یادداشت کوتاهی بر کتاب «کشتن مرغ مینا» ترجمه فخرالدین میررمضانی

دریچه‌ای نو برای نگاه به جهان

به انگیزه ۴۰ سالگی نویسنده کتاب‌های یکشنبه، دوشنبه و سه‌شنبه با او گفت‌وگو کردیم

با آراز روی پل‌های پایتخت

اشاره: آراز بارسقیان را برخی، پای ‌کارترین نیروی حوزه ادبیات در میان ارامنه می‌دانند و گاهی هزینه‌های زیادی هم به خاطر این تلاشش پرداخت کرده است.گرچه او ضربه‌های زیادی از سوی برخی روشنفکرنماها و ناشران مرتبط با این جریان خورده اما همچنان در مسیری که برای ادبیات انتخاب کرده استوار است و می‌خواهد بنا بر یافته‌هایش، برای ایران،‌ متن فاخر بنویسد یا ترجمه کند.
اشاره: آراز بارسقیان را برخی، پای ‌کارترین نیروی حوزه ادبیات در میان ارامنه می‌دانند و گاهی هزینه‌های زیادی هم به خاطر این تلاشش پرداخت کرده است.گرچه او ضربه‌های زیادی از سوی برخی روشنفکرنماها و ناشران مرتبط با این جریان خورده اما همچنان در مسیری که برای ادبیات انتخاب کرده استوار است و می‌خواهد بنا بر یافته‌هایش، برای ایران،‌ متن فاخر بنویسد یا ترجمه کند.
کد خبر: ۱۴۹۴۱۹۷
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
 
رمان «پل» را چند سال پیش بعد از خواندن به کتابخانه مرکزی پارک‌شهر اهدا کردم و چند ماه پیش دوباره آن را خریدم و مشغول خواندن شدم. شناسنامه کتاب نشان می‌داد که آراز بارسقیان چهل‌ساله شده است. این بهترین بهانه بود برای این که به روزنامه جام‌جم دعوتش کنم و در گفت‌وگویی بفهمم او در چهل سالگی با آثار مهمی که از خود برجا گذاشته، چگونه می‌خواهد به دهه بعدی زندگی‌اش پا بگذارد. آنچه در ادامه می‌خوانید متن کامل این گفت‌وگو است، بجر یکی دو جا که اصرار داشت رسانه‌ای نشود.

۴۰ سال از تولد شما می‌گذرد، تصمیم گرفتیم در چهل سالگی گپ دوباره‌ای با هم داشته باشیم. وقتی برای بار اول رمان «پل» را خواندم، تمام پل‌های مرکز تهران برای من شخصیت گرفته بود و روی پل‌های شهر به دنبال خانه داستان شما می‌گشتم. ذهنم مشغول این ایده بود و ارتباطی که با پل گرفتم جالب بود، در این اثر حرف اضافی وجود ندارد و داستان‌تان را با ماجرا تعریف می‌کنید. داستان‌ها سکته ندارند، به سرعت وارد فضای داستان می‌شوید و همه چیز ملموس است. جا دارد از آقای غلامحسین دولت‌آبادی هم نام ببریم که رمان پل را با هم نوشته‌اید. من پل را بیشتر از دیگر آثار شما دوست دارم. 
این کاری بود که من و دولت‌آبادی با هم انجام دادیم. دوره‌ای بود که دستمان خیلی به کار می‌رفت و این اثر حاصل آن دوره و آن روحیه است. با هم چند کار نمایشی هم داشتیم.

کار نمایشی ساختارشکنانه‌ای با نام «صعود مقاومت‌پذیر آقای م.ر.حساس» در تالار محراب داشتید. من شبی برای دیدن اجرای شما آمده بودم که باد شدیدی می‌وزید و تعدادی درخت‌ افتاده بودند. مدام ماشین‌های آتش‌نشانی رد می‌شدند و شما هم در محیط باز تالار محراب، اجرا را شروع کردید.
ما کارمان را انجام دادیم و خیلی خوب بود. در سالن دیگری نمی‌شد آن کار را اجرا کرد.

همکاری حرفه‌ای شما با آقای دولت‌آبادی به کجا رسید؟
این روز‌ها با آقای دولت‌آبادی کار جدیدی انجام نمی‌دهیم. نشر یکشنبه چند سال است که به نام و در اختیار آقای دولت‌آبادی است و من بیشتر درگیر کارهای خودم هستم. ناشر بودن روحیه می‌خواهد، کار سختی است و من روحیه ناشر بودن نداشتم و ندارم.

نوشتن «پل» به صورت مشترک چطور اتفاق افتاد؟
وقتی پل را نوشتیم ایده من و دولت‌آبادی این بود که داستان در روز بگذرد و اصل داستان درروز وگرما بود. در داستان شب، کار بر عکس شد و روز نبود و داستان در شب می‌گذشت و اسم کار را«شب» گذاشتیم. می‌خواستم همه جاتاریک باشد ووارد تاریکی محض بشوید. پیشنهاد کردم کتاب دانته را اقتباس کنیم. بعدتر خودم به تنهایی پروژه را پیش بردم. سه بار سه جلد «کمدی الهی» را خواندم و سعی کردم اقتباس داشته باشم و مناطق تهران و حاشیه‌های تهران را در داستان قرار دهم ولی نمی‌دانم این اتفاق افتاده یا نه؟!
با هم در یک اتاق می‌نشستیم و داستان را می‌نوشتیم. تمام جملاتی که خوانده‌اید را با هم نوشته‌ایم. تایپ کار من بود. برای رمان «پل» ما اول زاویه دید را انتخاب کردیم. سوم شخص را انتخاب کردیم و بحث ما بر سر این بود که اول این را می‌بینی یا این یکی را! ما بر سر توصیفات هیچ مشکلی نداشتیم. می‌دانستیم یک نفر باید بیاید و بحث بین ما این بود که اول در باز شود یا پنجره؟! تمام وقت ما را این می‌گرفت که یک نفر چطور وارد داستان شود.

​​​​​​​متن اثر آن‌قدر روان است که بحث‌هایی که پشت کار شکل گرفته احساس نمی‌شوند. ضمن این‌که شما برخلاف ژست‌های روشنفکری مرسوم از قصه‌گویی غافل نشده‌اید.
کسی باخواندن اثراین بحث‌هارانمی‌بیند. نمایشنامه‌های ماهم همین‌طور است.درزمان نگارش متن باهم درجمله آخر به توافق می‌رسیدیم و کتاب پیش می‌رفت.نگارش کتاب دو سال طول کشید.نه تنها از قصه‌گویی غافل نشدیم، بلکه حتی ضد فضای مرسوم حرکت کردیم. ما در مورد فضای شهر تهران نوشتیم جایی که آنجا زندگی می‌کنیم و حتی فضای پل پارک وی راحذف کردیم. اگر این پل‌ها را روی نقشه تهران بکشیم به قلبی در سمت چپ نقشه تهران درست جایی که قلب در کالبد بدن قرار می‌گیرد، می‌رسیم. اگر پل پارک وی یا گیشا را در نظر می‌گرفتیم باید بالاتر می‌رفتیم. دولت‌آبادی با پل پارک وی راحت نبود وما به این نتیجه رسیدیم که به سید‌خندان برویم و دسترسی شریعتی را داشته باشیم. می‌شد تا میدان قدس و شمیران هم رفت.

مهم بود که نشان بدهد اگر نویسنده‌ها تلاش کنند تا داستانشان خطی ارتباطی با جهان واقع داشته باشد اتفاقا بیشتر بر مخاطب اثرگذار است.حتی من حس می‌کنم آدم‌های داستان شما هم واقعی هستند. برای انتخاب پل و لوکیشن‌های واقعی با هم راهی می‌شدید؟
بله؛ حتی صوت‌های آن کار‌ها و صداهایمان را هم دارم. ساختمان‌ها را پیدا می‌کردیم و بقیه مشخصات را زنده می‌کردیم. می‌خواستیم تهرانی که دوست داریم را در داستان بیاوریم. در پایان داستان به کافه‌ای می‌رسیم که وجود خارجی ندارد ولی ما عمدا این کافه و آن آدم را در داستان گذاشته‌ایم تا حالتی که وجود ندارد القا شود.

