یک پرونده واقعی یک هشدار

انتقام کور

انتقام کور

رازگشایی از پرونده قتل مرد میانسال که قربانی کینه‌ای شده بود یکی ازخاطرات افسر اداره آگاهی است که این هفته آن را روایت کرده‌ایم.
کد خبر: ۱۴۶۹۸۶۲
 
چند سال قبل به‌عنوان افسر ویژه جرایم جنایی در پلیس آگاهی یکی از شهرهای غربی کشور مشغول خدمت شدم. روزهای اول کارم، دو قتل در درگیری رخ داد و خیلی زود توانستم قتل‌ها را کشف کنم که در روحیه‌ام تاثیر‌گذار بود. روزها همین‌گونه می‌گذشت که سه ماه بعد در اولین روزهای پاییز و خنکی هوا در اداره مشغول بررسی پرونده قتل خانوادگی بودم که تلفن ویژه قتل زنگ خورد و آن سوی خط افسر کلانتری مدعی شد مرد۵۰ساله‌ای با شلیک چند گلوله به قتل رسیده است.سریع آدرس راگرفتم و به یکی از خیابان‌های مرکزی شهر رفتم. از شلوغی محل جنایت می‌شد حدس زد که قتل در یک محله پر‌جمعیت رخ داده است. با صدای آژیر خودرو، راه را باز کرده و مقابل یک مغازه توقف کردیم. وقتی وارد مغازه شدیم با جسد مرد میانسالی روبه‌رو شده که بدنش غرق خون، کف مغازه افتاده بود.افسر کلانتری تامرادید شروع به توضیحات اولیه کردوگفت: جناب سروان یک ساعت قبل یک مشتری واردمغازه‌شده ومردمیانسال راغرق خون روی زمین‌دیده وبه پلیس خبرداده است.روی بدن مقتول جای چندضربه چاقو است. پزشکی‌قانونی هم در بررسی اولیه اعلام کرد که علت مرگ پارگی ریه و ۱۲ضربه چاقو است.‌بررسی جای ضربات چاقو و عمق آن نشان داد که قتل به‌دلیل کینه ونفرت رخ داده است. ازچند همسایه مقتول تحقیقات را آغاز کردیم که آنها مدعی شدند هیچ مورد مشکوکی ندیده وسر‌و‌صدایی رامتوجه نشدند.بازپرس دستور انتقال جسد را داد و در همان حین که می‌خواستیم صحنه را ترک کنیم، خانواده مقتول با گریه و زاری سر رسیدند.حال‌شان برای تحقیق مساعد نبود، از پسر بزرگ مقتول خواستم صبح به پلیس آگاهی بیاید. ساعت ۸ صبح فردا پسر جوان در حالی‌که هنوز در شوک بود روبه‌روی من نشست. با گریه جواب سؤالات را می‌داد و مدعی بود پدرش با کسی اختلاف نداشته و همه او را دوست داشتند. سرنخی از ماجرا نداشتم و چند روزی از قتل گذشته بود. نگاه سنگین رئیس اداره رامتوجه شدم که گویی با نگاهش می‌خواست هرچه زودتر قتل کشف شود. فیلم دوربین‌های محل را گرفتم و چند نفری که مشکوک بودند را از داخل فیلم‌ها گلچین کردم و به جز سه نفرشان بقیه به نظر عادی بودند.پسر مقتول را به اداره دعوت و فیلم و عکس آنها را نشان دادم. پسر جوان گفت دو نفر را نمی‌شناسد و نفر سوم امین نام دارد.از او خواستم توضیح بدهد که گفت امین پسر دوست پدرم است. ما با آنها رفت‌و‌آمد داشتیم تا این‌که سه سال قبل در جریان یک مراسم پدرم شروع به تیراندازی هوایی کرد که متاسفانه یک تیر به پدر امین خورد. آنها شکایت کردند و پدرم دیه داد و قضیه تمام شد.با شناسایی هویت امین، سریع به خانه آنها رفتم اما پدر و مادرش مدعی شدند چند روزی است که پسرشان به مسافرت رفته و از او خبر ندارند.‌دیگر مطمئن شدم پسر جوان با قتل مرد میانسال ارتباط دارد. با بازپرس هماهنگ کرده و دستور دستگیری او را گرفتم.دوستان امین را به اداره دعوت کردم که همگی مدعی شدند بیش از یک هفته است که از او خبر ندارند و جواب تلفن‌هایشان را نمی‌دهد. یکی از آنها گفت: جناب سروان امین همیشه به من می‌گفت روز انتقام نزدیک است ولی جزئیات بیشتری به من نمی‌داد، حالا که فهمیدم دوست پدرش کشته شده و شما دنبال او می‌گردید، معنی انتقام را فهمیدم.تمام جاهایی که احتمال داشت امین برود را جست‌وجو کردم اما انگار مثل قطره‌ای در دریا ناپدید شده بود. روزها و ماه‌ها می‌گذشت و هیچ ردی از پسر ۳۵ ساله نداشتم. خانواده مقتول بعد از چند ماه به اداره می‌آمدند و درخواست می‌کردند که نگذارم خون پدرشان پایمال شود. برایشان گفتم قاتل فرار کرده و با هویت جعلی زندگی می‌کند اما بالاخره او را دستگیر می‌کنم.حدود هفت سال از قتل گذشته بود و این پرونده ناموفق من را اذیت می‌کرد تا این‌که یک نفر با اداره تماس گرفت و مدعی شد می‌داند امین کجاست اما نه اسمی از او باید برده شود و نه کاری با او داشته باشیم و بعد هم تلفن را قطع کرد. یک جرقه امید در دلم روشن شد، صبح تا عصر چشمم به گوشی بود تا مرد ناشناس دوباره تماس بگیرد. سه روز بعد دوباره تماس گرفت و وقتی اعتمادش را جلب کردم، یک آدرس داد و زود تلفن را قطع کرد.از این‌که به حل معما نزدیک شدم خوشحال بودم. با رئیس اداره ویژه جرایم جنایی صحبت کردم که گفت با بازپرس هماهنگ کن‌. سریع با بازپرس صحبت کرده و تمام جزئیات را گفتم که گفت تا تو به دادسرا بررسی تمام دستورات لازم قضایی را صادر می‌کنم.»
براساس آدرسی که داشتیم، قاتل فراری در یکی از استان‌های مرکزی کشور بود. با گرفتن نیابت قضایی با دو همکار دیگرم راهی محل زندگی امین شدیم. به اداره آگاهی آن شهر رفتیم و دو همکار دیگر به ما ملحق شدند تا بتوانیم برای دستگیری متهم اقدام کنیم.‌
به آن آدرس رفتیم و نامحسوس کشیک دادیم تا بالاخره امین آمد ووارد ساختمان شد. محل زندگی‌اش ساختمان شلوغی بود. با همفکری همکارانم قرارشد نیمه‌شب واردشویم که همسایه‌ها خیلی اذیت نشوند واوراهم غافلگیر کنیم.ساعت یک بامداد چراغ‌های خانه‌اش خاموش شد و دو ساعتی صبر کردیم تا خواب قاتل عمیق شود. حدود ساعت ۳درحالی‌که خودمان دو روز بود نخوابیده بودیم، وارد ساختمان شدیم و با شکستن در واحدش داخل رفته و امین را دستگیر کردیم. مرد جوان در شوک بود و نمی‌دانست چه بگوید.به اداره آگاهی آن شهر رفتیم و چند ساعتی خوابیدیم و حدود ساعت۱۱وقتی از خواب بیدار شدیم، دیدم همکاران آن شهر لطف کرده و تمام کارهای اداری و قضایی را انجام دادند.باگرفتن متهم، راهی کرمانشاه شدیم. اورا تحویل بازداشتگاه داده و به خانه رفتم تا ساعتی استراحت کنم. صبح زود به اداره رسیدم و خواستم که متهم را از بازداشتگاه بیاورند.امین که درطول مسیر یک کلمه هم حرف نزده بود، وقتی گفتم ما همه‌چیز را می‌دانیم، شروع به اعتراف کرد و گفت: «‌جناب سروان مسعودرامن کشتم وبعد هم فرار کردم و زندگی زیر‌زمینی‌ام آغاز شد.‌»
از او خواستم پراکنده‌گویی نکند و کل ماجرا را بگوید که مدعی شد پدرم با مقتول دوست بود. در جریان یک تیراندازی مسعود چند تیر شلیک کرد که به پدرم خورد و او معلول و زمینگیر شد. بعد هم با دادن دیه سعی کرد کاری کند که همه‌چیز فراموش شود. من از او کینه به دل گرفتم و گفتم انتقام معلول کردن پدرم را از او می‌گیرم. روزحادثه چاقویی برداشتم و به دیدنش رفتم، دیدم خیابان خلوت و موقعیت انتقام فراهم است. داخل مغازه که شدم چند ضربه چاقو زدم و سریع فرار کردم. چون می‌دانستم مغازه‌اش دوربین ندارد در همان‌جا کشتمش و عصر از شهر خارج شدم. چند شهر را گشتم اما احتمال دادم زود شناسایی و دستگیر شوم، برای همین به مرکز کشور رفتم و با اجاره خانه‌ای و کارگری روزگار می‌گذراندم که شما سراغم آمدید.با تکمیل اعترافات امین، او را تحویل زندان دادم و خوشحال بودم بعد از هفت سال پرونده قتل را کشف کردم و نگذاشتم پرونده بدون کشف داشته باشم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها