هنری کار بالا برود. امیدوارم این مسأله باب شود و تلویزیون بتواند چهرههای تازه بیشتری را معرفی کند.
البته این اتفاق افتاده است. کارگردانان و بازیگران مشهور و موفق زیادی جذب سینما و تئاتر شدند اما خاستگاهشان رادیو و تلویزیون است.
دانشبهزادی: بله. این امکان متعلق به تلویزیون است و باید این کار را کند؛ نه اینکه از من توماج دانشبهزادی در چند کار استفاده کند.
اهمیت روایت تراژدیها
شاید ستون مهمی که کار «سوران» بر پایهاش استوار باشد، بازخوانی تاریخ است. ممکن است بسیاری از نسل جدید ندانند آن موقع چه رخ داده و با تصاویر یا تعاریفی که افراد خارج از این فضا مطرح میکنند، تصویر دیگری از کومله یا هر اتفاقی که آن دوران افتاده است در ذهنشان شکل بگیرد. بسیاری اوقات حتی همان نسل گذشته هم واقعیت تاریخ را فراموش میکنند و از یادشان پاک میشود. این مسأله چقدر برای خودتان دغدغه بود و میخواهید همین مسیر را ادامه دهید؟ چون در اوایل پیروزی انقلاب در آن خط قصههای متعددی داریم یا حتی جاهای دیگر کشور تراژدیهای زیادی رخ داده که قابل روایت است.
محمدزاده: من عاشق تاریخم. پیش از این در دورهای مستندسازی یا برای تلویزیون مستندتدوین میکردم. بسیار روی تاریخ معاصر مخصوصا تاریخ انقلاب و جنگ کار کرده بودم. برایم موضوع ناآشنایی نبود. وقتی پیشنهاد شد برایم جذابیت داشت و بسیار خوشحالم که چنین تجربهای کردم. اگر احساس کنم در حوزهای موفق بودم، دیگر روی آن کار نمیکنم، زیرا تصورم این است که به تکرار میافتم و وجوه دیگری که دوست دارم، مغفول میماند.
پس علاقهمندید همه ژانرها را تجربه کنید؟
محمدزاده: بله، در حال حاضر آرزویم ساخت یک فیلم کمدی است و پیشنهاد هم میشود اما کمدیای که دوست دارم سخیف و هجوآمیز نیست. جنس کمدی مورد نظر من، فانتزی است. همچنین ژانر جنگی را تا حدی در این کار تجربه کردم و خوشم آمد. دوست دارم یک کار جنگی هم انجام دهم. یکی از آرزوهایم ساخت داستان زندگی نادرشاه افشار است، چون به نظرم یکی از جذابترین کاراکترهای تاریخ ایران است. البته شاید در حد یک آرزو باقی بماند چراکه نمیدانم کدام متولی حاضر است روی چنین کاراکتری سرمایهگذاری کند. «سوران» اولین کار اقتباسی من است، البته پیش از این برای اقتباس بسیار تلاش کرده بودم اما نشدو بعدا «سوران» پیشنهاد شد. بهشدت به متولیان فرهنگی که بودجه دارند و میخواهند کار کنند توصیه میکنم روی اقتباس سرمایهگذاری کنند. حوزه هنری این کار را با جدیت شروع کرده و امیدوارم با همراهی تلویزیون و در کنار هم قرار گرفتن این دو نهاد، اتفاق مبارکی رخ دهد.
بعد از جریان اتفاقات سال گذشته در کشور کارتان را شروع کردید؟
محمدزاده: چند روز پس از اینکه سریال را کلید زدیم، اتفاقات شروع شد. آن زمان در شهرستان بودیم و وقتی به تهران برگشتیم ماجرا پیچیدهتر شده بود اما لوکیشنی که کار میکردیم حدود 80تا 100 کیلومتر از تهران فاصله داشت. در دل کوه بود و اینترنت هم نبود، یعنی از صبح تا غروب تقریبا در جریان چیزی نبودیم.
چون قصه سریال «سوران» قدری حساسیتبرانگیز است آیا چالشی درباره این موضوع داشتید؟
محمدزاده: بهدلیل اینکه دور بودیم، برایمان مشکلی ایجاد نشد ولی به لحاظ روانی بر افراد گروه اثرگذار بود. من خیلی اخبار را دنبال نمیکردم، چون نسبت به کار تعهد داشتم و معتقد بودم باید کار را به سرانجام رساند. دنبال کردن اخبار تاثیر منفی بر تمرکز و روحیات ما داشت لذا سعی کردیم این مسائل به کار منتقل نشود.
نقش زنان در قصه سوران
قصه شما درباره یک قهرمان مرد و در بیشتر سکانسها مردان حضور دارند اما زنان قصه منفعل نیستند و ما با روحیه مبارزهطلبی و ایستادگی در مادر سوران و همسرش مواجهیم. نگاهتان به این شخصیت چیست؟
محمدزاده: قصه مردمحور است ولی تلاش کردیم به نقش مادر و همسر شهید اهمیت دهیم و چیزی که همیشه در این قشر دیدیم صبر و استقامت در مقابل اتفاقات بوده است. شاید به شخصه حضور فیزیکی در بسیاری از نبردها و مبارزات نداشتند اما صبرشان قابل تحسین بوده است. فکر میکردیم مادری که شهید داده، پسرش اسیر شده، زندگی عروسش خراب شده و عروس دیگرش در صبر و انتظار دائم است، چطور این شرایط را تحمل میکند؟ در حالیکه میخواهد تنور خانه را هم گرم نگه دارد. همسر هم همینطور است و با مردش همراه میشود؛ خود را به سختی میاندازد و کمکش میکند.
دانشبهزادی:حتی همسرکیانوش برای این که خانوادهاش را نجات دهد در جایی دست به سلاح میبرد. این جزو معدود فیلمنامههایی است که زنان اینگونه فعالند و برای رسیدن به اهدافی که دارند، حاضرند از جان خود بگذرند البته این یکی از خصوصیات زنان کرد هم است.
جعفری: دوشادوش بودن یک رسم و البته در گذشته خیلی بیشتر بوده است. از وقتی به یاد دارم همه زنان فامیل کشاورز بودند یا اگر دعوایی بود همه زنان حضور داشتند و پای مردانشان میایستادند.
دانشبهزادی:کردها جزو قومهایی هستند که نگاه وطن دوستانهشان در طول تاریخ بینظیر است. هر قدر به عقب بروید بسیاری از قهرمانهایی که برای وطن کارهایی انجام میدهند و مسألهشان مردم است، کرد هستند. کردها را جزو قومیتهایی میدانم که وطن به شکل عجیب و غریبی برای زن و مردشان مهم است.
جعفری:ما فرنگیس حیدرپور را داشتیم؛ مادری که سه سرباز عراقی را به دلیل این که وارد کرمانشاه میشوند، با تبر میکشد و کتاب «فرنگیس» در این باره خواندنی است.کردها در چهار کشور ایران، عراق، ترکیه و سوریه هستند ولی کردهای ما روی ایران تعصب خاصی دارند. ناگفته نماند که ما واقعا کار سختی داشتیم بهویژه برای من که تازه واردم و دو سال بیشتر از عمر فعالیت سینماییام نمیگذرد. 154جلسه فیلمبرداری داشتیم و با وجود فشارهایی که بود، هیچ تنشی پیش نیامد و کار بدون مشکل جمع شد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد