یکی از برجستهترین وموفقترین نمونههای این راهبرد،استفاده هوشمندانه ازسینما برای برندسازی ملی حول محور حفاظت از محیط زیست و بهطور خاص، حیوان ملی این کشور، «پاندای غولپیکر» است. در سوی دیگر، ایران با گنجینهای غنی از تنوع زیستی و نمادی درخشان همچون «یوزپلنگ آسیایی»، در این میدان چه کرده است؟ این گزارش به بررسی تطبیقی رویکرد دو کشور در استفاده از ابزار سینما برای روایت داستان حیوانات ملی و دغدغههای زیستمحیطی میپردازد.
استراتژی چین؛ از «دیپلماسی پاندا» تا «سینمای پاندا»
روایت چین از پاندا، داستانی از موفقیت، اراده ملی و دیپلماسی فرهنگی است که با ظرافت بر پرده سینما به تصویر کشیده شده است. این استراتژی چندلایه، فراتر از چند فیلم مستند یا انیمیشن، یک اکوسیستم فرهنگی ــ اقتصادی یکپارچه را شامل میشود. تاریخچه استفاده چین از پاندا بهعنوان ابزار دیپلماتیک به دهه ۱۹۵۰ بازمیگردد. اهدای پاندا به کشورهای دیگر، نمادی از صلح و دوستی بود. اما با ورود به قرن بیستویکم، پکن این رویکرد را هوشمندانه بهروزرسانی کرد. بهجای اهدای حیوان، چین بر روایت داستان حفاظت از آن متمرکز و سینما به اصلیترین بستر برای این روایتسازی تبدیل شد. دولت چین با سرمایهگذاریکلان و حمایت هدفمند، تولید آثاری را تشویق کرد که پاندا را نه یک حیوان منفعل و در خطر، بلکه بهعنوان نمادی از طبیعت باشکوه چین و تلاش موفقیتآمیز این کشور برای حفظ آن، به تصویر میکشید.
شاید هیچ اثری به اندازه سهگانه انیمیشن «پاندای کونگفوکار» نتوانسته باشد به این استراتژی خدمت کند. هرچند این اثر محصول استودیوی دریمورکس آمریکاست، اما با همکاری گسترده و نظارت دقیق طرف چینی ساخته شد. این انیمیشنها، پاندا را از یک حیوان بامزه و تنبل به یک قهرمان دوستداشتنی، وفادار به سنتها و درعینحال ناجی دنیا تبدیل کرد. شخصیت «پو»، ترکیبی بینظیر از ارزشهای فرهنگی چین (کونگفو، احترام به استاد، اهمیت خانواده) و جذابیتهای جهانی (طنز، تلاش برای خودشکوفایی) بود. این فیلمها میلیاردها دلار درسراسر جهان فروختند و تصویری مثبت، قدرتمند و مدرن از فرهنگ چین ارائه دادند که در مرکز آن، یک پاندای دوستداشتنی قرار داشت.
صنعت فیلم چین تنها به انیمیشنهای پرفروش اکتفا نکرده است. تولید مستندهای باکیفیت درباره مراکز تحقیقاتی و پرورش پاندای غولپیکر در استان سیچوآن، بخش دیگری از این پازل است. این مستندها که در شبکههای داخلی مانند CCTV و پلتفرمهای بینالمللی پخش میشوند، تصویری علمی، دقیق و امیدوارکننده از تلاشهای چین برای نجات این گونه به نمایش میگذارند. پیام اصلی این آثار واضح است: «چین کشوری مسئولیتپذیر است که با تکیه بر علم و مدیریت، توانسته یک بحران زیستمحیطی را به یک داستان موفقیت جهانی تبدیل کند.»
استراتژی چین به نتایجی ملموس منجر شده است. در سال ۲۰۱۶، اتحادیه بینالمللی حفاظت از طبیعت (IUCN) وضعیت حفاظتی پاندای غولپیکر را از «در معرض خطر» به «آسیبپذیر» تغییر داد. این یک پیروزی بزرگ برای چین بود که بلافاصله در رسانهها و تولیدات فرهنگی این کشور بازتاب یافت. امروزه پاندا نهتنها یک حیوان، بلکه یک «برند ملی» قدرتمند برای چین به شمار میرود که نماد صلح، استقامت و تعهد این کشور به حفاظت از طبیعت در عرصه جهانی است.
مسیر طولانی یوز ایرانی
اوضاع یوز ایرانی بهعنوان نمادی ملی در دنیای حیات وحش خیلی روبهراه نیست. گرچه تابهحال آثار متنوعی درباره این گونه جانوری ارزشمند در ایران ساخته شده است، اما تا شناختهشدن یوز بهعنوان قهرمان ملی راه بسیاری مانده است که جز با حمایتهای یکپارچه و استراتژیک دولتی رسیدن به آن امکانپذیر نیست. روایت ایران از یوز، برخلاف روایت چین از پاندا، داستانی از تلاشهای فردی، مستندسازی بحران و موفقیتهای پراکنده بوده است تا یک پروژه ملی منسجم.همواره اولین قدم برای حفاظت از یک گونه، تبدیل آن به یک دارایی ارزشمند ملی در سطح جامعه است. در این زمینه، سینمای مستند ایران نقشی حیاتی و غیرقابل انکار ایفا کرده است. مستندسازان طبیعت، اغلب با بودجههای اندک و با بهجانخریدن خطرات و سختیهای فراوان، پرچمدار آگاهیبخشی در مورد وضعیت بحرانی یوزپلنگ آسیایی بودهاند.
تولد سینمای مستند یوز
دهه ۱۳۸۰ و اوایل دهه ۱۳۹۰ را میتوان نقطه عطف معرفی یوزپلنگ به جامعه شهری ایران از طریق مدیوم مستند دانست. آثاری چون «در جستجوی یوزپلنگ ایرانی» ساخته فتحالله امیری، برای اولین بار مخاطب عام را با چالشهای طاقتفرسای گروهی از محققان و فیلمسازان همراه کرد که ماهها در بیابانهای ایران به دنبال ثبت تصویری از این گربهسان باشکوه بودند. این فیلمها بیش از آنکه درباره خود یوز باشند، درباره «تلاش برای دیدن یوز» بودند و همین روایت، حساسیتی عمیق را در بیننده برمیانگیخت. مخاطب درمییافت این حیوان نه تنها در خطر انقراض، بلکه به شدت نایاب و دستنیافتنی شده است. اوج این جریان مستندسازی، با فیلم تحسینشده «بام تهران» (که بعدها با نام «تنهاوش» نیز شناخته شد) رقم خورد. این مستند با نمایش حضور یک یوزپلنگ در نزدیکی تأسیسات انسانی در حاشیه پارک ملی خجیر، زنگ خطر را به شکلی بیسابقه به صدا درآورد. این اثر یک شوک بزرگ بود؛ یوز دیگر موجودی در یک بیابان دوردست نبود، بلکه همسایه پایتخت شده بود. این فیلمها موفق شدند گام اول، یعنی «مهمسازی یوز»، را با موفقیت بردارند و این گونه را به یک دغدغه ملی تبدیل کنند.
از آگاهیبخشی تا روایت بحران
با افزایش آگاهی عمومی، نسل بعدی مستندهای یوزپلنگ رویکردی عمیقتر و علمیتر در پیش گرفتند. مستند «گرداب انقراض» به کارگردانی فتحالله امیری، نمونه برجسته این دوران است. این فیلم دیگر صرفا دنبال ثبت تصویر یوز نبود، بلکه به دلایل علمی انقراض آن میپرداخت: از بین رفتن زیستگاه،کاهش طعمه، تصادفات جادهای ومهمتر از همه «گرداب ژنتیکی» که به دلیل جمعیت اندک، این گونه را تهدید میکند. این اثر باصراحتی تلخ، به مخاطب نشان داد که صرفا علاقه و احساسات برای نجات یوز کافی نیست و به اقدامات علمی، مدیریتی و سرمایهگذاریهای کلان نیاز است. این مستندها توانستند افکار عمومی و حتی سیاستگذاران را تحت تأثیر قرار دهند و به شکلگیری حمایتهای مردمی و دولتی (هرچند ناکافی) کمک کنند.
غیبت قهرمان ملی
با وجود تمام موفقیتهای سینمای مستند، مقایسه آن با استراتژی چین، یک خلا بزرگ را آشکار میسازد: فقدان یک روایت داستانی جذاب و قهرمانمحور. در حالی که چین با انیمیشن «پاندای کونگفوکار» یک سفیر فرهنگی جهانی خلق کرد، یوزایرانی همچنان درقاب مستندهای تلخ وواقعگرایانه باقی مانده است.البته دراین راه تلاشهایی صورت گرفته است مانند انیمیشن یوزکه این گونه جانوری را درقامت یک جوان ایرانی میبیندومفاهیمی همچون هویت ایرانی،وطن و مهاجرت را به تصویر میکشد. به غیر از انیمیشن یوز آثار دیگری تولید شدهاند که یوز ایرانی در آنها نه درمرکز حوادث که به عنوان شخصیتی فرعی حضور دارد، مانند منطقه پرواز ممنوع که با اینکه یوز ایرانی به عنوان عامل پیشبرنده داستان در آن وجود دارد اما به عنوان قهرمان دراین فیلم معرفی نمیشود.به عبارت دیگر سینمای ایران نیازمندشخصیتی است که کودکان و بزرگسالان با او همذاتپنداری کنند.سینمای داستانی و به ویژه انیمیشن،این قدرت رادارد که یک حیوان رااز یک «سوژه علمی و حفاظتی» به «شخصیتی دوستداشتنی وقهرمان» تبدیل کند.شخصیتی که کودکان وبزرگسالان با او همذاتپنداری کنند، داستانش را دنبال کنند و برای موفقیتش هورا بکشند. چنین روایتی میتواند یوز را به یک برند ملی و بینالمللی تبدیل کند و سبب معرفی جذابیتهای فرهنگی و طبیعی ایران به جهان شود. تاکنون، سینمای داستانی و صنعت انیمیشن ایران نتوانسته یا نخواسته است چنین نقشی را برای یوز ایرانی ایفا کند.این عدم سرمایهگذاری استراتژیک، بزرگترین تفاوت در رویکرد ایران و چین است. ایران در«روایت بحران»موفق بوده،اما در «خلق قهرمان» غایب بزرگ میدان است.
روایتهای رسانهای و نمادهای ملی
در غیاب سینمای داستانی، دو رویداد مهم رسانهای توانستند به طور موقت این خلا را پر کنند و نشان دهند جامعه ایران تا چه حد برای پذیرش یوز به عنوان یک نماد ملی آماده است. در جام جهانی ۲۰۱۴ و ۲۰۱۸، ابتکار عمل نقش بستن تصویر یوزپلنگ ایرانی بر پیراهن تیم ملی، یک موفقیت بزرگ در برندسازی ملی بود. این اقدام، یوز را به نماد سرعت، غیرت و استقامت ایرانی پیوند زد و میلیونها نفر در سراسر جهان را با نام و تصویر این گونه در حال انقراض آشنا کرد. این یک نمونه درخشان و کمهزینه از کاربرد قدرت نرم بود که نشان داد چگونه یک نماد طبیعی میتواند به غرور ملی گره بخورد. داستان تولد و مرگ «پیروز»، تنها توله یوز باقیمانده از پروژه تکثیر در اسارت، به یک درام ملی تبدیل شد. میلیونها ایرانی ماهها زندگی این توله را از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی دنبال میکردند. «پیروز» ناخواسته به همان قهرمان دوستداشتنی تبدیل شد که سینما در خلق آن ناکام مانده بود. مرگ او به یک سوگ ملی بدل شد و موجی بیسابقه از حساسیت عمومی نسبت به حیاتوحش و محیطزیست را برانگیخت. داستان پیروز ثابت کرد که ظرفیت احساسی و اجتماعی برای خلق یک قهرمان ملی از دل طبیعت ایران به شدت وجود دارد.
نتیجهگیری و مسیر پیش رو
مقایسه راهبرد چین در قبال پاندا و رویکرد ایران در قبال یوز، درسهای مهمی را آشکار میسازد. چین با یک استراتژی ملی یکپارچه، پاندا را از یک گونه در معرض خطر به یک «برند جهانی قدرت نرم» تبدیل کرد.این اکوسیستم شامل سینمای داستانی (انیمیشن)، مستندسازی موفقیت، دیپلماسی فرهنگی ومراکز تحقیقاتی پیشرفته بود.درمقابل، تلاشهای ایران برای حفاظت از یوزومعرفی آن، بیشتر متکی بردغدغهمندی سینماگران مستند و فعالان محیطزیست بوده است. این تلاشها در افزایش آگاهی داخلی بسیار موفق بودهاند، اما به دلیل فقدان یک راهبرد کلان و عدم سرمایهگذاری در تولیدات داستانی و انیمیشن، نتوانستهاند یوز را به یک سفیر فرهنگی برای ایران در سطح جهان تبدیل کنند. یوزپلنگ ایرانی این ظرفیت راداردکه نه تنهانمادطبیعت درخشان ایران، بلکه نماد اراده،هوش وامید یک ملت برای حفاظت ازمیراث طبیعی خود باشد. برای تحقق این هدف، دوربین سینماگران باید ازروایت«تلاش برای بقا» فراتررفته وبه خلق«افسانه یک قهرمان» بپردازد.