اینها بخشی از دفاعیه محمد تقیخان پسیان، فرمانده ورزیده و مجرب ژاندارمری است که در اوان حکومت رضاخانی، جان خود را در راه آرمانهایش گذاشت و حالا پس از سالها با اجرای نمایش «کلنل» اثر امیر بشیری بار دیگر نامش زنده شد. درخصوص این نمایش و تمایل کارگردان برای به روی صحنه بردن آن گفتوگویی با امیر بشیری انجام دادیم.
پس از نمایش باغ خونی که بر قتلعام ناجوانمردانه در گوهرشاد متمرکز بودید، اینبار یکی دیگر از رویدادهای تاریخ معاصر مشهد را زیر ذرهبین بردید. تمرکز بر این رویدادها اتفاقی است یا امیر بشیری کارویژه هنری و نقشه راهی برای معرفی رویدادهای شهر خود دارد؟
قبل از هر چیز باید بگویم محمد تقیخان پسیان به لحاظ شخصیتی مربوط به یک خطه خاص نیست، ایشان متولد تبریز است، مدتها در همدان بود و رشادتهایی در همدان و کرمانشاه دارد که تاحدودی در نمایش توضیح میدهیم. به خاطر شرایطی وارد برلین میشود و اولین خلبان کشور لقب میگیرد، به ایران باز میگردد و مدتی در تهران زندگی میکند. در نهایت به عنوان فرمانده ژاندارمری خراسان آن زمان دوران خدمت را با نثار خون به پایان میرساند. این پرتره به نظرم الان در یک فضای خاص قرار نمیگیرد و همین وجهه ملی برای من و نویسنده اثر از ابتدای طرح نمایش مهم بود. ضمن اینکه وقتی آثارم را مرور میکنیم معمولا چند بستر در آن پررنگ است: بستر اجتماعی، تاریخی و خانوادگی. آثارم معمولا زمان و مکان نمیشناسند به نحوی که در ایتالیا و اسپانیا هم اجرا میشوند و مخاطب دارند. کلنل هم همین فضا را دارد؛ هم در بستر خانوادگی، تاریخی و اجتماعی روایت میشود اما به هرحال یکی از اتفاقات مهم زندگیاش در مشهد شکل میگیرد و از آنجا که دغدغه شخصی خودم توجه به تاریخ معاصر است، تصمیم گرفتم درباره بازه زمانی زندگی محمدتقیخان پسیان نمایش تولید کنیم که یکی از پرالتهابترین و دراماتیکترین و در عین حال حساسترین برهههای تاریخ معاصر است و متاسفانه کم دربارهاش اثر هنری تولید شدهاست.
عموما کارگردانانی که در حوزه تاریخ ورود یا اثرشان پرتره است سعی میکنند در بستر تئاتر مستند کار کنند، شما یک نمایش موزیکال را روی صحنه بردید، چه شد که احساس کردید این شیوه در معرفی کلنل پسیان به مخاطب مؤثر است؟
خودم علاقهای به این ندارم که نمایش را موزیکال عنوان کنم، چون در تعریف موزیکال نمیگنجد. در حقیقت موضوع نوع ارائه و بستهبندی است. مهم این است که بتوانیم قصه و روایت و آنچه مدنظر است را بدون هیچگونه قضاوتی با نگاه مستقل ارائه دهیم. در طراحی نمایش، از ابتدای خلق ایده، من بهعنوان کارگردان و محمد نقایی بهعنوان نویسنده، میدانستیم که این نمایش با موسیقی خیلی درهم تنیده میشود. به هرحال شخصیت اصلی ما خیلی با موسیقی درآمیخته بود. محمدتقیخان پسیان موسیقی میدانست، خودش پیانو میزند، آثار آلمانی را ترجمه میکند، هراز گاهی شعر مینویسد و بهطور کلی با موسیقی غریبه نبود. در کنار آن، او دوستهای هنرمندی مثل عارف قزوینی دارد که همواره با او بود و حضورش در اثر جدی است. ما ابتدا فقط قزوینی را در کسوت بازیگر آوردیم اما به مرور ایده عوض شد و بهتر دیدم تصنیفهای نمایش را به جای خواننده، همان بازیگر بخواند و در این خصوص کسی که میتوانست این تصنیفها را بخواند یک خواننده حرفهای بود. محمد معتمدی اولین گزینهای بود که به ذهنمان آمد. معتمدی اولین کسی بود که برای این پروژه با او صحبت کردیم. لذا در پاسخ به سؤال شما باید بگویم ارائه ما در جهت جلبنظر مخاطب یا به عبارتی بهتر چون مخاطبپسند بودن نبود، بلکه یکسری فاکتورها ما را به سمت ارائه اثر با موسیقی هل داد یعنی حتی از ابتدا هم برنامه ما نبود که به خاطر جذب مخاطب بیشتر موزیکال کار کنیم، ما با یکسری فاکتور به آن رسیدیم.
