روایتی از دیدار رهبری با دانش آموزان

اولین دیدار با رهبر

کد خبر: ۱۴۷۹۹۹۴
نویسنده پریسان حدادی 11ساله از تهران

امروز دوازدهم آبان ماه سال ۱۴۰۳ یک روز ویژه برای ماست.
روزی که قرار است با کلی دانش آموز از سراسر کشور به دیدن رهبر عزیزمان برویم. روزی که برای ما هیچ وقت نه تکرار می‌شود و نه از یادمان می‌رود.
روزی که برای ما نوجوان‌ها است. ما دانش آموزان امروز یک قرار مهم داریم یه قرار از جنس دیدار معلم و دانش آموز، از جنس رفاقت با رهبر، رهبری که ما را مهمان صحبت‌های پند آموز خودشان کرده‌اند.
وقتی ساعت ۸صبح وارد خیابان منتهی به حسینیه امام خمینی شدیم با جمعیت عظیمی از دانش آموزان مواجه شدیم. خیلی از بچه‌ها با لباس‌های محلی از شهرشان آمده بودند. لباس‌های رنگی و زیبا و چشم‌نواز و با چشم‌هایی منتظر خیره به در حسینیه بودند چقدر این صورت‌ها زیبا بودند.
وارد جمعیت شدیم تا از حس و حالشان با خبر بشویم. دختر و پسر ز شوق دیدار می‌گفتند؛ و اینکه دل تو لشان نیست که می‌خواهند رهبر عزیزشان را از نزدیک ملاقات کنند.
یک پسر با لهجه کردی می‌گفت: «این همه راه آمده‌ام تا رهبر مقتدرم را ببینم.»
انتظار به سر رسید و وارد حسینیه شدیم. همهمه و شور و هیجانی برپا بود همه داشتند تمرین می‌کردند که وقتی رهبر آمد چه بگویند و چطور ابراز احساسات کنند.
ساعت حدوداً ۱۰:۲۰ دقیقه پرده کنار رفت و مقام معظم رهبری وارد شدند. صدای حیدر حیدر در فضا پیچیدنوجوان‌ها و جوان‌ها سر از پا نمی‌شناختند و روی پاهایشان بند نبودند اشک شوق ی‌ریختند و صدای تپش قلب‌ها شنیده می‌شد؛ و یک صدا می‌گفتند این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده...
بعد از تلاوت قرآن کریم و مداحی جانانه آقای حسین طاهری که صدایش هنوز در گوشم می‌پیچد: 
«امروز که اوضاع جهان مایه شرم است‌ای عشق دل‌افروز دل ما به تو گرم است»
و دانش‌آموزان سرود خواندند و بعد یک دانش‌آموز پسر از اصفهان و یک دانشجو از دانشگاه علامه صدای دانش‌آموزان و دانشجویان را به گوش رهبر رساندند؛ و در آخر دانشجوی پزشکی از لبنان به زبان عربی و فارسی صحبت کرد و از رهبر عزیزمان و مردم ایران تشکر کرد؛ و حالا همه مشتاق شنیدن صدای رهبر بودیم، حالا که ما پا به دنیای نوجوانی گذاشته‌ایم در این هفته و روز خاص صحبت‌های مهمی با ما داشتند.
ایشان به مسئله لانه جاسوسی اشاره کردند که سفارت آمریکا محلی بود برای برنامه‌ریزی و تحریک‌های داخلی علیه انقلاب و نابود کردن انقلاب؛ و ایشان در مورد مسائل سیاسی و آمادگی ایران از نظر نظامی و تسلیحات در مقابل با استکبار و مبارزه با استکبار برای ما گفتند.
بعد از تمام شدن صحبت‌های آقا و خداحافظی با رهبر عزیزمان حس و حال بچه‌ها جالب بود بعضی‌ها می‌گفتند انگار خواب دیده‌اند، چون هنوز از دیدن آقا سیر نشده‌اند.
در بین این دانش آموزان یک دختر کوچک نظرم را جلب کرد به سمتش رفتم اسمش زینب آشوری ۹ ساله بود که پدرش محمد آشوری شهید شده بود و او برای اولین بار به دیدار رهبر آمده بود. می‌گفت: «این حس قشنگ هیچ وقت از یادم نخواهد رفت.»
و تمام ما دانش آموزان و و دانشجو‌ها به امید دیدار دوباره و با قلبی سرشار از تجربه ناب دیدار با رهبر بزرگ کشور اسلامی‌یمان ایران به سمت خانه هایمان برگشتیم.
به امید دیدار، پدر بزرگ مهربون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها