این چیزی است که طراحان ومؤسسان دانشگاههای خصوصی بهسرعت درککرده وازآن سودبردند؛ لذا بهجای اینکه درمحتواو درجه علمی استادان بادانشگاههای معتبر رقابت کنندروبه استفاده ازچهرههای مشهوررشتههای هنری وطراحی رویدادهای هنری کردند تا به دانشجویان فرصت تولید آثارهنری بیشتری بدهند.البته این رویدادها بیش ازآنکه جنبه آموزشی داشته باشدجنبه تبلیغاتی داشت.
نگاهی به رابطه دانشگاه با فضای کار و تولید هنری
از آنجایی که دانشگاههای معتبر دولتی با بهره گیری از طرح درس و محتوای دانشگاههای معتبر غربی در دوره پهلوی تأسیس شدند؛ این دانشگاهها ازحیث محتوا وشیوه تدریس مطابق باهمان روش مرسوم دردانشگاههای علوم انسانی و طبیعی بوده و همچنان نیز هست و با توجه به اینکه اساسا این محتوا برآمده از فرهنگ و بوم ایرانی نبود ازابتدا رابطه دانشگاه با فضای کار و تولید هنری قطع شد. مسأله دیگر در این دانشگاهها نحوه ارزیابی و جذب استادان بود. با توجه به اینکه جذب استادان این دانشگاهها نیز براساس معیارهای آکادمیک بود، معمولا استادانی که انتخاب میشدند که خود جایگاهی در تولید علم نداشتند وفرصت بهروزشدن و حل مشکل عدم ارتباط دانشگاه و بازار کار از دست میرفت.
تغییر استانداردهای آموزشی
در دانشگاههای سراسری استانداردهای مشخص و سختگیرانه علمی و فنی در خصوص آموزش هنر وجود داشت. بهطوریکه انتخاب هیات علمی، تأسیس واحدها و رشتههای جدید در یک دانشگاه مجموعهای از قواعد ومقررات سختگیرانه داشت که تضمینکننده کیفیت محتوای آموزشی بود. دانشگاهها و مراکز آموزشی عالی هنر که پس ازدهه ۷۰تأسیس شدند، ابتدا سعی کردند شمایی از این استاندارد آموزشی را حفظ کنند اما به مرور زمان بهواسطه محدودیتهای مختلف این سختگیریها به کنار گذاشته شد.
تبدیل مراکز آموزشی به بنگاههای اقتصادی
به همان اندازه که دانشگاههای خصوصی انگیزه مالی و اقتصادی را ارجح بر انگیزه علمی و هنری میشمارند دانشگاههای سراسری نیز از عدم وجود انگیزههای رقابتی دچار آسیب شدهاند. دانشگاههای خصوصی با انگیزه رقابت اقتصادی از یکسو به دنبال تقویت هیات علمی رفتند وازطرف دیگر درجهت مزیتهای رقابتی کاذب مانند استفاده ازچهرههای تلویزیونی و سینمایی برای جذب مخاطب حرکت کردند. این رقابت به حدی ازقواعد کیفی خارج شد که رشتههای آموزشی بدون پشتوانه مانند آهنگسازی پاپ بدون کارشناسی و بررسیهای لازم در یکی از دانشکدههای علمی ــ کاربردی تأسیس شد. کم کردن هزینهها، امکانات حداقلی، فضای آموزشی حداقلی و تمرکز بیش از حد به وجه تبلیغاتی فعالیتها برای جذب دانشجو باعث شد دانشگاههای خصوصی عملا از کیفیت آموزشی غفلت کنند؛ به گونهای که مبانی آکادمیک هنر در این دانشگاهها رها شده و تمرکز بر دروس تخصصی عملی بیشتر شد، در نتیجه جامعه با دانشآموختگانی مواجه شد که از مبانی فکری و فلسفی هنر بیبهره بودند.
زخم کهن دانشگاه و بازار هنر
عدم ارتباط دانشگاه با بازار هنر در دانشگاههای کشور یک پدیده فراگیر و یک بیماری مزمن قدیمی است اما دانشگاههای جدید بخش خصوصی با آوردن چهرههای فعال درهنر بهصورت طبیعی به بازار کار نزدیکتر شدند. دانشگاههای دولتی که بازمانده دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بودند در ابتدای تأسیس ارتباط خوبی با عرصه حرفهای هنر داشتند؛ از طرف دیگر عرصههای هنری مدرن ارتباطی با دنیا نداشتند مگر از طریق محافل دانشگاهی؛ لذا برای تأمین نیروی متخصص لاجرم سراغ دانشگاه میرفتند؛ اما با گذر زمان و تأسیس آموزشگاههای آزاد، ارتباط آسانتر هنرجویان و هنرمندان با دنیای جدید دیگر نیاز به دانشگاه مانند گذشته نداشت. دانشگاهها نیز پس از یک دوره چند۱۰ساله با تربیت نیروی انسانی لازم و به درجه دکتری رسیدن دانشجویان ورودی دیگر نیازی به استفاده از هنرمندان مطرح جامعه نداشتند اما همین اتفاق در خصوص دانشگاههای خصوصی بالعکس اتفاق افتاد. با توجه به کثرت این دانشگاهها به اندازه کافی فارغالتحصیل رشته هنر در سطح دکتری برای جذب به این دانشگاهها وجود نداشت. از یک طرف این مراکز پذیرفتند که از فارغالتحصیلان دارای مدارج پایینتر استفاده کنند و از طرف دیگر به سمت هنرمندان مشغول در عرصه حرفهای که شهرتی دستوپا کرده بودند، رفتند تا از آنها بهره ببرند. مهمترین شاخصه ارتباط با بازار کار همین بود. اما باید توجه کرد که لزوما شهرت در عرصه هنر یا تولید آثار هنری ارزشمند دلیل کافی برای توانایی تدریس و آموزش به دیگر هنرمندان نیست. روش تدریس در دنیای امروز چیزی فراتر از روشهای شخصی استادان عهد قدیم است که با شیوه استادی - شاگردی به آموزش میپرداختند. با احترام به اصالت و ارزشمندی آن شیوه که برگرفته از یک سنت چندهزارساله بود باید توجه داشت که هنرمندان مشغول در کسوت استادی میبایست به علم آموزش نیز مسلح باشند که متأسفانه در دانشگاههای خصوصی چنین الزامی وجود ندارد.
سخن آخر
درمقایسه دانشگاههای دولتی و خصوصی چیزی که بیشتر ازهمه خودنمایی میکند افت کیفیت آموزشی است،علت اصلی این موضوع بیش از هرچیز به عنصر نظارت مربوط میشود. نظارت در نظام آموزشی جایگاه ویژهای ندارد.هردو طیف دانشگاه یعنی خصوصی و دولتی به حال خود رها شده اند. به نظر میرسد با گذشت بیش از ۱۰۰سال ازعمر دانشگاهداری در کشور میبایست در شیوههای نظارت کیفی درامرآموزش بازبینی شده وساختارهای لازم برای این امرمدون شود،وگرنه آنچه با سرعت فراوان در دانشگاه هاو نهادهای آموزشی خصوصی رخ داده یعنی رهاشدگی کیفی ممکن است در عرصه دانشگاههای ملی نیز در آینده رخ بنمایاند و نتیجه این رهاشدگی، انحطاط فکری و فرهنگی جامعه خواهد بود.
وضعیت نظارت کیفی
اساسا نظارت درونی موفقتر از نظارت بیرونی است. امرنظارت کیفی بر دانشگاههای سراسری بیش از آنکه امری بیرونی و بروکراتیک باشد، پدیدهای درونی و تابع مقررات داخلی هر دانشگاه است. این قواعد برگرفته از یک سنت کهن دانشگاهداری است که بیش از ۳۰۰ سال درجهان قدمت دارد.این موضوع اما باتأسیس دانشگاههای خصوصی رنگ دیگری گرفت.ازآنجایی که این مراکز ریشه کهنی در سنتهای دانشگاهداری نداشتند،این وظیفه وزارت علوم شد که بهعنوان عامل بیرونی وظیفه نظارت بر کیفیت آموزشی را بر عهده گیرد. حال با گذشت۴۰سال ازتأسیس نخستین دانشگاه غیردولتی وگذشت۳۰سال ازگسترش این دانشگاهها میبینیم که هنوز روش مدونی برای نظارت بر این دانشگاهها توسط وزارت علوم جاری نشده است.