این موضوع نشان میدهد شما توجه ویژهای به عارف قزوینی در نمایش داشتید اما متاسفانه یکی از نقاط کمرنگ نمایش هم چگونگی پرداخت به این شخصیت به عنوان مشاور فرهنگی کلنل بود. این در حالی است که ما همیشه داد میزنیم هنر فرهنگساز است و اگر میخواهیم توسعه پایدار در هر حوزهای داشتهباشیم، باید ابتدا فرهنگ را ارتقا دهیم. این کلید اصلی کارهای پسیان بود چرا در نمایش بهخوبی به آن اشاره نشد؟
قبل از پاسخ به سوالتان باید بگویم زندگی عارف قزوینی بهنظرم جداگانه یک اثر میتواند باشد و باید بهآن توجه کرد. عارف در دورانی از زندگی است که حالش خوب بوده، چون بعد از شهادت محمدتقی پسیان بهشدت گوشهگیر میشود. عارف یک تکمیل کننده بخشی از ابعاد عملکردی محمدتقی پسیان است حتی در جایی میگوید میخواهم ازثروتمندان پول بگیرم و جایی را آباد کنم. خیلی همراه محمدتقی است و ما بر بخشهای کم اما تاثیرگذار حضور عارف تمرکز کردیم. حرف شما را قبول دارم و نمیخواهم بهانه بیاورم، چون حرف درستی است ولی از منظر اجرا باید توضیح بدهم من یک مدیوم دارم که محدودیتهایی دارد و نمیتوانم به همه چیز متمرکز شوم مثلا در درام ماژول اسمیت بهادر آدم خیلی مهمی در زندگی پسیان است او به خونخواهیاش بلند میشود اما چطور او را آوردم؟همه دست به دست هم میدهند که در یک زمان محدود یک نفر را برجسته کنم. ضمن آنکه برخی مواقع قرار نیست روبازی کنیم مثلا یک اکت داریم آب زیر پوست شهر میرود. وقتی میگوید عارف رفیق خلوت من است یا وقتی میگوید داغ فرهنگ از بی قوت و غذایی واجبتر است در ضمیر ناخوداگاه مخاطب اثر میگذارد. من باید با اثرم این را بگویم. اثر من باید باعث شود محمد تقی نامی را مخاطب بشناسند و قرار نیست همه چیز را بگنجانم و باید کاری کنم مخاطب برود دنبال او بگردد که شخصیتها چه کسانی هستند. محمد تقی را خیلیها نمیشناسند اصلا دلیلی هم ندارد بشناسند و این وظیفه ماست که او را بشناسانیم. ما به بهانه کلنل پسیان، بهادر، عزت خانم، وقایع تاریخی و زندگی مردم را معرفی میکنیم. دیگر قرار نیست همه چیز را بگویم مردم خودشان بروند و بقیه را جستوجو کنند. خیلی جالب است که بگویم دوستان میگفتند جستوجوی کلمه پسیان در یک ماه اخیر بسیار بالا رفته که ماحصل این نمایش است و به نظرم ما کارمان را کردهایم.
این موضوع را برای این گفتم که در نمایش، صحنههای تئاتر با موسیقی در هم تنیده نبود، یعنی انگار یک نمایش اجرا میشود و در لابهلای آن برای رفع خستگی مخاطب آقای معتمدی یک قطعه میخواند و این به کار صدمه زد؟
در شرایطی مجبورم تصمیماتی بگیرم. من هم دوست داشتم این اتفاق بیفتد اما به لحاظ اجرایی یکسری اجبارها داشتیم، مثلا خواننده باید رهبر ارکستر را میدید و متاسفانه گروه ارکستر پنهان بود. تلاش زیادی کردیم این فاصله را کم کنیم. باید قدردانی کنم از آقای محمد معتمدی که خیلی خواننده حاذقی است و چند خط اول را بدون دیدن رهبر ارکستر میخواند و بعد قدم میزند تا جایی که رهبر گروه ارکستر را ببیند و این یک محدودیت بود، وگرنه کارهای بهتری میشد کرد.
