از آنجایی که سینما محل تلاقی موضوعات مختلف مثل سیاست و هنر است، بررسی ژانر سیاسی بهخصوص آثاری که هسته مرکزی داستان آنها مذاکرات سیاسی است در سینمای دو کشور میتواند جالب باشد. البته ناگفته نماند که در این امر صرف انتخاب یک رویداد و موضوع سیاسی برای یک فیلم مطرح نیست و چگونگی پرداختن به آن است که اهمیت دوچندانی دارد، چون سینما قدرت بالایی در جهتدهی افکار عمومی دارد.
یک طرف این گود، کشوری است که در جنگافروزی شهره آفاق است و همیشه پای ثابت بزرگترین جنگها بوده. اگر بخواهیم دقیقتر درباره آن صحبت کنیم؛ آمریکا کشوری است که بنیانش، تثبیتش و رشدش را مرهون جنگ و جنگافروزیهای داخلی و خارجی است. با اینحال وقتی به سینمای آن نگاه میکنیم، پر از آثاری است که به تلاشهای دیپلماتیک برای رسیدن به نتیجه که البته هرکدام رویکرد خاص خود را دارد، اشاره کرده است. یکی در عرصه داخلی برای قوانین ضدانسانی دست به کار میشود و دیگری نمونهای کامل برای یک پیوست رسانهای است که در ادامه به آنها اشاره میکنیم.
پیوست رسانهای به سبک هالیوود
فیلم سینمایی «آرگو» گرچه از نظر هنری و حتی تاریخی در ردیف فیلمهای مهم ژانر سیاسی هالیوود قرار نمیگیرد اما از جهات مختلف بهترین و مهمترین اثر برای بررسی در این روزها است. آرگو یک تریلر سیاسی است که در بستر تاریخ بازگو میشود. این فیلم داستان یک متخصص خروج از سازمان سیا، تونی مندز (با بازی بن افلک)، را روایت میکند که یک طرح جسورانه و تقریبا غیرممکن را برای نجات شش دیپلمات آمریکایی که در جریان انقلاب ایران از سفارت آمریکا فرار کردهاند، طراحی میکند.
اولین نکته درباره این فیلم، سال ساخت آن است یعنی در سال ۲۰۱۲، همزمان با آغاز مذاکرات هستهای ایران و قدرتهای جهانی موسوم به گروه ۱+۵ ساخته و منتشر شد. نکته قابل توجه درباره فیلم آرگو این است که این فیلم توانست همان سال جوایز مختلفی از جشنوارههای معتبر سینمایی همچون گلدن گلوب و اسکار دریافت کند و برنده اسکار بهترین فیلم نیز شد اما برای کارگردانی نتوانست حتی جزو نامزدهای این جایزه سینمایی قرار بگیرد.
همچنین فیلم آرگو را میتوان یکی از نمونههای لزوم پیوست رسانهای برای یک عمل سیاسی دانست؛ همانطور که پیش از این ذکر شد، این فیلم در بحبوحه مذاکرات برجام منتشر شد و میشل اوباما که آن زمان بانوی اول این کشور و یک شخصیت سیاسی-فرهنگی مهم به حساب میآمد، این برنده را اعلام کرد در حالی که چنین عملی در تاریخ اسکار بیسابقه بوده و بدیهی است که اعلام بهترین فیلم اسکار به فیلمی سیاسی از طرف بانوی اول یک کشور در روزهای حساس از نظر سیاسی یک عمل سیاسی برداشت شود.
منجی یا سیاستمدار؟
در همان سالی که فیلم آرگو در خوشبینانهترین حالت، یک فیلم معمولی بود که تبدیل به یک پروژه سیاسی شد، یک فیلم دیگر در ژانر سیاسی نیز وجود داشت. فیلمی که این بار به یکی از مهمترین افراد و اتفاقات در تاریخ داخلی آمریکا میپرداخت. بله فیلم «لینکلن» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ. اسپیلبرگ در دنیای سینما به عنوان کارگردانی شناخته میشود که گیشه را خوب میشناسد و آثاری که تاکنون ساخته نیز گواه این مدعاست و فیلم لینکلن هم با اینکه فیلمی در ژانر سیاسی است اما توانست عملکرد موفقی در گیشه داشته باشد.
داستان این فیلم در اواخر جنگ داخلی آمریکا و زمانی که لینکلن به عنوان رئیسجمهور ایالات متحده در تلاش است تا با تصویب متمم سیزدهم، بردهداری را به طور رسمی لغو کند، اتفاق میافتد. او با چالشهای زیادی روبهرو است، از جمله مخالفت شدید حزب دموکرات و نگرانی از اینکه پس از پایان جنگ، دادگاهها ممکن است فرمان آزادی او را باطل کنند. لینکلن با کمک کابینهاش، به ویژه ویلیام اچ. سیوارد و تادئوس استیونز، تلاش میکند تا حمایت کافی را برای تصویب این متمم به دست آورد.
اما واقعیت با آنچه در فیلم اتفاق میافتد، قدری متفاوت است و لینکلن، آنچنان که معروف شده منجی بردهها در آمریکا نبوده، او در بسیاری از سخنرانیهای خود، بر اولویت حفظ اتحادیه تأکید میکرد و لغو بردهداری را بیشتر به عنوان ابزاری برای تحقق این هدف میدید تا یک هدف اخلاقی مستقل. او در نامهای به آلبرت هادگِز در سال ۱۸۶۴، اظهار کرد که برای حفظ قانون اساسی تلاش کرده است، حتی اگر این به معنای حفظ بردهداری باشد. در مناظرات مشهور خود با استفان داگلاس در سال ۱۸۵۸، لینکلن صراحتا گفت که مردم حق ندارند بردهداری را از یک سرزمین حذف کنند، اگر یک نفر آن را انتخاب کند.
اعلامیه آزادی بردگان که در سال ۱۸۶۳ صادر شد، بیشتر به عنوان یک استراتژی جنگی برای تضعیف شورشیان و نه به عنوان یک اقدام اخلاقی برای لغو بردهداری، تلقی میشود. این اعلامیه نشان داد که لینکلن چگونه با استفاده از شرایط جنگ داخلی، بردهداری را به یک موضوع سیاسی تبدیل کرد تا اتحادیه (مجموعه ۲۳ ایالت شمالی آمریکا که به دولت فدرال وفادار بودند) را حفظ کند. در مجموع، اگرچه لینکلن به عنوان یک چهره تاریخی مهم در مبارزه با بردهداری شناخته میشود اما دیدگاههای او در این مورد پیچیده و تحتتأثیر اولویتهای سیاسی اش بود. او یک دولتمرد بود که در شرایط جنگ داخلی، بردهداری را به عنوان ابزاری برای تحقق اهداف سیاسی خود بهکار گرفت.
نبرد نابرابر روایتها
در طرف مقابل ایران حضور دارد،کشوری که جلوی دشمنان خود ایستاده وحداقل در۲۰۰سال اخیر اگرچه شاهد جنگهای زیادی بوده اما هیچوقت شروعکننده جنگ نبوده است اما در سینما مخصوصا ژانر سیاسی با نگاه به مسائل خارجی ایران وضعیت قابل قبولی ندارد. اگر بخواهیم سینمای سیاسی در ایران را در فشردهترین حالت خود تعریف کنیم پر از آثاری است که به بحرانهای سیاسی اجتماعی داخل پرداخته و با اینکه در سینمای غرب همیشه مورد هجمه قرار داشته و تصویری تار از آن در سینمای غرب بهخصوص هالیوود به نمایش در میآید، تاکنون نتوانسته اثری درخور توجه در جواب اینگونه آثار ارائه دهد.
به عنوان مثال امپراتوری رسانهای غربی تلاش کرده اینگونه در افکار عمومی جا بیندازد که ایران کشوری است که با شبکهسازی گروههای نظامی در کشورهای مختلف منطقه به دنبال نفوذ و گسترش امپراتوری خود است. نکتهای که برای ما ایرانیان فاصله زیادی با حقیقت دارد اما در نظر کسانی که کمترین شناخت را از ما و کشور ما دارند، اوضاع چطور است؟ همین موقع است که سینما میتواند وارد این کارزار شود اما میبینیم که سینمای ایران و تمام نهادهای دولتی و شبهدولتی که در سینما فعالیت دارند، نگاهی به این مقوله ندارند.
به عبارت دیگر ایران به عنوان اصلیترین و مهمترین حامی جبهه مقاومت در خاکریزهای نرم این جنگ هیچ فعالیتی ندارد در صورتی که در کشورهایی مانند فلسطین و لبنان شاهدیم که فیلمهایی درباره مقاومت ساخته میشود که سرمایهگذار آنها آمریکا، کشورهای اروپایی و رژیم صهیونیستی هستند که سعی دارند تعریف خود را ازمقاومت ارائه دهندوالبته در سینمای ایران،مواردی پیدامیشودکه به این موضوع بپردازد.مواردی مثل فیلم «قلب رقه»یا«به وقت شام»که ازنظر مخاطبشناسی برای داخل مرزهای کشور ساخته شده و درحقیقت توان فرهنگی و گفتمانسازی آنها بیرون از مرزهای کشور نمیرود.
تلاش سینما برای ورود به مذاکرات
اما درباره دیگر موضوعات مخصوصا موضوعات سیاست داخلی، سینمای ایران نیز همچون جامعه مبتلا به دوقطبیهایی است که در طی سالهای اخیر عمیقتر شده است. دوقطبیهایی که برای برخی آنچنان ارجحیت دارد که بالاتر از منافع ملی مینشیند و رویکرد کلی فیلم براساس آنها شکل میگیرد اما درباره مذاکرات در سینمای ایران نیز مانند هالیوود، فیلمی که مستقیما به این موضوع اشاره کند، وجود ندارد. هرچند که در فیلمهایی مثل «سقوط کاخ سفید و اورشلیم: شمارش معکوس» اشارههایی به موضوع ایران هستهای شده است. در سینمای خودمان تنها فیلمی که میتوان گفت خیلی روشن به موضوع مذاکرات با قدرتهای غربی میپردازد، فیلم «دیدن این فیلم جرم است» است.
این فیلم گرچه در کل فیلم ضعیفی به حساب میآید اما از نظر ارائه و پرداختن موضوعات حساس، جزو فیلمهای شاخص سینمای ایران به حساب میآید. این فیلم روایتگر جوانی بسیجی است پس از آنکه همسر محجبهاش مورد ضرب و شتم یک شهروند تابعیت ایرانی-انگلیسی قرار میگیرد و نهایتا منجر به سقط جنینش میشود، تصمیم میگیرد با دستگیری ضارب او را بهسزای عملش برساند اما زمانی که مشخص میشود ضارب یکی از اقوام اشخاص ردهبالای حکومتی است، کار به جاهای پیچیدهای میکشد. فیلم «دیدن این فیلم جرم است» هم مانند دیگر آثاری که به موضوعات حساس میپردازد در فرآیند اکران به موانع مختلفی خورد که موجب تاخیر دوساله اکران آن شد، در صورتی که روال طبیعی و البته منطقی آن است که دولت چه به صورت مستقیم و چه غیرمسقیم خود اقدام به تولید چنین آثاری در موضوعات مختلف و البته مهم (نه فقط در سینما) کند تا بتواند در جهتدهی به افکار عمومی نقشی فعال داشته باشد.
ضرورت بازنگری در سینمای سیاسی ایران
با مرور آثار سینمایی سیاسی در ایران و آمریکا بهخصوص فیلمهایی که با محوریت مذاکرات سیاسی ساخته شده، بهوضوح میتوان دریافت که سینمای آمریکا با بهرهگیری از این ژانر، نهتنها به بازنمایی رویدادهای تاریخی و سیاسی پرداخته بلکه با جهتدهی ماهرانه افکارعمومی، به ابزاری قدرتمند در راستای منافع ملی و سیاستهای بینالمللی خود تبدیل شده است. در مقابل، سینمای ایران با وجود پتانسیل بالا و سابقه طولانی در پرداختن به مسائل سیاسی داخلی، هنوز نتوانسته است به طور موثر از این ابزار برای مقابله با روایتهای منفی بینالمللی یا ارائه تصویری دقیق از مواضع و ارزشهای خود در عرصه جهانی استفاده کند. به نظر میرسد، توجه جدیتر نهادهای فرهنگی و سینمایی ایران به تولید آثار سیاسی با کیفیت و با رویکردی بینالمللی، بیش از پیش ضروری است تا از این طریق بتوان در جنگ روایتها، حضوری فعالتر و تاثیرگذارتر داشت.