چند سال قبل در اداره مشغول رسیدگی به پروندهها بودم که مردی با پروندهای وارد اداره شد و از ناپدید شدن پدرش خبر داد. با بررسی پرونده، متوجه شدم پدرش از فرشفروشهای خوشنام شهر است که از دیروز ظهرپرونده ناپدید شده است. به تحقیق از مرد جوان پرداختم و خواستم جزئیات ناپدید شدن پدرش را به طور کامل توضیح دهد. او گفت: «پدرم در نزدیکی خانهمان مغازه فرشفروشی دارد. هر روز صبح به مغازه میرفت و ظهر برای صرف ناهار و استراحت به خانه بازمیگشت. دیروز صبح راهی مغازه شد و دیگر بازنگشت. وقتی برای ناهار نیامد، مادرم چند بار با تلفن همراهش و مغازه تماس گرفت اما پاسخگو نبود. تا غروب صبر کرد اما وقتی پدرم به خانه نیامد با من تماس گرفت و موضوع را اطلاع داد. من یکراست به مغازه فرشفروشی رفتم. کرکره مغازه بالا بود اما از پدرم خبری نبود. سابقه نداشت پدرم از از مغازه بیرون برود و کرکره را پایین ندهد. مطمئنم بلایی سر او آمده است.»
فرضیه قتل یا آدمربایی
باتوجه به وضع مالی مرد فرشفروش، ابتدا احتمال ربودن او برای اخاذی را مطرح کردیم اما کسی برای دریافت پول با خانوادهاش تماس نگرفته بود. از سوی دیگر او مرد خوشنامی بود و دلیلی نداشت برای انتقام یا اختلاف ربوده شود. در ادامه احتمال قتل او قوت گرفت اما جسدی با مشخصات مرد فرشفروش در شهر پیدا نشده بود. برای کشف سرنخی از مرد فرشفروش، راهی مغازهاش شده و فیلم دوربین مداربسته را بازبینی کردم. ساعت هشت صبح پیرمرد مثل همیشه مغازه را باز کرد. او داخل مغازهاش بود که پسر جوانی وارد شد و با پیرمرد صحبت کرد. بعد دو نفری از مغازه بیرون رفتند و حدود دو ساعت بعد، پسر جوان با خودروی وانتی به مقابل مغازه آمد و با برداشتن چند تختهفرش دوباره رفت.
رازگشایی از معما
با کمک دوربینهای مداربسته اطراف مغازه، توانستیم شماره پلاک وانت را پیدا کنیم. هویت رانندهاش شناسایی شد. او را دستگیر کرده و به پلیس آگاهی آوردیم. مرد میانسال در تحقیقات از سرنوشت مرد فرشفروش اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: «دو روز قبل در کنار خیابان ایستاده بودم که پسر موتورسواری کنارم توقف کرد و پیشنهاد انتقال چند تختهفرش از مغازهاش به خانه یکی از مشتریان را داد. کرایه خوبی هم پیشنهاد داد که وسوسهانگیز بود. به همین خاطر قبول کردم. مقابل مغازه فرشفروشی رفتیم، چند تختهفرش عقب وانت گذاشت و به خانه مشتری رفته، آنجا خالی کردیم. من در این مدت پیرمردی ندیدم.»
شواهد نشان میداد که راست میگوید و از سرنوشت پیرمرد خبر ندارد. تنها سرنخ ما برای رسیدن به پسر موتورسوار، خانهای بود که فرشها را آنجا خالی کرده بود. با کمک راننده وانت به آن آدرس رفتیم و منتظر ماندیم تا پسر موتورسوار از آنجا خارج یا وارد خانه شود. باید مطمئن میشدیم که برای رد گم کنی به آنجا نرفته بود.بعد از چند ساعت انتظار، پسر جوان مقابل خانه آمد و وقتی قصد وارد شدن به آنجا را داشت، دستگیرش کردیم. ابتدا شوکه شده بود اما بعد سعی کرد طوری وانمود کند که اشتباهی دستگیرش کردهایم. رفتارش شک ما را به اینکه پیرمرد در این خانه است، بیشتر کرد. به بازرسی آنجا پرداختیم و فرشهای سرقتشده را در یکی از اتاقها پیدا کردیم اما از پیرمرد خبری نبود. لوله شدن یکی از فرشها عجیب بود وقتی آن را باز کردم با جسد مرد فرشفروش در میان آن روبهرو شدم.
اعتراف به قتل
متهم را به اداره آگاهی انتقال داده، جسد هم با دستور قضایی برای تعیین علت مرگ به پزشکیقانونی منتقل شد. سینادربازجوییها منکر قتل شد و گفت: «باور کنید من را اشتباهی دستگیر کردید. البته قبول دارم که در سرقت نقش داشتم اما قاتل پیرمرد نیستم. یک مرد به نام نصیر، نقشه سرقت را طراحی کرد و من هم طبق نقشه او عمل کردم. پیرمرد را به این خانه کشاند و بعد برای برداشتن فرشها به مغازه برگشتم. در این مدت نصیر پیرمرد را کشته بود.»
با بررسی اظهارات سینا، خیلی زود فهمیدیم او در حال داستانسرایی برای تغییر مسیر تحقیقات است و نصیر وجود خارجی ندارد. به همین خاطر به بازجویی دوباره از او ادامه دادیم که این بار به آدمربایی، سرقت و قتل اعتراف کرد و گفت: «وقتی پیرمرد را به این خانه کشاندم، او فهمید دروغ گفتهام و فرشی برای فروش ندارم. خواست از خانه برود که با او درگیر شدم و قتل او را رقم زدم. قصد داشتم جسد را از خانه خارج کنم که ماموران خیلی زود ردم را زدند و دستگیر شدم.»
وسوسه سرقت از پسر جوان قاتل ساخت و خانوادهای را داغدار پدر کرد. در این پرونده، تحقیقات پلیسی – قضایی خیلی زود نتیجه داد و قاتل قبل از انتقال جسد به بیرون از خانه و فروش فرشها، دستگیر شد تا تاوان جرمی که انجام داده بود را بدهد.