چند خط برای حال و هوای اردوهای راهیان نور به روایت خبرنگار جام‌جم

با راهیان نور راهی شو

اگر گل‌و‌لای خوزستان به پایت چسبیده شود، دیگر جان می‌طلبد تا کنده شود. مرز نگهداری، هنری است که مردان پرآوازه تاریخ به آن دست یافته‌اند. راوی یادمان شهید حسن باقری در فکه این را گفت. در چند قدمی محل شهادت غلامحسین افشردی، معروف به حسن باقری ایستاده‌ام.
اگر گل‌و‌لای خوزستان به پایت چسبیده شود، دیگر جان می‌طلبد تا کنده شود. مرز نگهداری، هنری است که مردان پرآوازه تاریخ به آن دست یافته‌اند. راوی یادمان شهید حسن باقری در فکه این را گفت. در چند قدمی محل شهادت غلامحسین افشردی، معروف به حسن باقری ایستاده‌ام.
کد خبر: ۱۴۹۵۷۴۱
نویسنده زهرا شکراللهی - گروه پایداری
 
راوی توضیح داد: «حسن باقری هم خبرنگار و هم نخبه جنگ بود؛ فرمانده قرارگاه‌های نصر، کربلا و دارخوین.» فاصله من و محل شهادت فرمانده، فقط یک خا‌کریز باران‌خورده بود. به پرچم زرد و بزرگ در دست پسر دانشجویی نگاه کردم؛ دست‌خط حسن باقری روی آن بود: «باید به خود جرات داد.» 

بوی عملیات والفجر مقدماتی
باد جنگ و جنون جنوب می‌وزید و بوی عملیات والفجر مقدماتی در هوا پیچیده بود. راوی محمد علیان بلندگو را تا جایی که دستانش توان داشت، فشار داد. سنگر دیده‌بانی باقی‌مانده از جنگ را نشان داد و گفت: «این سنگر، آخرین محل حضور شهیدان حسن باقری، مجید بقایی، توکل قلاوند، مجتبی مومنی و محمدتقی رضوانی است؛ آنها در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۶۱ هنگام شناسایی پشت رودخانه دوویریج، با گلوله تانک به شهادت رسیدند.» به پرچم ایران روی سنگر دیده‌بانی خیره شدم؛ باد بی‌مهابا می‌وزید.

روی رمل‌های فکه
دختر دانشجویی چفیه‌اش را جلو کشید؛ چند تار موی مجعدش از کنار چفیه بیرون زده بود. وارد سنگر تک‌نفره‌ای شد که رزمنده‌ها حفر کرده بودند، قامت بست. راوی به انبوه دانشجویان دانشگاه آزاد نجف‌آباد نگاه کرد و جمله معروف حسن باقری را بلند خواند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، همه امروز این را می‌دانند که اگر حمایت مردم از جنگ قطع شود،هیچ امیدی به پیروزی درآینده نیست.» پسر دانشجویی چند قدم آن طرف‌تر کفش نایکش را درآورد و با شلوارزاپ‌دارش روی رمل‌های فکه نشست. انگشتش را روی ابروهایش کشید که رد سفیدی روی آنها انداخته بود.چشم‌هایش رابست ونفس عمیقی کشید.به جای پاهای اونگاه کردم؛ ردپاهایش مثل جای پای پوتین حسن بود. 

کسی به تپه نزدیک نشود!
راوی ادامه داد: «ماه‌های ابتدایی جنگ، حسن به‌عنوان خبرنگار پا به جبهه گذاشت، اما تجربه حضور در لبنان به او کمک کرد تا اطلاعات روزانه جنگ را ثبت کند.» راوی نفس تازه کردواضافه کرد:«سردار قاسم سلیمانی، کشف حسن باقری بود؛حسن از میان بچه‌های کرمان،قاسم رابه معاونت عملیات جنگ معرفی کرد.»به رد پوتین روی خاک‌ریز نگاه کردم.راوی انگشت اشاره‌اش را رو به همه کشید و گفت: «کسی به تپه نزدیک نشود.» گره روسری‌ام را محکم کردم. حق داشتم لااقل یک قدم روی سینه‌کش خاک‌ریز بگذارم. چند قدم تا روی بال خاکریز راقدم برداشتم،ایستادم وصدای انفجار را شنیدم؛ تکه‌های ترکش صورتم را سوزاند.

غزاله قامت بست
زمان در جنوب قانون خاص خودش را دارد. چشم باز می‌کنی، می‌بینی در یادمان محل شهادت سید مرتضی آوینی، شهید اهل قلم، ایستاده‌ای. روی ماسه‌ها زانو زدم. راوی رو به کربلا به امام حسین(ع) سلام داد و من رو به محل شهادت سید سلام دادم. هرچند وضو داشتم، اما اینجا روی خاک‌های فکه تیمم کردم؛ سرزمین خاک و خون. راوی گفت: «در چند قدمی شما، سید روی مین رفت.» رو به قبله ایستادم. صدای سید زیر گوشم جان گرفت، قامت بستم: «بسم الله الرحمن الرحیم...» تنه ترکش‌خورده سید جلوی چشمانم آمد. «الحمد لله رب العالمین...» چفیه سید با باد تکان خورد. «الرحمن الرحیم...» عینک سید روی زمین افتاد. «مالک یوم الدین...» قطره خونی کنار انگشتر سید خشکید. سلام نماز را دادم. جلوی چشمانم برهوت آمد و چشمانم لرزید. دختر دانشجویی که نامش غزاله بود، کنارم ایستاد، قامت بست و از کنار چشمانش اشک می‌آمد. پسرها کفش‌هایشان را درآورده بودند و روی خاک‌و‌ماسه‌های فکه قدم می‌زدند. باد می‌وزید و پرچم ایران کنار محل شهادت سید تکان می‌خورد.

محل تولد نیروی دریایی سپاه
در جنوب، مکان دیگر در دست تو نیست. چشم باز می‌کنی، می‌بینی در شط علی، نزدیک هورالعظیم و هورالهویزه‌ای. با کلمه «بازگشت» فرمانده مواجه می‌شوی. هورالعظیم نام سردار علی هاشمی را خوب می‌شناسد. راوی روی گونی‌های شن ایستاده بود و گفت: «اینجا محل تولد نیروی دریایی سپاه است؛ اینجا محل تولد خیبر است. اینجا برای اولین بار بمب شیمیایی استفاده شد.» 
راوی روی گونی‌های شن جابه‌جا شد و افزود: «علی هاشمی، زاده اهواز و اهل همین حوالی است؛ ۱۱ ماه شناسایی در منطقه، او را از پای درنیاورد، با کمک بچه‌های مهندسی جهاد.» جاده پشت سرش را نشان داد و گفت: «برای هر یک سانت جاده، یک کامیون خاک نیاز بود؛ جاده را بچه‌های جهاد ساختند.» راوی به تک‌تک صورت دانشجویان نگاه کرد و ادامه داد: «طولانی‌ترین پل شناور جهان به دست مهندسان با پروفیل، فنس و فوم ساخته شد؛ پلی سبک که قابلیت حمل سلاح، رزمنده و ادوات را به آن طرف رودخانه داشت.» 

خاک دامن‌گیری
دختر دانشجویی که کنارم نشسته بود، شانه‌هایش می‌لرزید.راوی مفهوم مقاومت را فهماند ونفس راحتی کشید: «متخصصان جنگ در دنیا به صدام گفته بودند در این منطقه شرایط عملیات وجود ندارد؛ این را بعد از جنگ فهمیدیم.» به نی‌های بی‌شمار هور خیره شدم. سنگ گِردی را از کنار نیزار برداشتم، توی مشتم فشار دادم و کف دستانم گرم شد. چه خاک دامن‌گیری دارد این مرز!

پشت رودخانه بهمن‌شیر
اتوبوس‌های راهیان نور تا دشت ذوالفقاریه، نزدیک آبادان، رفتند؛ جایی که عملیات کوی ذوالفقاریه در تاریخ ۹ آبان ۱۳۵۹ با عقب راندن عراقی‌ها از آبادان آغاز شد. راوی دشت ذوالفقاری، روبه‌روی همه در حسینیه تازه‌احداث‌شده ایستاد وگفت: «دریاقلی سورانی، اوراق‌فروش اهل یانچشمه شهر کرد،متوجه حرکت عراقی‌ها به داخل نخلستان شد.دوچرخه‌اش رابرداشت و به سمت سپاه آبادان رفت. مردم و رزمنده‌ها در گروه‌های ۱۲و۱۳نفره جلوی ارتش عراق ایستادند.»راوی عکس‌های شهدا را یکی‌یکی نشان داد:«بیشتر این شهدا، مردم عادی بودندکه با دست خالی و حتی جنگ تن‌به‌تن، عراق را به پشت رودخانه بهمن‌شیر راندند.»
سفر راهیان نور، دیدن مناطق جنگ، نگاه کردن و مشاهده نسل جدید به گذشته خود است. این سفر مهم هر سال در بهمن و اسفند و فروردین برگزار می‌شود تا مفهوم ایستادگی، خودباوری و غیرت ایرانی نسل به نسل به یادگار بماند.


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
ربع قرن با رادیو جوان

با وحید اسدی، مدیر رادیو جوان درباره رویکرد‌های جدید این رادیو در ۲۸ سالگی تأسیس آن گفتگو کردیم

ربع قرن با رادیو جوان

نیازمندی ها