با این‌که هیچ وقت نخواسته‌اید در گفتمان رسمی باشید، ولی نسبت به گفتمان رسمی هم بی‌احترامی نکرده‌اید. تو به دنبال این هستی که در هر بستری گپی درباره ادبیات بزنی. در کتاب «نمایندگان امر/ نمایندگان کلام» گزارشی مکتوب از فعالیت ۱۲ساله کانون نویسندگان ایران در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی نوشتی. تو با پژوهش در اسناد منتشرنشده و تحقیق زندگی فعالان این انجمن ادبی-سیاسی شرحی مبسوط از وقایع رخ داده میان سال‌های ۴۵ تا ۵۷ را نوشتی. نقطه آغازین این انجمن مربوط به دوره‌ای است که نویسندگان و هنرمندان از سانسور شدید پهلوی خشمگین بودند و تلاش داشتند تا با تشکیل گروهی علیه این ماجرا اقدام موثری انجام بدهند. جلال آل‌احمد از جمله افراد موسس این جریان بود و در ادامه شخصیت‌هایی همچون شاملو، ساعدی، ابتهاج و گلشیری در این انجمن فعالیت داشتند. فعالیت‌ها و جلسات این کانون که با محوریت مبارزه با سیاست‌های اختناقی و استبدادی شاه بود سبب شد تا برخی از این هنرمندان به زندان بیافتند و در بازه سال‌های ۵۰ تا ۵۵ فعالیت‌های کانون تعطیل شود. در نهایت نیز بسیاری از اعضای موثر کانون از ایران خارج شده و به کشورهای مختلف مهاجرت نمودند. تو در این اثر ما را با دیدگاه‌ها، موضعگیری‌ها، اعلامیه‌ها و فعالیت‌های کانون به طور کامل آشنا کردی...
در کتاب «نمایندگان امر/ نمایندگان کلام» نمی‌خواستم کسی را راضی کنم می‌خواستم یک کتاب خوب در حدی که بلد هستم، بنویسم. اسنادی وجود داشت و خواستم صادقانه‌ترین چیزی که می‌توانیم بنویسم را مبتنی بر اسناد تولید کنم.یک نفر باید این اسناد را کنار هم بگذارد و برداشتش را بنویسد، کتاب تحلیل ندارد. با وجود این‌که من هر چه بود و نبود را در آن آورده‌ام، اما اگر چیزی نوشته نشده و از قلم افتاده، گناه من است. من این مسئولیت را می‌پذیرم ولی این‌طور نیست که کم گذاشته باشم مگر این‌که سندی را از من پنهان کرده باشند.عمده کار بر اساس اسناد مکتوب بود ولی ۱۰ تا ۱۵ درصد با پرسش از آدم‌ها زنده پیش رفت تا بتوانم محتوا را با اسناد چک کنم و متوجه شدم اسناد درست است در حالی‌که بیرون از این فضا گفته می‌شد و می‌شود که تمام این اسناد دروغ است. درحالی‌که اگر اسناد دروغ است خاطرات سپانلو، آل‌احمد، به آذین و مثلا حرف‌های ساعدی... که وجود دارد و درست است.

