اگر من روزی پیج میزدم از دل مردم تا دل پستها، پل شعر و حقیقت میساختم. از شعر و اشعار مینوشتم جایی که واژهها عطر خاک میگیرند و معنا نفس میکشد، هر شعر مثل قطره باران روی دیوار مجازی مینشست و غبار تظاهر را میشست. پستهایم شبیه دفترهای قدیمی مادربزرگ میشدند ساده و صادق پر از خطخوردگی و غلطهای خودمانی. گاهی یادداشت کوتاه اضافه میکردم تا کسی با خواندنش فکر کند و لبخند واقعی بزند.
کپشنهایم شاید لایک نداشت اما عمق داشت، از فکر، از احساس، از مردم و کسی که میخواند به جای گفتن چه قشنگ، میگفت این واقعی بود، چون باور دارم دنیای مجازی اگر کمی صداقت داشته باشد میتواند واقعیتر از خود واقعیت باشد. هر پست مثل یک قصه کوتاه بود که لبخند واقعی را میتوانست در دل جا دهد. بعضی روزها یک کامنت ساده هم کافی بود تا حس کنم حرفم به دل کسی رسیده است.
و من مینویسم باز، چون یک جمله واقعی میتواند دلها را تکان دهد و یادمان بیاورد که پشت هر پست، زندگی واقعی جریان دارد. شاید فالوئری که مهم است، همان کسی باشد که با یک نگاه حرف راست را میفهمد و برای لحظهای کمی بیشتر لبخند میزند، بدون هیچ فیلتر یا نمایش اضافه.