هزاران کار ناکرده!
در سالهای گذشته، آموزشوپرورش با انجام یکسری تغییرات و دستورات جدید تلاش کردهاست تا از دانشآموزان انسانهایی توانمند بسازد اما آنچه در این سالها بهعنوان نتیجه این تلاشها دیده میشود، چندان چنگی به دل نمیزند. بحث مهم مهارتآموزی و ظرفیتسازی نوجوانان، به یک کتاب کار و فناوری در متوسطه اول و یک زنگ در هفته محدود شدهاست؛ آموزش پراکنده و کوتاه از مهارتهای متنوع، آن هم به شرط پیگیری و جدیت کادر مدرسه، از دانشآموزان انسانهایی همهکاره اما هیچکاره میسازد! دانشآموزی که میتواند با فلزات کار کند، گیاه بکارد و تا حدی به کامپیوتر آشنایی داشتهباشد اما برای استفاده از آنها بهعنوان یک مهارت کامل، آمادگی لازم و شناخت کافی را ندارد و حتی ممکن است بیعلاقه و از روی اجبار، مانند بعضی از درسهای تئوری، به یادگیری آن مهارتها تن دادهباشد. مدارس بهخصوص مدارس دولتی، شرایط مناسب و امکانات اولیه برای آموزش مهارتهای متنوع را در اختیار ندارند. ارزش این کتاب در مدارس بالا نیست، جای آن با کلاسهای تست و ریاضی پر میشود و تا زمانی که تنها شاخصه سنجش یک دانشآموز خوب و نمونه در مدرسه و به تبع آن جامعه، بالا بودن نمرههای ریاضی و علوم و دیگر دروس تخصصی است، نتیجه دیگری انتظار نمیرود! میتوان بهجای توجه کوتاه و گذرا به چند مهارت، بهطور ویژه و تخصصی به آموزش یک یا دو مهارت پرداخت و سطح کیفی آموزشها را بالاتر برد؛ از ظرفیت آموزش مجازی بهره گرفت و توجه بیشتری به علاقه شخصی و جمعی دانشآموزان یک کلاس داشت. همه این موارد و صدها هزار اقدام مفید و کاربردی دیگر ممکن میشود اگر که مهارتآموزی در مدارس، از فرع به اصل تبدیل شود و از در حاشیه بودن فاصله بگیرد.
نمرهدهی یا هویتبخشی؟
آمار متقلبان امتحانات نهایی و کنکور در سال گذشته، یک واقعیت را برای ما بازگو میکند و آن، مهم بودن عدد در سیستم آموزشی ماست و دانشآموزانی که در ۱۲سال تحصیل با اعدادی به نام نمره و بعدتر در کنکور، با رتبه تعریف میشوند. این فرآیند نمرهدهی تا یک جایی روند طبیعی خود را طی میکند، مگر آن زمان که این عدد تبدیل به عنصر هویتبخش و ارزشبخش میشود؛ جایی که انسان خودش را با آن عدد میشناسد یا با آن عدد به خود برچسب ارزشمندی یا بیارزشی میزند. وقتی کار به اینجا میرسد، نمره تبدیل به معضل میشود. اصل موضوع یعنی یادگیری به فراموشی سپرده میشود و دریافت نمره بالاتر هدف اصلی تلقی میشود، در واقع نمره از وسیله بودن به اصل بودن ترفیع درجه پیدا میکند. این معضل ریشه در سبک تربیت دانشآموز در مدارس و نوع نگاه جامعه دارد؛ وقتی که نگاه سیستم آموزشی به دانشآموز چیزی شبیه مخزن اطلاعات است و بنا بر نمرات خوب یا بد دانشآموز به او برچسب زرنگ یا تنبل میزنند، وقتی که تنها معیار سنجش هوش، نمره است، امتحانات به جای سنجش سطح سواد به سنجش میزان گنجایش حافظه میپردازد و از امتحان در جهت یادگیری بهتر و رفع اشکال استفاده نمیشود، آن وقت است که نمره تبدیل به هیولای چندسر میشود. دانشآموزی که در خودپنداریاش دچار مشکل شدهاست، دیگران هم او را با جمعی از اعداد تعریف میکنند و از او صرفا توقع نمره بالا دارند، پس به دنبال کسب عدد بالاتر دست به هر تقلبی میزند.