چرا این کتاب آن طور که باید دیده نشد و گفتمانی پیرامونش شکل نگرفت؟
به نظر من همه کتاب را دیدند ولی کسی چیزی راجع به آن نگفت، نمی‌دانم چرا؟! کتاب ۳۰۰۰چاپ رفت؛ دیگر چه می‌خواهیم؟! شاید این کتاب در خود چیزی ناخوشایند برای آدم‌ها داشت.بیرون از این مجموعه چند نفر با این کتاب درگیر شدند؟ همان‌هایی که اسم آوردیم، بستگان و احزاب و شاگردانشان در این کتاب درگیرهستند. حزب توده، چریک‌های اکثریت و اقلیت و حتی فکر می‌کنم برخی دستگاه‌های امنیتی هم درگیر این محتواهستند.تمام آدم‌های این کتاب مرده‌اند.مثلا اسماعیل خویی زنده بود که فوت کرد و بعد اطلاعات را در کتاب آپدیت کردیم. من فکر می‌کنم کتاب کاسبی آدم‌های بیرونی را هم به هم ریخت.بعد از این کتاب از طرف حسن روزی‌طلب پیشنهادهای مختلفی داشتم که از بین آنها موضوع شهید رجایی برایم از همه جذاب‌تر بود. سه ماه روی این موضوع اتود زدم. دو ماه هر چه کتاب راجع به مجاهدین بود خواندم. قبل از آن بخاطر کتاب قبلی درباره چریک‌ها و توده خوانده بودم و می‌خواستم مجاهدین را بخوانم و همه را با هم بشناسم. نوشتن درباره شهید رجایی پروژه سختی است و سر آن کار اذیت شدم. ایده‌ای داشتم و می‌خواستم آن را با روایتِ زندگی شهید رجایی ترکیب کنم. این شخصیت پر ازداستان است.شاید یک روز آن رابنویسم.من احساس می‌کنم زمانی نیاز بود از کانون نویسندگان بنویسم، ولی امروز نیاز نیست. درمورد برخی شخصیت‌ها هم همین‌طوراست من امروز موقعیت را طور دیگری می‌بینم و معضل خودم را چیز‌های دیگری حس می‌کنم. یک عده می‌گویند تو درزمین نظام بازی می‌کنی، این طرف هم هیچ، پس من در این بین تنها هستم و احساس می‌کنم ترجمه من بیشتر به کمک آدم‌های مختلف می‌آید. احساسم این است که باید بگردم و ببینم چه چیزی به درد چه کسانی می‌خورد؟اما اگر داستانی بنویسم و قابل انتشار باشد، چاپش می‌کنم. دلم می‌خواهد نمایشنامه‌ای در مورد مصدق بنویسم. یا تئاتر اجرا کنم. کارهایی در نوبت دارم و می‌خواهم کاری بکنم ولی باید به خودم اجازه بدهم تا به موقع‌اش باشد. از تئاتر کوتاه نمی‌آیم و حتما اجرا می‌کنم. از آخرین اجرایم زمان زیادی می‌گذرد. با دانشجوهای تئاتر می‌شود کار کرد که گاهی از اهالی حرفه‌ای تئاتر خیلی بهتر هم هستند. این طور نیست که کار نکنم. ولی این‌که چه کاری بکنم این بستگی به خیلی چیزها دارد.

چه خوب که با تنهایی‌ات، انگیزه و امیدت را نگه داشته‌ای...
این تکه سخت است، روزهایی وجود دارد که دلم می‌خواهد نباشم. هر کسی دلایل خودش را دارد و روزهایی می‌خواهی نباشی و روز‌های دیگری با خودت می‌گویی خب هستم و کار می‌کنم.

در این انزوا به دنبال عمیق شدن در ادبیات بودی یا انزوای بعد از کتاب «نمایندگان امر...» هدفمند بود؟
من و دولت‌آبادی بعد از آن هم کتاب داشتیم ولی خودم شخصاً اثرِ خاصی ننوشتم. البته من شروع به نوشتن «شب» کردم ولی با آغاز پروژه «نمایندگان امر نمایندگان کلام» مصادف شد و یک سال، کار کتاب خوابید. یک سال برای نوشتنِ کتابِ «شب» و اتمامش زمان گذاشتم، ولی آن چیزی که می‌خواستم نشد. شاید اگر امروز بنویسم، چیز دیگری شود، ولی نمی‌شود وارد کتاب شد. توزیع محدودی داشت و باز خورد خاصی از این اثر نداشتم.بعد از آن کار کردم و نوشته‌ام ولی چیزی نیست که بتوان منتشرش کرد. دلم نمی‌خواهد به عنوان نویسنده از من منتشر شود و چیزی قابل ارائه نیست. البته بعد از کتاب شب، سه نمایشنامه با دولت‌آبادی نوشتیم و آنها هم چاپ شدند، اما نمایشنامه است و شاید در این حیطه نگنجد.نویسنده در مرحله اول نسبت به خودش اعتماد به نفس ندارد و تا ننویسد نمی‌فهمد چه کاره است؟ باید بنویسد تا بفهمد. من هم احساس کردم یک جایی از سواد من می‌لنگد و چیزی کم و کسر دارم، باید اینها را کنار هم جمع کنم و پای کار بنشینم. انگار پازل تکه و پاره‌ای هستی و باید سعی کنی خودت را به وحدتی برسانی.ابتدای امسال اتفاق جالبی برای من رخ داد. وقتی کتاب‌ها را از نشر «چشمه» و «اسم» پس گرفتم، گویی به خودم آمدم. کار بزرگی بود، اردیبهشت امسال پیش ناشر رفتم و گفتم کتاب‌های من را چاپ نکنید!

علت عدم تجدید چاپ کتاب‌ها چه بود؟
بعد از دوره آقای یزدانی‌خرم به نشر چشمه رفتم و با عدم تجدید چاپ کتاب‌ها روبرو شدم و متوجه مشکل شدم و کتاب‌ها را پس گرفتم.بعد از این اتفاق شروع به خواندن کتاب‌ها کردم و حس کردم به عنوان یک نویسنده آشفتگی ۱۵ ساله‌ای را از سر گذرانده ام. از سال ۸۷ که در۲۳سالگی وبعد از۴ سال تجربه‌ی مشقِ نوشتن، کتاب «یکشنبه» را شروع کردم، حساب کردم که بیست سالی برای من جمع و جور شده و به عنوان یک نویسنده با سیر زندگی خودم روبرو شدم.کتاب‌های یکشنبه، دوشنبه و سه‌شنبه شبیه زندگی من است و به من نزدیک هستند. من در پایان کتاب سه‌شنبه کلک کاراکتر را کنده‌ام و بعد فکر کردم چرا باید این کار را بکنم؟! می‌توانم چهارشنبه را بنویسم، متن جدیدی نوشته شود، روحیه بگیرم و به آینده نگاه کنم. چهارشنبه را در نوبت نگارش دارم.ترجمه‌های زیادی از من چاپ می‌شود و خودم را در ترجمه غرق کرده‌ام. چاپ نشده‌های ترجمه‌ام، از آثار منتشر شده‌ام بیشتر است. خل‌وخوی من عوض شده و ترجمه‌های متعدد روان‌شناسی و جامعه‌شناسی دارم.

کارهای ترجمه‌ات مبتنی بر سفارش ناشران است؟
من با ناشران کار نمی‌کنم، به صورت رسمی فقط با یک نشر کار می‌کنم و زمانی آنها پیشنهاد می‌دهند و زمانی من. با هم توافق داریم و گرفتن کار به صورت سفارشی نیست. چند کتاب پیشنهاد می‌دهند و من از بین آنها موضوع مورد علاقه‌ام را انتخاب می‌کنم. به همین دلیل سابقه ندارد کاری را ترجمه کنم که به آن علاقه نداشته باشم.من در موضوعاتی کار کرده‌ام که می‌خواستم سوادم را در آن حوزه‌ها بالا ببرم. کتابی به نام استراتژی از لارنس فریدمن را ترجمه کردم که کتاب بی‌نظیری است و شاید تا پایان امسال چاپ شود. کتابی درباره‌ی علم آشپزی هم ترجمه کرده‌ام. احساس کردم لازم است سوادم را ارتقا بدهم و با این کارهای ترجمه، گویی برای خودم فرصت مطالعه گرفته ام.

پس برای گذران زندگی کار ترجمه انجام می‌دهید... از این فضا راضی هستید؟
کار من همین است، جای دیگری مشغول نیستم و درآمدم مبتنی بر این کار است. در فضای زندگی مجردی و تنهایی می‌توان با کم و زیاد این کار کنار آمد، و دیگری را با بی‌پولی آزار نمی‌دهی. باید شانس آورد تا کتاب بفروشد و به درآمد برسد و راستش به نظر بسیاری انزوای کاری سازنده است.

ترجمه روح نویسنده را از باب ارتباط با ادبیات اقناع نمی‌کند...
اقناع نمی‌کند ولی روح نویسنده را صیقل می‌دهد. من کارهای ادبیات را ترجمه نمی‌کنم. کتاب‌های متنوع که خارج از حیطه‌ی ادبیات هستند برعکس آنچه انتظار داشتم کمک می‌کند خودم را بشناسم، می‌خواهم دانشم و سوادم بالا برود و جامعه‌ام را بفهمم. در شناختن محیط به من کمک می‌کنند. چه اشکالی دارد که کمبود‌های جامعه را ببینم؟!

