وتمام تلاشم این بود که بهزودی به جمع آنها بپیوندم. راستش را بخواهید کنجکاوی بر من غالب شد و وارد دنیایی دیگر شدم! دنیایی که بهراحتی هرآن چیزی که میخواستم را به من هدیه میداد و نمیدانستم در برابر هرکدام، از من نیز هدیهای میگیرد!!!
هدیهای گرانبها که نه برگشتِ دوبارهای داشت و نه از دست دادنش بیاهمیت بود.
اینستاگرام وقت مرا هدیه میخواست و من بهراحتی آن را در صندوقچه گذاشته و پیشکش او میکردم.
در حالی که نمیدانستم چه آسیب بزرگی را به روانم، رویاهایم و حتی به روزهایم وارد میکنم.
نه که فکر کنید اینستاگرام را فضای مسمومِ وقتگیری میدانم! نه!
اینستاگرام به خودیخود نامناسب نیست!
اهالی خانه آن هم قصدِ شومی ندارند اما به نظرم راه درست استفاده کردن و پیجهای خوب را دنبال کردن را گم کردهاند!!!!!!
اما اگر روزی قرار باشد پیجی را مدیریت کنم، ترجیحم این است که در آن مطالبی قرار دهم که اگر سودی به مخاطب نمیرساند، حداقل امید به زندگی را از او نگیرد!!!!!
مثلا به اندازه روزهای هفته موضوع میگذارم و هر هفته منبابِ همان موضوع محتوا قرار میدهم.
روزهای شنبه را به اشعار شاعران بزرگ اختصاص میدهم و شعرهایی را که خواندش خالی از لطف نیست را به شکلهای مختلفی برای مخاطب ارائه میدهم. روزهای یکشنبه را مطالبِ جذاب و آموزنده روانشناسیعلمی!! و به همین روال تا روز آخر هفته!! راستش را بخواهید پیجی را دوست دارم که دور از هر هیاهوی دیگری در جهان، حالِ خوب را ارجحیت بدهد و به دور از تجملاتی که گاها چشم انسان را کور میکند، درس زندگی را برای مخاطب مهم بداند.