مهمترین محیط اجتماعی برای نوجوان
چندی پیش وزیر آموزشوپرورش به اهمیت تعلیم و تربیت در مدارس اشاره کردند و مدارس را در کنار خانوادهها برای این امر مهم درنظر گرفتند. ایشان به نقش محوری تعلیم و تربیت در خانواده اشاره کردند و مدرسه را تقویتکننده آن دانستند. با توجه به گفتههای جناب وزیر و اینکه سالهای مهمی از رشد و بلوغ انسان در مدرسه سپری میشود و باید مدرسه را به عنوان مهمترین محیط اجتماعی یک نوجوان در نظر بگیریم، از آموزش و پرورش انتظار میرود برنامههای خلاقانه، اساسی و هدفمندتری را برای این مهم در نظر بگیرد. نسل جدید را بهتر بشناسد و مطابق روحیات آنها دست به امور تربیتی بزند. بعضا امور دینی به همان کتابهای دین و زندگی محدود میشود و نگاه کاملا درسی به این امر، قابلیت رشددهندگی این کتاب را از بین میبرد. نبود خلاقیت و انجام متدهای قدیمی و کهنه برای جلب توجه دانشآموزان به دین، از ارزش این اقدامات کم میکند یا بعضا نتیجه عکس میدهد. نه صرفا در امور دینی که در دیگر بحثهای تربیتی و اخلاقی هم اقداماتی ویژه و خلاقانه صورت نمیگیرد. به طور مثال ما در مدارس، شاهد حضور مشاور و روانشناس نیستیم یا اگر حضور داشتهباشند، نقششان آنقدر کمرنگ است که بود و نبودشان تفاوتی نمیکند. نوجوان در سن بلوغ برای حل معضلهایش احساس تنهایی میکند و در نگاه او مدرسه محیط امنی برای پناه بردن نیست. حضور مستدام مشاور و جلسات روانشناختی به صورت گروهی، تک به تک و مستمر و اقداماتی از این دست میتواند بسیاری از معضلات اخلاقی و اجتماعی نسل نوجوان را حل کند. آدمها اجناس یک شکل نیستند و مدارس کارخانه صنعتی نیست؛ اگر به مدرسه به منزله یک محیط اجتماعی با نوجوانهای گوناگون نگاه کنیم، میتوانیم با گفتوگو، پرورش و آموزش آنها به جامعهای مترقی و پرورشیافته برسیم.
این یک وظیفه است
مصاحبه هفته اول آبان علیرضا دبیر، رئیس فدراسیون کشتی، درباره پرورش استعداد کشتی در مدارس و گلایهاش از آموزش و پرورش برای کمکاری در این حوزه، من را به فکر انداخت و اولین سوالی که در ذهنم شکل گرفت؛ این که اصلا چه اقداماتی برای استعدادیابی در مدارس اتفاق میافتد؟ به جز چند جشنواره و بعضی اقدامات پراکنده و بدون استمرار در سالهای مختلف، چه اقدام شگرف و نوینی شکل گرفتهاست؟ از میان میلیونها دانشآموز میتوان تعداد زیادی ورزشکار، هنرمند، ایدهپرداز، کارآفرین و... کشف کرد اما ما حتی در یکی از این موارد هم شاهد اقدامات ویژه، گسترده و مستمر نبودهایم. از طرفی این استعدادیابی و شناخت نبوغ دانشآموزان، نیاز به اقدامات ریشهای و اساسی دارد. نیاز است که بچهها در شناخت خود و توانمندیهایشان بیشتر از قبل راهنمایی بشوند و مدرسه بستری برای رشد انواعی از نبوع و استعداد باشد و نه محیطی که تنها به بالا بودن نمرات اهمیت میدهد و صرفا در تلاش است دانشآموزانی با هوش تحصیلی بالا پرورش بدهد. نه تنها در زمان هدایت تحصیلی که قبلتر از آن، در هر سه پایه متوسطه اول، لازم است نوجوان راههای متنوعی برای تجربه کردن و شناخت استعدادها پیش پای خود داشتهباشد و این وظیفه آموزش و پرورش در قبال جامعه است. مدرسه زمانی میتواند بازدهای گسترده داشتهباشد که خود را در قبال دیگر استعدادها و نبوغها مسئول بداند، به آنها ارزش بدهد و نقشی محوری در بحث استعدادیابی بازی کند.
حق معلم این نیست
وقتی بحث از آموزش و پرورش به میان میآید و پای کیفیت آموزشی به موضوعات باز میشود، حیف است از حق و حقوق معلمها صحبت نکنیم. معلمی که گاه محبور است برای جور بودن دخل و خرجش شغل دوم داشتهباشد و خستگی تمام انگیزهاش را برای بهتر بودن از بین میبرد، معلمی که باید به تنهایی بار کمبودهای کتاب درسی و بی برنامگیها را به دوش بکشد و بازهم انگشت اتهامها به سمتش روانه باشد. معلمی که گاه نه تنها از زحمات هزارگونهاش تقدیر نمیشود که حتی دیده هم نمیشود. معلمی که خبرهای رنگ و وارنگ رتبهبندیها و واریز حق و حقوقش گوش فلک را کر میکند اما واقعیت زندگیاش چیز دیگری است.اگر شأن و وضع شغل مهمی بهتر از اینها باشد، تبدیل به شغل رویایی نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی میشود و بالطبع آن سطح کیفی مدارس بالاتر میرود. متاسفانه در حال حاضر آنقدر فاصله مزایای این شغل با دیگر مشاغل سطح بالای جامعه زیاد است که بعضا اولین و دم دستیترین گزینه برای انتخاب شغل قلمداد میشود و افراد ترجیح میدهند در شرکتهای خصوصی فعالیت کنند و مهندس، دکتر یا بیزینسمن بشوند تا اینکه عمرشان را پای معلمی بگذرانند؛ مگر اینکه شوق به تدریس آنقدر در وجودشان شعلهور باشد که از دیگر گزینهها دل بکنند یا با دلایل شخصی دیگری سراغ شغل معلمی بروند. البته شاید شما با خود میگویید که به هرحال در این سالها اقداماتی در جهت بهبود وضع معلمان رخ داده، بله اقداماتی صورت گرفته است اما از وضع بد به وضع عالی رسیدن، فاصلهای است که طی کردنش نیاز به توجه مداوم دارد.
بحران، دقیقا همینجاست
اگر پیگیر اخبار کنکوریها باشید، احتمالا شنیدهاید که بعضی رتبه برترها یا مشاورهای تحصیلی، دانشآموزان را تشویق میکنند به مدرسه نروند و بعضی از دروس را به صورت خودخوان بگذرانند و به اصطلاح، ماندن در مدرسه را «وقت تلفکردن» قلمداد میکنند؛ به خصوص آنهایی که در مدارس دولتی درس میخوانند و کلاسهای تستی و کنکوری ندارند. هرچند این یک واقعیت کلی برای تمام دانشآموزان نیست اما تفکری است که کم و بیش در میان آنها رواج دارد و در این بین نمیتوان تمام ایراد را به مشاوران تحصیلی و دانشآموزان نسبت داد؛ چون که ضعف در تدریس و ناکارآمد بودن آموزشهای سال آخر برای کنکوریها، از مهمترین عوامل است. وقتی که تفاوت آموزشهای کتاب با سوالات کنکور، فاصله زمین تا آسمان است و کنکوری مجبور است به کلاسها و کتابهای خارج از مدرسه رجوع کند، نظر مشاوران تحصیلی چندان بیراه و دور از واقعیت نیست. جدای از وجود این ناکارآمدیها در سال آخر، ضعف تدریس یا حضور نداشتن معلم کاربلد در دیگر پایهها هم از معضلات است. معمولا دست دانشآموز برای تغییر معلم بسته است و اگر جمع کلاس از معلمی در طول سال رضایت نداشتهباشد و نتواند با تدریس او ارتباط بگیرد، معمولا مجبور به مدارا میشود؛ به خصوص اگر در میانه سال به عمق مشکلشان پی بردهباشند. هر چند سامانه ثبت اعتراض میتواند کمککننده باشد اما با توجه به اخبار اخیرا منتشر شده از کمبود معلم در کشور، به نظر میآید تغییر معلم از این هم سختتر خواهدشد. تا زمانی که در بعضی از مدارس به خصوص مدارس دولتی، با مشکلات اولیهای مثل کمبود معلم، نداشتن امکانات اولیه، برقرار نبودن عدالت آموزشی و چیزهایی از این دست روبهرو هستیم، دیگر نمیتوانیم توقع پرورش استعداد و مهارتآموزی داشتهباشیم و بحران، دقیقا همینجاست.