در گفت‌و‌گوی «جام‌جم» با لیلا حسین‌نیا شاعر بررسی شد

خطبه‌های شاعرانه شهید آل هاشم

لیلا حسین‌نیا از جوانان شعر امروز ایران است که در آینده بیشتر از او خواهیم شنید. او به دلیل شعری که سال گذشته در دیدار شاعران با رهبر انقلاب خواند و آن را دوباره در برنامه سرزمین شعر تکرار کرد؛درفضای مجازی مشهور شده است.
کد خبر: ۱۴۶۰۶۲۷
نویسنده آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر
 
لیلا حسین‌نیا به‌واسطه پدرش که علاقه‌مند به شعر و شاعری بود و کتابخانه فراخی درحوزه شعر و ادبیات و تاریخ داشت، ازهمان کودکی به شعر علاقه‌مند شد وبعد دردوران دانش‌آموزی ومسابقات هشت‌گانه آموزش و پرورش، استعداد شاعری‌اش را کشف کرد و به گفته خودش ازحدود۱۴سالگی شروع به غزل سرودن کرد.اودردانشگاه تبریز ودردوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد، ادبیات فارسی خوانده و اکنون در مرحله دفاع از پایان‌نامه دکترای خوددردانشگاه شهید مدنی بارساله‌ای تحت عنوان «ساختار در غزل فارسی براساس نظریات‌هالیدی» است که درآن شعرهای ۱۰شاعر پیشگام شعرفارسی را ازاین منظر بررسی کرده است. از او دو کتاب شعر منتشر شده؛ یکی به نام «مرا صدا کردی» که شهرستان ادب آن را منتشر کرده و برگزیده جایزه قلم زرین شد و دیگری را که سوره مهر منتشر کرده است، به نام «مرگسالی». 

درگفت‌و‌گویی از شما خواندم که بسیار به خاقانی علاقه دارید،سؤال من این است که چرا خاقانی؟
شاید دلیلش همان دوران کودکی باشد که پدرم ما را به مقبره‌الشعرای تبریز می‌بردومی‌گفت اینجا مزارخاقانی است.شعری از خاقانی را هم همیشه تکرار می‌کرد که: 
شکسته‌دل‌تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه خارا کنی ز دست رها
و تصویر افتادن ساغر روی خارا در ذهن هم همیشه بود. بعدا در دانشگاه تبریز افتخار این را داشتم که خاقانی را با خانم دکترمعدن کن بخوانم. ما آخرین گروهی بودیم که سرکلاس ایشان بودیم و بعددیگر ایشان به دانشگاه تشریف نیاورد و حضور ایشان هم خاقانی را در ذهن من خیلی برجسته کرد. درتبریز استاد دیگری داشتیم به نام آقای دکترجمشید علیزاده که ایشان هم خاقانی‌شناس است و در برجسته شدن خاقانی در ذهن من تأثیر زیادی داشته.این باعث شدکه قصاید و غزلیات خاقانی را بیشتر بخوانم و پایان‌نامه کارشناسی ارشدم هم مقایسه مفاخرات خاقانی وناصرخسرو بود. برای خودم سؤال بودکه این دو شاعر«منم‌گو» چرا این‌قدر خودستا بوده‌اند و تأثیر این مسأله در موسیقی و انتخاب کلمات شعرشان چیست؟ 
 
ولی در شعرتان تأثیرپذیری خاصی از خاقانی نمی‌بینیم.
بله بیشتر مضمون‌یابی‌هایش برایم جذاب بوده است.شاید اوایل دوست داشتم زبان شعرم دارای فخامتی خاقانی‌وار باشدامابعد دیدم که این زبان روزگار ما نیست وشاید بشود ازمضمون‌یابی‌ها یا عاطفه جاری درغزل‌هایش استفاده کرد ولی آن فخامت کار من نبود.
 