به اجرا برویم و یک سوالی بپرسم که سلیقهای است. روش اجرا اینگونه بود که در بخشی از کار بازیگر سخنرانی میکرد، در بخشی دیالوگ میگفت و سوی نگاهش مخاطب بود و در بخشی نمایش اجرا میشد. چرا این شیوه را انتخاب کردید آیا احساس نکردید مخاطب داستان را گم کند؟
یک ساده نگاری یا کمینهگرایی شیوه من در اجراست. به عنوان مثال، صحنه عمارت قوام السطلنه است چند خانم میآیند به نظرتان نمیتوانستیم صحنه را خیلی پر طمطراق نشان دهیم یا در محبس قوام که با یک صندلی و یک نور و هواکش طراحی شد را نمیشد شبیه زندان کرد، ولی اینکار را نمیکنم، چون علاقه دارم ساده کار کنم و به مرور و قطره چکانی مخاطب را به دل نمایش بیاورم. یک بخش دیگر هم متن به من وام میداد. ما با پرترهای روبهروییم که با درامهای گزارشی ارتباط دارد؛ گزارش نه بهصورت روزنامهای بلکه کاملا درماتیک و یک بخشهایی هم بهعمد از خودم است. شیوه اجرا، اینکه برخی بازیگران چند نقش میگیرند، اینها از شیوه اجرای من است که میخواهم مخاطب درگیر چیز دیگر نشود و خط داستان را گم نکند. در حالیکه در اکتهای دیگر درگیرش میکنم. دست میزند و بغض میکند و این ایدهآل ماست.
این موضوع باعث شد در ریتم نمایش تغییر ایجاد شود و مجبور شوید برخی صحنهها را سرعت ببخشید؟
به دلیل محدودیت زمانی، این عمد را در کارگردانی آوردیم. دوست داشتم گریزهای بیشتری در آلمان هم ببرم، ولی نیاز نمیدیدم؛ چون ماجرای اصلی در خراسان است که یک شهر پرآشوب را به او دادند و باید آباد کند اینجا بخش اصلی داستان بود و به آن توجه بیشتری کردیم.
کلنل پسیان مدیر خلاق، نخبه، هم یک نظامی با صلابت و هم یک میهنپرست بود. شما تمایل داشتید بیشتر کدام وجهه او را روی صحنه نشان دهید؟
مردمداری و میهندوستی کلنل پسیان را خیلی دوست داشتم. او جوانی آزاده بود، وفادار به آرمانهای مشروطیت و البته از خودگذشته. جوانی که تحصیلات و تجربه را در کنار هم داشت و با عشق و شوق به مردم و مملکتش خدمت کرد. خدماتی که او در مدت کوتاه حضورش در مشهد و خراسان داشت، بهواقع در تاریخ خراسان یک مدل و الگوست. مجموعه کارهایی که او برای رفاه و آسایش مردم انجام داد و امنیتی که به وجود آورد، نیروی ژاندارمری که کلنل در خراسان ایجاد کرد که مانند آن حتی در تهران هم نبود، نشان از این دارد، وی به مملکت خود عشق میورزیده و مدیریت خوبی داشته و هیچ طمعی هم نداشتهاست. او کسی است که سرش را پیشکش مردم کرد و من در نمایشنامه، در طراحی، کارگردانی و... نمایش روی این موضوعات تمرکز داشتیم.
شما یک قهرمان ملی را در نسلی که قهرمان ندارد، معرفی کردید، که کار ارزندهای بود اما چرا از این دست آثار کم است؟ چرا تئاتر، سینما و ... دنبال قهرمانپروری نیست؟
مسأله امروز ما «شناخت» است. ما باید چیزی را به این نسل بشناسانیم. تعاریف در طول نسلها تغییر میکند. شاید هنجارها یا نابهنجارهایی هم در آن صورت بگیرد. نسل جدید هم نسل پویا و دغدغهمند است. تعریف دغدغه و نوع دغدغهاش تغییر کردهاست. این دلیل بر این نیست که خوب یا بد و یا فاقد ارزش باشد. ما خودمان هم در مواجهه با نسل جدید گارد داریم ولی مطمئنا آنها هم بعد از گذشت ۴۰ سال، زمان حال و گذشتهشان را مقایسه میکنند. در مسائل تاریخی ما باید به آنها شناخت دهیم تا متوجه شوند تاریخ دانستن مهم است. این را باید با یک زبان مشترک به آنها گفت. وقتی ما به آنها چیزی از تاریخ نگوییم، به همین جایی میرسیم که گمان میکنیم ارزشهای نسل جدید از بین رفتهاست. به نظرم باید این خوراک را با بستهبندی خوب ارائه کنیم. اما اینکه چرا تئاتر، سینما و... دنبال قهرمانپروری نیست، دو دلیل دارد بخش اول خیلی اجرایی است، این که اینگونه کارها سخت است. این پروژه پنج سال طول کشید تا به سالن رسید یعنی من پنج سال تئاتر کار نکردم. مگر من چند سال میتوانم تئاتر کار کنم که پنج سال برای یک کار زمان بگذارم؛ لذا اولین مسأله «سخت بودن» است. دومین مسأله این است که بستهبندی خوبی نداریم. این مملکت همین الان هم قهرمان دارد ولی چرا درست معرفی نمیکنیم. بخشی از آن روی دوش هنرمند است و بخشی روی دوش مسئول فرهنگی و هنری. همه گرهها را هنرمند باز نمیکند، مسئول فرهنگی هنری هم باید درست وظیفهاش را انجام دهد. ما باید به یک همکاری با هم برسیم. من خیلی امید دارم این اتفاقات رخ بدهد. اگر این دید را نداشتم پنج سال پای یک پروژه نمایشی نمیایستادم. قصه این است که خیلی سنگ جلوی پای هنرمند است و حتی گاهی چوب لای چرخ میگذارند. این تعامل و همکاری باید صورت بگیرد. اصلا خوب نیست پنج سال یک پروژه بماند، من به عنوان یک رویکرد مثبت آن را نگاه نمیکنم. به نظرم باید این نمایش سال پیش تولید میشد و امسال روی صحنه میرفت. به نظرم باید این ماجرا به صورت سیستماتیک درست شود، یک نقشه راه میخواهد، بودجه و برنامهریزی نیاز دارد. باور کنید باید در هر نقطه ایران حداقل دو اثر تاریخی خوب در سال ساخته شود، که متاسفانه سالی یک اثر هم نداریم. ما رئیسعلی دلواری را داریم، چقدر او را میشناسند؟ الان اگر کار رئیسعلی دلواری را به هرکسی بگویید، میگوید افسانه است و چطور ممکن است یک تعداد آدم جلوی بیگانههای مجهز به آن همه تجهیزات بایستند؟ امثال رئیسعلی در تاریخ هستند و ما قهرمانان زیادی در زمان حال داریم. این اتفاق باید بیفتد و خوشبختانه دارد شکل میگیرد و من امید دارم و انشاءا... سریعتر به نتایج خوب برسد.