با کتاب‌های روان‌شناسی مشکلی ندارید؟
اگر کتاب روان‌شناسی زرد نباشد، چرا که نه؟! کتاب «افسانه عادی بودن» به ترجمه من چاپ شد که کتاب مشهور، سلامت، جدی و تاثیرگذاری است. نویسنده این اثر درباره سالم کردن جامعه صحبت می‌کند که به نظر من محتوای مخصوص به جامعه ما است.در این حوزه کتاب‌های زرد داریم ولی یک بخش توسعه فردی و مدیریت هم داریم. من یک کتاب در حوزه مدیریت با عنوان: «ساختن» از تونی فیدال را ترجمه کرده‌ام. این کار‌ها برای من جذاب است. وقتی صبح تا شب وقتتان را برای این کار می‌گذارید یک روز به خودتان می‌آیید و می‌بینید روزانه ۷ هزار کلمه تایپ می‌کنید وکل انرژی شما را می‌برد و شب نمی‌رسید که برای نوشتن چیزی تمرکز کنید.این کتاب‌ها بدون هزینه به شما یاد می‌دهند که چطور سلامت روان خود را حفظ کنید و چطور مدیریت داشته باشید. این کار‌ها روحیه من را عوض کرده است. من در خانه ننشسته‌ام که هیچ کاری نکنم، بلکه بسیار فعال هستم و از این لحاظ احساس خوبی دارم.

نویسنده بودید و نمایشنامه می‌نوشتید، کارگردانی و بازیگری را تجربه کردید و بعد در مقام ناشر فعالیت کردید و چند سالی است که در دانشگاه، تئاتر تدریس می‌کنید. آراز را بیشتر با کدام حرفه‌اش باید شناخت؟
شما با من درباره نویسندگی صحبت کردید و من ته دلم گفتم بهتر که دیگر کار‌های من را نمی‌دانید، ولی به دلیل حجم بالای کار، دیگران بیشتر مرا مترجم می‌دانم.

سعی می‌کنم مترجم بهتری باشم

آراز بارسقیان بعد از چهل سالگی با آراز قبلی فرق خواهد کرد؟
بله، می‌خواهم نویسنده بهتری شوم. می‌خواهم مترجم بهتری باشم.اگر کارگردان هستم می‌خواهم بهتر شوم. من نمی‌خواهم فرق کنم؛ می‌خواهم بهتر شوم. بستن باب آموزش بد است من هنوزیاد می‌گیرم.من ترجمه نمی‌کنم که ترجمه کرده باشم بلکه می‌خواهم یاد بگیرم. ترجمه‌ای که درحین کارچیزی به من یاد ندهد حالم رابدمی‌کند.ترجمه برای این است که چیزی بفهمم ویادبگیرم.کتاب‌های روان‌شناسی را ترجمه کردم تا روان‌شناسی راکه درکش نمی‌کردم بفهمم.امروز بهتر می‌فهمم یک درمانگر چه می‌گوید.وقتی کتاب منتشر می‌شود، لذت فهمیدن رابامخاطب به اشتراک می‌گذارم.اگربتوانم این حس رادرنوشتن هم منتقل کنم سخت است.اگرمن امروزکتاب کانون نویسندگان را بنویسم چه می‌نویسم؟آن اسناد رادقیق‌تر می‌خوانم. درهمان زمان هم اگرمن شش‌ماه بیشتر وقت داشتم کتاب، پُرتر می‌شد. گاهی یک مطلب پیدا می‌کنم و به خودم می‌گویم ای وای؛ من این را ندیده بودم!
شایداین‌مطلب درنگاه اول ارزشی‌نداشته باشد ولی‌همین که درکاربنشیندودرروایت بیایدوبتوانم بگویم فلانی هم این راگفت،ارزش دارد.
 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
ابتلای شعر به روزمرگی

دبیر علمی جشنواره شعر فجر در گفت‌و‌گو با «جام‌جم» تأکید کرد آیین‌نامه این رویداد ادبی نیاز به تجدیدنظر دارد

ابتلای شعر به روزمرگی

نیازمندی ها