به نظر شما یکی از دلایل افت و در دسترس شدن زبان شعر امروز، همین از دست رفتن فخامت نیست؟
کاملا موافقم و دغدغه من هم به‌خصوص در کتاب اولم همین بود که بتوان با زبانی شعر گفت که هم استوار و محکم باشد و به ابتذال دچار نشده باشد. ابتذال به معنای دهخدایی آن منظورم است، به معنای تکراری و در دسترس. زبان شعر ما آن‌قدر مبتذل شده و سطحش پایین آمده که اغلب آنچه به اسم شعر به‌خصوص در این واگیر فضای مجازی دست به دست می‌شود، احتمالا شعر نیست. اگر تعریف شفیعی‌کدکنی را بپذیریم که «شعر اتفاقی است که در زبان می‌افتد»، آنچه امروز می‌بینیم دیگر اتفاق نیست بلکه جرقه‌هایی گاه‌به‌گاه است که اصلا می‌شود آنها را به راحتی نادیده گرفت. آبشخور این مسأله به نظر من حذف شاعران متقدم از مطالعات شاعران جوان است. شاعران جوان ما از جایی به قبل‌تر نمی‌روند و فکر می‌کنند اگر از جایی به قبل را‌ نخوانند، چیزی از دست نمی‌دهند. انگار شعر فقط در غزل حسین منزوی و سایه و شاعران دهه ۴۰ خلاصه شده است! یک سعدی و حافظ را هم می‌شناسند و دیگر هیچ مطالعه‌ای در ادبیات کلاسیک ندارند در صورتی که اگر سیر غزل را در طول تاریخ بیشتر مطالعه می‌کردیم، سرنوشت زبان شعرمان به اینجا نمی‌رسید.‌

می‌دانم که شما درآموزش وگرداندن جلسات شعری تبریز مشارکت جدی دارید. ازحال وهوای شعر امروز این دیار برای‌مان بگویید چرا که با وجود این‌که چهره‌های مهمی ‌از تبریز در شعر امروز برخاسته‌اند، زیاد صحبتی درباره وضعیت شعر این خطه و شاعران جوان‌ترش نمی‌شنویم.
من ازاستاد جمشید علیزاده شنیدم که یک بار علامه فروزانفر در سخنرانی در دانشگاه تبریز جمله‌ای تاریخی گفته‌اند به این مضمون که «بنای فرهنگ و ادبیات ایران روی دو پا ایستاده است؛ خراسان و آذربایجان.» وقتی در بچگی به همراه پدرم به انجمن‌های ادبی می‌رفتم، شاعران خیلی زیادی بودند اما از دهه۷۰و۸۰ درحوزه تربیت شاعر، انقطاعی درتبریز داشته‌‍‌ایم و شاعرانی که در جلسات شعر به شهرت می‌رسیدند برای بعد از خود برنامه‌ای نداشتند و نسل بعدی را تربیت نمی‌کردند. در اوایل دهه ۹۰، با شهرستان ادب همکاری داشتیم و نشست‌هایی به نام «شعرآورد تبریز» را راه‌اندازی کردیم. این جلسات در دوره‌ای رشد خوبی داشت ولی بعد از مدتی افول کرد. اکنون من در دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان یک دوره تخصصی آموزش شعر را به نام «طلوع» شروع کرده‌ام که در آن بچه‌ها یک ماه شعر می‌نویسند و در انتهای ماه یک شاعر را که منتقد هم هست، از تهران دعوت می‌کنیم. دوری از مرکز برای شاعران شهرستانی یک بحران است چون در جریان شعر قرار نمی‌گیرند و متوجه اشکالات خودشان نمی‌شوند. یک حلقه کوچک به دورشان ایجاد می‌شود و متأسفانه فضای مجازی هم نتوانسته‌ به حل این مشکل کمک کند تا ارتباط بین شاعران جوان شهرستان با مرکز برقرار شود. ما در تبریز مشکل زبان هم داریم و یک آموزش دیگر هم که باید به شاعران جوان بدهیم، زبان است. تبریز استعدادهای شعری زیادی دارد و جوان‌های خیلی خوبی در این شهر، شاعری می‌کنند اما کم‌تجربه‌اند و به دلیلی که نمی‌دانم، به آنها میدان داده نمی‌شود. بارها و بارها در محافل مختلف اعتراض می‌کنیم که تعداد شاعران دعوت شده از برخی استان‌ها برای جلسات زیاد است، می‌گویند تبریز و آذربایجان همیشه اعتراض می‌کند ولی از یک جایی آدم احساس می‌کند استعدادها دیده نمی‌شوند و استعدادها وقتی رشد می‌کنند که دیده شوند. من گاهی در جلسات تهران می‌بینم شاعرانی شعر می‌خوانند و برجسته می‌شوند که شاعران ما در شهرستان‌ها از آنها خیلی بهترند اما چون در مرکز نیستند و دیده نمی‌شوند، سرخورده می‌شوند. از جایی به بعد چون می‌بینند سعی‌شان به جایی نمی‌رسد و کسی که شاید یک‌صدم آنها سعی نکرده است، به واسطه حضور در مرکز دیده می‌شود، شعر را رها می‌کنند.

