در ابتدا نظرتان را راجع به کلیت داستان بگویید.
داستان مسیح بازمصلوب یک قصه انسانی و بسیار جذاب است. انسانهای این داستان شبیه همان آدمهایی هستند که ما میشناسیم و اتفاقهایی رارقم میزنند که گاهی تلخ است وگاهی شیرین.کاراکترهای این رمان نیز بسیار زنده وپویا هستند.درعین حال که ترجمه کتاب هم خیلیخوب بود. من شخصا خیلی روی ترجمهها حساس هستم. مخصوصا ترجمههای جدیدترماکه اغلب متأسفانه خوب نیستند اما در این اثر ترجمه کتاب کمک میکرد که بتوانم درلحنها بهتر آدمها را پیدا کنم. کتاب بسیارجذاب بود، گاهی خودم خندهام میگرفت وهمین خنده به مروربه یک بغض عجیب وغریب تلخ تبدیل میشد.امیدوارم خروجی کارهم خوب شده باشد و وقتی مخاطب میشنود، آن را دوست داشته باشد ومن هم در برابر این رمان بسیار گرانسنگ کاری کرده وهم قدوقواره آن ظاهر شده باشم.
نوع روایت و راوی کتاب را چطور دیدید؟
کتاب مسیح بازمصلوب یک راوی کلی دارد که قصه را روایت میکند. بقیه شخصیتها هم که به مرور وارد قصه میشدند. من سعی میکردم تا حدی به اینها شخصیتبخشی کنم و خطوط دور این آدمها را ترسیم کنم و یک تیپسازی خیلی ساده اما جذاب برایشان ایجاد کنم اما یک چالش بزرگ در طول خوانش کتاب این بود که این کاراکترها همه هم سنوسال بودند. یعنی اکثرا مردان میانسال بودند و این کمی ایجاد تمایز را سخت میکرد اما به هرحال با توجه به کاراکتر، موقعیت اجتماعیشان در روستا و مشاغلی که دارند، سعی کردم به کمک صدابردار خوبمان رنگ متنوعی را در لحن و صدا و نوع حرفزدن این شخصیتها ایجاد کنم.
بعضی معتقدند بعد از گذشت ۳۰ سال باید ترجمه دوبارهای از کتاب انجام شود؛ با توجه به اینکه سالهای زیادی از ترجمه این اثر گذشته آیا نیازی به بازترجمه هست یا خیر؟
من خیلی با این موضوع موافق نیستم که اگر ۳۰سال ازترجمه کتاب گذشته حتما باید یک ترجمه جدید از آن انجام بشود. وقتی ترجمه خوب است و مترجم حق مطلب را ادا کرده و در این سفری که از زبان مرجع به زبان مقصد داشته خوب عمل کرده و لحن نویسنده و کاراکترها خیلی مناسب خودش را نشان میدهد، چهدلیلی دارد که دوباره آن را ترجمه کنیم؟ وقتی یک ترجمه خوب وجود دارد، دلیلی ندارد؛ بهتر است همان ترجمه خوب را خوب بخوانیم! لحنی که آقای قاضی در این رمان پیاده کرده و نوع استفاده از کلمات بهگونهای است که فضا و تاریخی که این قصه در آن روایت میشود را بهتر متوجه میشویم. زبان روزمره امروزی که با آن صحبت میکنیم نیست و قدری وزن دارد و لحن متمایز مختص قصه در جریان داستان ساخته شده است.
ترجمه اثر را در مقایسه با ترجمههای جدیدتر چطور دیدید؟
درباره ترجمههای امروزی باید بگویم که ترجمهها خوب هستند اما یکسری موارد در آنها در نظر گرفته نمیشود. به ایندلیل است که مثلا آن مترجم عزیز به زبان فرانسه یا انگلیسی یا آلمانی تسلط دارد اما در فارسی دچار مشکل است. بسیاری موارد را دیدهام که دستور زبان در آنها رعایت نشده است. بههمین دلیل وقتی تسلط مترجم به فارسی هم خوب است، آنوقت است که یکسری اصطلاحات و کلمهها و ترکیبهایی که در آن زبان مرجع وجود دارد، در زبان فارسی خیلی روان و خوانا ترجمه میشود و خواننده از آن لذت میبرد. ولی وقتی کتاب در زبان اصلیای که نوشته شده کمی وزن دارد و آهنگین است و ترجمه میشود حس میکنیم در زبان فارسی روان و خوانا نیست. هنر مترجم در آن است که سنگینیای که کلام اصلی کتاب دارد را اینجا هم پیاده کند. کار بسیارسختی است که یک زبان یکدست برای آن پیاده شود و تمام دایره لغات همگن باشند و در کنار هم بیایند.
