دستنوشته های نوجوانی که همه چیز را می داند!
خاطرات سعید! سیزدهساله از تهران
راستش من نمیدانستم این انشا را باید از کجا شروع بنمایم اما بابایم دیشب گفت بهتر است اینگونه شروع بنمایم که قلمم را در دست میگیرم و انشایم را آغاز میکنم. البته من احساس مینمایم که بعد از این جمله دوباره نیاز است که انشایم را شروع کنم. پس مساله همچنان حل نشده است.