علی عطایی: معرفی کلنل پسیان باعث وفاق میشود
علی عطایی در نمایش «کلنل» در دو نقش معتصمالسلطنه و نایبالتولیه آستان قدس رضوی ظاهر شد. وقتی از او درخصوص ویژگیهای شخصیتی محمدتقی پسیان پرسیدم، گفت: من از کودکی با این شخصیت آشنا بودم. داییام در دوران نوجوانی یکسری از این بزرگان را به من شناساند و از لطف ایشان این افتخار را پیدا کردم که کلنل پسیان و عارف قزوینی را بشناسم. کلنل پسیان یک جوان خستگیناپذیر، آزادیخواه، مبارز و در نوع خودش متخصص بود. بیهوده عمرش را هدر نداده بود، مدارج دانش روز را دراختیار داشت، چند زبان میدانست، خلبان و دانشآموخته نظامی بود. در خراسان شناخت خوبی از مدیریت داشت. ایرانیان در آن برهه زمانی که درگیر ندانمکاریهای حکومتی بودند به اینگونه آدمها نیاز داشتند، گرچه روزگار سختی برای کار کردن چنین آدمهایی بود. از او درخصوص تاثیر این نمایش روی مخاطب پرسیدم، گفت: جامعه هدف تیم اجرایی در این نمایش، جامعه متوسط به پایین بود. بافت تماشاگر را که نگاه میکنم بیشتر از کسانی هستند که از تاریخ معاصر خبر ندارند و این باعث میشود دنبال آن بروند و مطالعه کنند. در حقیقت این نمایش یک جرقه بود که مردم بدانند قهرمانان این کشور چه خدماتی داشتهاند. در طول اجرای نمایش، یکی از دوستان به من میگفت چقدر جالب است که برخی مطالبات صد سال پیش را ما هنوز هم داریم. ما یک مسیری را رفتیم بهترین جوانهایمان را نثار کردیم و خون دادیم، چرا باید دوباره یک مسیر را طی کنیم؟ به هرحال یکی از مشکلات ما این است که از گذشته خودمان کمتر خبر داریم، مطالعه نداریم و اینگونه آثار بسیار در این زمینه کمک میکنند.
به عطایی گفتم به نظر شما با وجود این اهمیت، چرا هنرمندان در آثارشان زیاد به قهرمانان توجه نمیکنند، گفت: این سؤال جوابش دردناک است. اولا کار سختی است ، ما آدم متخصص، آگاه، باسواد و کتابخوانده برای پرداختن به این شخصیتها کم داریم. دوم اینکه متاسفانه محدودیتهایی در عرصه فرهنگ و هنر داریم که باعث میشود ما سراغ خیلی از شخصیتهای مهمی که دست گذاشتن روی هرکدام، باعث وفاق ملی میشود و وطنپرستی را تبلیغ میکند نرویم. متاسفانه با وجود تبلیغات و حرفهایی که زده میشود در عمل سرمایهگذاری خاصی برای آن وجود ندارد، آدمهای متعددی در عرصه سینما و تئاتر میشناسم که با وجود عشقی که به این شخصیتها دارند، نمیتوانند کار کنند. موانع زیاد هست.
او اضافه کرد: متاسفانه ما درخصوص قهرمانانمان عملکرد بسیار ضعیفی داریم این در حالی است که غربیها فیلم «سیصد» را میسازند و در یک تاریخنگاری جعلی، القا میکنند که سیصد یونانی، سپاه خشایارشاه را شکست میدهند آنها تاریخ را جعلی میسازند و ما فقط نگاه میکنیم. کشورهای همسایه ارزشمندترین داراییهای فرهنگی ما را میدزدند و با آن کاسبی میکنند و ما فقط نگاه میکنیم. معرفی اینها میتواند باعث افتخار ما شود، باعث شود به بسیاری از اشتباهات گذشته پی ببریم و همچنین موجب ایجاد وفاق بین مردم شود و اینها اهمیت کار را نشان میدهد.
الهه شهپرست: رویارویی کلنل با مادرش را دوست دارم
«عزتالحاجیه»، مادر کلنل محمدتقیخان پسیان، از آن مادرانی است که دو فرزند خود را در راه وطن قربانی و برای شهادت فرزندانش، مجلس جشن برپا کرد؛ چرا که در نظر عزتالحاجیه، نثارکردن جان برای چنین هدف والایی، جای سرور و خوشحالی دارد، حتی اگر این قربانیها فرزندانش باشند. در حقیقت یکی از شاهکلیدهای زندگی کلنل پسیان که خیلی کوتاه اما پررنگ در نمایش کلنل به آن توجه شد عزت خانم مادر اوست. شیرزنی که بیشک درس قهرمانپروری را بهخوبی به محمدتقی آموخت. الهه شهپرست در نمایش نقش عزت خانم را بازی میکند. او در گفتوگو با جامجم درخصوص شخصیت عزت خانم گفت: من در حقیقت در دو نقش بازی میکنم. نقش عزت خانم، مادر کلنل و یکی از رعیتها. در نمایش دو نفر رعیت داریم که سندیت تاریخی ندارند و بیشتر برای توضیح شرایط جامعه روی صحنه میآیند.
وی درخصوص نقش عزت خانم گفت: آنچه ما از عزت خانم، مادر کلنل میبینیم یک صحنه رویاگونه است، چون در آن برهه مادرش در تبریز است و خودشان خراسان هستند. به نوعی در رویای کلنل است و جذابیت این صحنه با اینکه خیلی طولانی هم نبود این بود که حس میکردم یک کاراکتر نظامی سلحشوری مثل محمدتقی پسیان بیشتر از هرجای دیگه خودش است و میتواند مکنونات قلبی، نگرانیها، دلهرهها و حتی ترسهایش را بیان کند.
او افزود: من صحنه رویارویی کلنل با مادرش را دوست دارم. چون صحنه احساسی خیلی قشنگی است. تماشاچیهایی که این صحنه را دیدند، بازخورد خوبی داشتند. مادر محمدتقی پسیان را در رویای این شخصیت میبینیم. کلنل با همه حالت نظامیگری و رسمیاش جلو رفته است. از پسیان تا قبل از صحنه مواجهه با مادر خیلی بعد احساسی و عاطفی را نمیبینیم. از او پرسیدم ایرانیان از تمدن غنی برخوردارند که مطمئنا مهمترین مسیر فرهنگسازی آن، سینه به سینه و عمدتا از طریق مادر به فرزند بوده است. انتقال صحیح این فرهنگ و ارزشها نقش بهسزایی در خاص شدن فرزند میشود. از طرفی هنرمند نیز نقش معلمی بر زنان دارد، تاثیری که یک هنرمند میتواند به زن امروز بگذارد تا آن نخبهپروری به وجود آید. او گفت: بیشک تربیتی که فرد از مادر میگیرد حتی اگر آگاهانه هم نباشد، زیاد است. هیچکس از این قاعده مستثنا نیست بهویژه در آدمهایی که خاص میشوند تاثیر مادر بسیار بیشتر از سیستم آموزش و پرورش دیده میشود و فرد آنچه که از مادر و سبک زندگی مادرش میبیند، خیلی بیشتر روی آینده و زندگیاش تاثیرگذار است. کاراکتر مادر پسیان هم قطعا چنین شخصیتی بوده است.
در گفتوگو با اتابک نادری مطرح شد:
چرا هنرمندان دنبال معرفی قهرمانان ملی نمیروند؟
یکی از نقشهای خاص در نمایش کلنل که شاید آن گونه که باید دیده نشد، ماژور اسماعیلخان بهادر بود. یار و همراه کلنل پسیان که تا پایان عمر به او وفادار ماند. نقش این شخصیت وطنپرست را اتابک نادری بازی میکرد. بازیگری که پیش از این نمایش بیوگرافیمحور، در آثاری از این دست مثل سریال کریمخان زند، سریال ولایت عشق، شوق پرواز، فیلم سینمایی منصور، هایپاور و... حضور داشته و از این بابت پیشینهای منحصر به فرد دارد.
همین پیشینه باعث شد تا در گفتوگو با او در کنار سؤالاتی درخصوص این نمایش، یک سؤال ساختاری نیز از او داشته باشیم: چرا جای قهرمانان ایرانی در هنر ایرانی خالی است؟ چرا هنرمندان که یکی از وظیفه اصلیشان فرهنگسازی و هویتسازی در جامعه است، تمایلی به معرفی هویتسازان این مرز بوم ندارند. نادر در پاسخ به این سؤال گفت: یکی از مشکلاتی که ما در مواجهه با قهرمانانمان داریم، این است که روایات را از منظر خودمان و آنگونه که دوست داشتیم، پیش بردیم و طبیعی هم هست وقتی علت را از یک کارگردان هم بپرسیم، میگوید من مستند تاریخی نمیسازم، از تاریخ روایت میکنم و این روایت من است.
در کنار این موضوع، حکومتها نیز گاهی تمایلی به معرفی برخی قهرمانان ندارند، مثلا درباره کلنل پسیان در دوران پهلوی نامی نبود. به هرحال گرچه او در ابتدای حکومت رضاخان به شهادت رسید اما در مقایسهای با ویژگیهای رضاخان، علت را بهخوبی میتوان درک کرد. رضاخان یک قزاق بیسواد بود که توسط انگلیسها روی کار آمده بود و کلنل پسیان یک فرد تحصیلکرده، پرنبوغ، وطنپرست، حرفهای، هنرمند و... بود، بیشک در آن برهه کلنل پسیان را معرفی نمیکردند. به عبارتی بهتر در بحث قهرمانپروری، یک چیزهایی برای ما تابوست و یک سری چیزها تابلوست. یک نگاه سیاه و سفید که بیشتر برای جلو بردن عملکرد دولت و حکومت استفاده میکنیم و ربطی به یک برهه زمانی خاص ندارد. مثلا رضاخان برای بزرگ کردن حکومت خود پادشاهان قبل از اسلام را برجسته میکرد. لذا ما در هیچ برههای نخواستیم خاکستری باشیم و میانه ببینیم، این به نگاه فرهنگی ما برمیگردد. یک چیز را تابو میکنیم و جرات نزدیک شدن به آن را نداریم، یکسری چیزها را هم تابلو میکنیم و به حد افراط در موردشان کار میکنیم. بحث من این است که طبیعت فرهنگی ما سراغ این موضوعات نمیرود، برای ما مهم نیست، برای مسئول فرهنگی مهم نیست، چون آنها دمدستیترین نگاه را دارند، میگویند من چند صباحی مدیر هستم کاری باید بکنم که خودم را نشان دهم. به عبارتی دیگر مسائل میهنپرستی را با سیاست مخلوط میکنیم. در حالی که این دو موضوع متفاوت است بچهها با شناخت این قهرمانان ترغیب میشوند حس میهنپرستیشان ارتقا پیدا میکند.نیاز داریم که قصه اینها را در کتاب درسی بیاوریم که بچههای هم بشناسند و حس میهنپرستیشان ارتقا پیدا کند. شما به سریالی مثل شوق پرواز نگاه کنید. من وقتی شوق پرواز را بازی میکردم، تازه فهمیدم شهید بابایی چهکار کرده است. تا قبل از آن فکر میکردیم او یک رزمنده بود که یک اتوبان هم به نامش است اما وقتی ساخته شد، نگاهها به میهن، به قهرمانان میهن و دلیرمردان نیروی هوایی عوض شد. یادم میآید در آن ایام، فرمانده نیروی هوایی در جلسه رسمی با حضور آقای ضرغامی اعلام کرد: داوطلبان خلبانی در سالی که شوق پرواز پخش شد، دو تا سه برابر شد.اما ما چقدر اثر درباره آنها کار کردیم. درباره شهدا چقدر کار شده است؟
تام کوپر ازمدرسان جنگهای هوایی آمریکایی در کتابش به یک عملیات نیروی هوایی ایران اشاره میکند که یک ماموریت غیرممکن را انجام دادند؛ اما ما چهکار کردیم؟ باور کنید اگر یکی از همین کارها را آمریکاییها و اروپاییها میکردند، هالیوود ۳۰۰ تا فیلم از آن میساخت. علت هم نگاه سلیقهای است، همهچیز را از این منظر میبینند که به کسی بر نخورد، کار خنثی میکنند علتش هم این است که نقشه راه نداریم. برنامهریزی کلان نداریم، پس سراغ چیزهایی نمیرویم که تبدیل به یک جریانسازی مستمر شود. میخواهم بگویم هنرمند دغدغه کار دارد اما درهای بسته به رویش زیاد است. پروژه کلنل پنج سال طول کشید، خوب هنرمند چهکار کند؟ یک طرحی درباره یک موضوعی ارائه میکنیم و میخواهیم کار کنیم، میگویند اسپانسر بیاورید، پس دستگاههای عریض و طویل فرهنگی چهکار میکنند. خیلی سخت است. بنیاد شهید به همراه نیروی هوایی و شبکه یک، سه ارگان برای شوق پرواز مشارکت کردند و یک اثر فاخر تحویل دادند. چرا هنوز به آن فرهنگ نرسیدیم که سالی چند اثر مثل آن در حوزههای مختلف هنری بسازیم. تا دیر نشده باید کاری کرد. باید نقشه راه داشت، برنامهریزی کرد، بودجه گذاشت و از متخصصان استفاده کرد تا کارهای فاخر تولید شود.