آیا شما کتاب را عیناً شبیه متن ترجمه میخوانید یا تغییراتی ایجاد میکنید؟
درباره این کتاب ما دو بخش داشتیم. یکی بخش راوی که داستان را روایت میکرد و با همان لحنی که نوشته شده بود و با همان کلمات خوانده شد، لحن سنگین و رسمیتری هم داشت اما در بخشی که وارد دیالوگهای این کاراکترها میشدیم برای این که با لحن راوی متفاوت و کمی ملموستر شود و شبیه آدمهایی باشد که درکوچه وخیابان دوروبرمان میبینیم، تصمیم گرفتیم آنها را قدری تغییر دهیم و این تغییر بیشتر در لحن بود اما یکجاهایی مجبور میشدیم که مترادف کلماتی را که نوشتهشده بهکار ببریم، تا به لحن محاورهای این شخصیت کمک کند. کلا من ترجیح میدهم آنچیزی که نوشتهشده را بخوانم، چون کار من نیست که فکر کنم که چه بهجای چهکلمهای بگذارم؛ اما خب گاهی پیش آمده با کتابی مواجه شدم که هرکاری میکنم، کلماتی دارد که در دهان من نمیچرخد و به دلم نمینشیند وبه هرحال گاهی اینکار را کردهام که البته با اجازه صاحبان اثر وبا تأیید ناشر انجام دادهام.برای نمونه، کاری برای جایی انجام دادم که صدای کاراکترهای زن راهم پیاده کرده بودم اماخب آنها دوست نداشتند و ما هم دیگر ادامه ندادیم. یعنی اینکارها شدنی است اما درباره جابهجایی کلمات، به فراخور شخصیت وسیر داستان،و نه سلیقه من بایدتغییررا انجام داد.وقتی هم بایک ترجمه خوب مواجه میشوم ابداً این کار را نمیکنم، چون ترجمه کار خودش را کرده و آن وقت من خودم را به دست ترجمه میسپارم.
شما در کتاب هاکلبریفین نیز ایفای نقش میکنید. درباره نقشتان در این کتاب هم بگویید.
من چند سال پیش هاکلبریفین را برای جای دیگری خوانده بودم، اما بهطورخلاصه بود.درآنجا هم شخصیتهاوهم راوی را تکصدا میخواندم. ولی اینبار رنگ دیگری دارد. راوی بخشهای خود را بهصورت جدا میخواند و ما کاراکترها را بهجای خودشان میخوانیم. من دو کاراکتر را در این اثر دارم یکی دوکی است که همراه پادشاه و کلاهبردار است و یکی هم پدر هاکلبریفین. برای خودم هم همیشه جذاب بوده که چند شخصیت را بگویم. البته وقتی کار فولکست میشود، سخت میشود. چون خُردخرد هرکس باید بیاید و نقش خودش را بخواند. در عینحال، چون تنوع رنگی خوبی دارد برای مخاطب شنیدنش جذابتر است. همین جمعی که کنار هم قرار میگیرند و لحنهای مختلف گویندهها باعث میشود کار یک رنگ دیگر بگیرد. درباره بعضی کارها هم با اجرای فولکست مخالفم. مثلا شاهنامه را اصلا نباید گروهی خواند. این کار تکصداست یک نفر باید تمام آن را انجام دهد، ولی باید کسی باشد که از پس انجام همه آن بربیاید. پس برای بعضی کارها خوب است و برای بعضی نه! اما در نهایت معتقدم این کاملاً سلیقهای است و بسته به سلیقه آدمها نظرشان فرق میکند. مهم این است که مخاطب دوست دارد و ما هم احترام میگذاریم و همین کارهایی را که امکانش وجود دارد، اینطور برایش آماده میکنیم و در اختیارش میگذاریم.
دو سال است که خوانش شاهنامه را نیز برای رادیو نمایش انجام میدهید، درباره تجربه خوانش شاهنامه هم بگویید.
دفتر دوم و پادشاهی کیخسرو تمام شده و از این به بعد دفتر بعدی شروع میشود. تقریبا دو سال و نیم است که در حال خوانش آن هستم که نزدیک به ۱۲۰ قسمت شده و هفتهای یک قسمت از آن در رادیو نمایش پخش میشود. آنجا انواع و اقسام کاراکترها از پهلوانان تا خانمها یا دیوها یا سروش آسمانی یا سیمرغ را سعی کردهام به فراخور اجرا کنم. سخت است ولی تا اینجا راضیکننده بوده. به نظرم این وظیفه من است حالا که توان و علاقه برای این کتاب بهخصوص هست، یک نسخه کامل و جامع از آن را بخوانم که با کیفیت مناسب در اختیار مردم قرار بگیرد. ما نمونه کاملی از خوانش شاهنامه نداریم. یکی دو نسخه موجود است اما بهنظرم میشود پا را فراتر گذاشت. شاهنامه روایت خالی نیست؛ به دل شاهنامه باید رفت و باید آن را بازی کرد. مثل کاری که نقالان در سالهای گذشته میکردند، همان ابیات را میخواندند اما آن را بازی میکردند تا مخاطب تصویری را که ساخته میشود بهتر درک کند. امیدوارم به زودی این اتفاق بیفتد.
بهترین کتابی که با صدای شما خوانده شده کدام است؟
لذت بخشترین کتاب همین شاهنامه است. جور دیگری با آن ارتباط برقرار کردهام. شاهنامه آدم را غرق میکند. در مطالعه شخصی خود من شعر هست؛ چه اشعار خودمان چه خارجی اما از وقتی به شاهنامه ورود کردهام شاید دو سه غزل حافظ خواندهام و شاهنامه زندگیام را پرکرده است. یگانه کتابی است که یک رمان حماسی منظوم است و سوای قصههایی که خود فردوسی اشاره میکند اینها در گذشته بوده و من جمعآوری کردهام، خلق این اثر داستان دیگری است. ترکیبات جدیدی که ساخته بینظیر است. جایی درباره سیاوش میگوید «جهان ناسپرده جوان سترگ»؛ من مطمئن هستم این ترکیب را خودش ساخته و بسیاری از این دست ترکیبات او که بعدها توسط خیلی از شاعران معاصر ما مثل احمد شاملو استفاده شد. ما باید اینها را حفظ کنیم. زبان هر کشوری، آبروی آن است و باید این زبان را حفظ کنیم.