شما در سرزمین شعر هم شعر خواندید؛ تأثیر و بازخورد حضورتان در این برنامه چه بود؟
چون شعری که در آن برنامه خوانده بودم، شعری بود که در دیدار رهبری قبلا خوانده بودم و در فضای مجازی دست به دست شده بود، توقع نداشتم دوباره مورد توجه قرار بگیرد ولی ویژگی سرزمین شعر این بود که شعر را به عموم مخاطبان عرضه کرد. شاید پارسال بیشتر جامعه شعری این شعر را شنیده بودند ولی برنامه سرزمین شعر مخاطب عمومی ‌را به سمت شعر حرفه‌ای کشید. شاید خیلی‌ها متوجه نبودند که هنوز هم در این سرزمین گروهی دارند شاعری می‌کنند و شاید آخرین شاعر جدی برای‌شان قیصر امین‌پور بود، ولی با این برنامه شعر به سمت عموم مخاطبان برده شد. 

بعد ازشهادت آیت‌ا... آل هاشم یادداشتی از شما خواندم درباره تأثیر حضور ایشان در شعر امروز آذربایجان، شاید بد نباشد این گفت‌و‌گو را با یادی از این شهید بزرگوار به پایان برسانیم و از شما بخواهیم کمی از تعامل ایشان با شاعران تبریز بگویید.
آقای آل‌هاشم یکی از نخستین جلساتی که با اهالی فرهنگ و هنر تبریز برگزار کردند،جلسه با شاعران بود. خیلی جلسه خوبی بود و با شاعران رفتاری بسیار دوستانه داشتند وازخاطرات‌شان با استاد شهریار گفتند.دردوران جنگ آقای آل‌هاشم در آن زمان در عقیدتی سیاسی ارتش مشغول به کار بودند، ایشان باخنده می‌گفتند که:«وقتی تبریز بمباران می‌شد، استاد شهریار زنگ می‌زدند و می‌پرسیدند کدام محله را زده‌اند و من یکی از وظایفم بعد از هر بمباران این بود که به استاد گزارش بدهم که چه اتفاقی افتاده است.» و از این مسأله به این مبحث نقب می‌زدند که همیشه باید هوای اهل هنر را داشت، حتی اگر نگران این است که کجا بمباران شده‌است، تو باید نگرانی او را مرتفع کنی. ایشان خیلی در جامعه شعری تأثیر داشتند، چرا که جامعه شعری همیشه دچار چند دستگی است و طیف‌های مختلفی در آن وجود دارد. مهربانی ایشان به گونه‌ای بود که تقریبا همه را زیر سایه خود جمع می‌کردند. خاطرم هست ایشان شماره تلفن شاعران را می‌گرفت و سر بزنگاه حال‌شان را می‌پرسید. این را از خیلی از شاعران شنیده‌ام که در نماز جمعه زمانی که مناسبت مذهبی یا ملی خاصی بود، به شاعران زنگ می‌زد یا پیام می‌داد که فلانی برای من دو بیت بنویس، می‌خواهم در خطبه‌ها بخوانم و در خطبه‌ها هم می‌گفت این شعر فلانی است و لطف کرده و برای من نوشته است. به همین دلیل شاعران خیلی رغبت می‌کردند کنار ایشان باشند. ازبرنامه‌های فرهنگی به‌خصوص در حوزه شعر، خیلی حمایت می‌کردند و کافی بود به گوش‌شان برسد فلان‌جا یک جلسه شعراست، حتی اگر دعوت هم نمی‌شدند سعی می‌کردند درآن جلسه حضور داشته باشند. ضمن این‌که به صورت مداوم جلسات شعر درخانه خود ایشان برگزار می‌شد و به مناسبت‌های مختلف شاعران را در خانه خودشان جمع می‌کردند و میزبان آنها می‌شدند و خوب هم گوش می‌دادند. بعضی وقت‌ها پیش یک مسئول که شعر می‌خوانیم، خوب دل نمی‌دهند و متوجه می‌شویم که در اینجا به شعرما گوش نمی‌دهند اما آقای آل‌هاشم تا آخر گوش می‌داد و تشویق می‌کرد و حتی نظر هم می‌داد.فقدان ایشان برای شعر آذربایجان،ضایعه بزرگی است،چرا که ما بزرگ‌ترین حامی‌ شاعران تبریز را از دست دادیم.اولین جلسه‌ که در کل ایران برای شهدای خدمت برگزار شد، در تبریز بود. همان روزی که خبر شهادت ایشان رسید، شاعران در خانه نیکدل جمع شدند البته حوزه هنری و شهرداری فضاسازی برای این برنامه انجام دادند اما حضور شاعران کاملا خودجوش بود چون شاعران می‌خواستند برای ایشان کاری کنند و در طول همان روز هم شعرها خلق شده بود و خوانده شد.

رهبر انقلاب یک وطن‌دوست دوآتشه هستند
شعری که در دیدار شاعران با رهبر انقلاب خواندم، برای من شعر مهمی خیلی ‌بود چرا که در جریان اتفاقات سال ۱۴۰۱ سروده شد. اتفاق افتادن این شعر زمانی که در وطن آشوب و نگرانی بود، برای خود من اهمیت زیادی داشت و خواندنش در محضر رهبر معظم انقلاب از این جهت برایم مهم بود که می‌دانستم ایشان یک وطن‌دوست دو آتشه هستند ودرمنظومه فکری ایشان، ایران خیلی برجسته است. ضمن این‌که موضوع آذربایجان هم در این منظومه فکری برجستگی خاصی دارد.من خودم کلید واژه آذربایجان را در سخنان ایشان جست‌و‌جو کرده‌ام و متوجه شده‌ام نگاه ایشان به آذربایجان چقدر والا و برجسته است.وقتی این شعر را می‌خواستم بخوانم گفتم که سلام شاعران تبریز را به شما می‌رسانم وچون ایشان توجه خاصی به تبریزدارند، به شاعران این خطه سلام رساندند و وقتی شعر را خواندم، با تحسین خیلی زیادی از سمت ایشان و حاضران در نشست رو‌به‌رو شد.‌ مصرع ترکی این شعر که به نوعی ترکیب میان وطن‌دوستی و زبان آذری بود هم مورد توجه ایشان واقع شد وهم درفضای مجازی بسیار موردتوجه قرار گرفت. کسانی که درآذربایجان دغدغه وطن داشتند این شعر راشنیدند و برجسته شد. از این جهت برای من اتفاق بسیار مبارکی بود.‌

۳ شعر از لیلا حسین‌نیا

خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم!‌
وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟! 
خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم!‌
خدا کند که بیفتد سرم به دامن میهن 
ولی به وقت خطر بار روی دوش نباشم 
مگر نه ریشه ما می‌رسد به شوکت دریا؟ 
چرا بمانم و چون موج در خروش نباشم؟! 
چو مرگ می‌برد آخر به هر طریق تنم را 
چرا چرا چو شهیدان لاله‌پوش نباشم؟ 
منیم جانیم سنه قوربان ده آی گوزل ایران!‌
به غیر از این چه بگویم اگر خموش نباشم؟!

از خاک شعر می‌روید
چگونه خواستمت؟ همچو خاک، باران را 
چو بال خسته گنجشک‌ها، درختان را 
قدم که می‌زنی از خاک شعر می‌روید 
تو غرق بیت و غزل کرده‌ای خیابان را 
اگر تو واحه شوی، پابرهنه خواهم رفت 
تمام وسعت تفتیده بیابان را 
زدم به آب و به آتش مگر بگردانم 
دمی‌به میل تو تقدیر تلخ دوران را 
کنار امن تو سهم من است از دنیا 
به جنگ می‌طلبم موج‌موج طوفان را

پیک بشارت
زدی به پنجره باران، مرا صدا کردی؟
خوش آمدی! چه خبر ؟باز یاد ما کردی!
سلام پیک بشارت به خاک خشک زمین!
رسیدی و گره از بخت باغ وا کردی
درست لحظه موعود آمدی از راه
چه خوب با من و این شهر تشنه تا کردی
به زیر گوش درختان، چقدر راز مگو
از آسمان پر از بغض برملا کردی
برای آن‌که ببارد غزل به سینه من
زدی به پنجره باران مرا صدا کردی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها