او از آن دست هنرمندانی است که نیازی به معرفی تصویری ندارد؛ صدایش خودش را معرفی میکند. صدایی بم، گرم و مطمئن که نه فریاد میزند، نه خود را تحمیل میکند. فقط جاری میشود؛ درست مثل راوی یک اسطوره که با هر کلمه، جهانی تازه را احضار میکند. صدای او را شنیدهایم بر چهره بازیگران جهان تصویر اما ملکآرایی، صرفا ترجمه یک نقش نبود؛ او بازآفرین آن است. ملکآرایی در دوبله، نقشآفرینی میکرد، نهفقط نقلقول. او کلمات را از صافی درک عمیق خود عبور میداد، به آنها وزن میداد، تنوع میبخشید و شخصیت میساخت. بههمین دلیل است که وقتی صدای او در گوشمان میپیچید، گویی بخشی از حافظه جمعیمان فعال میشود؛ حافظهای که نهتنها فیلمها، بلکه حسوحالمان را هم در خود نگه داشته است.
در روزگاری که هیاهوی تصاویر دیجیتال و روایتهای سطحی گوشها را پر کرده، شنیدن صدای هنرمندی چون ملکآرایی نوعی بازگشت به اصالت است. او به ما یادآوری میکرد که دوبله، تنها جانبخشیدن به دیالوگها نیست، بلکه خلق فضاست؛ خلق رابطه میان مخاطب و روایت. ویژگی منحصربهفرد ملکآرایی، وقار آوایی اوست. صدایی بدون زیادهروی، بدون تصنع، با حدی از نجابت که نهتنها در واژگان، بلکه در موجپراکنیهای ناپیدایش نیز جاری است. او از آن دوبلورهایی است که ارتعاش صدایش حتی میان واژهها، در فاصله بین دو جمله، در آن خلأهای شنیدنی، معنا میسازد. جایی که دیگران مکث میکنند، او طنین میآفریند؛ بینیاز از واژه اما پر از مفهوم. در طول بیش از پنج دهه فعالیت، ملکآرایی نه صرفا یک گوینده، بلکه یک معلم خاموش برای نسلهای پس از خود بود. نسلی از دوبلورهای جوان، او را نهفقط الگو، که مسیر دیدهاند؛ مسیری که با احترام به متن، فهم نقش و فروتنی در برابر مخاطب، تعریف میشود. در کنار دوبله، گویندگی مستندهای فاخر و نقشآفرینیهای رادیویی، تصویری کاملتر از او به ما میدهد. هنرمندی که مرز میان گفتن و نواختن را برداشت و نشان داد صدا اگر درست ادا شود، میتواند ساز شود؛ سازی که با هرشنیدن، دل را کوک میکند. شهروز ملکآرایی، نهفقط دوبلور، بلکه صداپیشه یک نسل بود. صدایی که هیچگاه فریاد نزد اما همیشه شنیده شد؛ شبیه پژواک حقیقت در تالار خاطراتمان.