نویسنده با دقت و ظرافت، روابط خانوادگی، خاطرات جنگ و داستانهای محله شیراز را به تصویر میکشد. کتاب به مخاطب نشان میدهد که چگونه ایمان و مقاومت فردی میتواند زندگی یک خانواده را دربرابر سختیها محکم نگهدارد. روایت، با پرداختن به جزئیات فرهنگی و تاریخی، تجربهای ملموس از آن دوران ارائه میدهد. تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر این کتاب در آبانماه و در ایام شهادت حضرت فاطمهزهرا(س) و هفته کتاب، توسط مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر شد.
یاد امام و مردان غیرتمند دهه ۶۰
هربار که با روایتها، قصهها و تصاویر آن روزها به زندگی مردان غیرتمندی برمیگردم که با دست خالی، بدون تجربه پیشین و در آزمونهای بیسابقه، دهه ۶۰ را یکدل و یکنفس به درخشانترین، سرفرازانهترین و پرافتخارترین فصل تاریخ معاصر تبدیل کردند، بیهیچ تردیدی یاد امامشان میافتم؛ پیرمرد روشنضمیری که وقتی عصا برداشت به شکافتن نیل ناامیدی و یأس و ترس، ریشش سفید بود و وقتی از او پرسیدند برای قیامی که شروع کردهای، کو سربازت؟ بلادرنگ گفت «سربازان من در گهوارهاند» و راست گفت و تاریخ سر صبر ایستاد به تماشای یکانیکان آن دختران و پسران در گهواره که بزرگشدنشان را ببیند و انگشت به دهان بماند از «تماشای ساحت مردانگی اولاد بنیآدم؛ وقتی جنگی ناخواسته آغاز شد.» (فتح خون. شهید سیدمرتضی آوینی)
معجزه روحالله و روزهای انقلاب
جالب است که زندگی آن بخش از مردم ایران که جوانی و نوجوانیشان با روزهای انقلاب اسلامی گره خورده ــ اعم از اهل خراسان، آذربایجان، سمنان، مازندران یا شیراز ــ گویی با الگویی یکسان و از روی هم نقاشی شده است؛ بیآنکه یکدیگر را دیده یا تجربیاتشان را به اشتراک گذاشته باشند و این نیست مگر معجزه اکسیر امام روحالله که به هر گل و مسی در هر کجای ایران بزرگ که خورد، طلا و مطلایش کرد. رازی «کز هر زبان که میشنوم نامکرر است» (حافظ)
روایت «خانومماه» و قصهای از شیراز
برای من که فرزند پدر و مادری زیسته در آن حوالی تاریخم، شنیدن و مرور روزهای سرد قبل از انقلاب و گرمای بعد از بهمن ۵۷ و غلیانش در روزهای جنگ هشتساله، با تمام ماجراها و حاشیههایش، هرقدر هم که بشنومشان، تکراری نمیشود و هر روایت و قصه از هر مرد و زن پیوسته به رود خروشان مقلدان خمینی، جذاب و بدیع و نوست.
خانومماه، نوشته ساجده تقیزاده، رمانی است برگرفته از زندگی زنی که خدا بارها او را در کوره امتحان سخت گذاشت و هر بار روسفید بیرون آمد. کتابی از انتشارات بهنشر که برای همه خواندنی است؛ با خواندنش از روی پلی از کلمات به روزهایی برمیگردی که خیلی دور نیستند، اما اکنون انگار هزارفرسنگ با تو فاصله دارند؛ روزهایی که رسم و رسومش، نگاهت را به امروز و دیروز خودت تازه میکند.
قصه در دل یکی از محلات حاشیهای شیراز آغاز و تمام میشود و لابهلای سطور بههمپیوسته، با لهجه زیبای شیرازیها، به تماشای رسم و رسوم زیبای اهالی آن خطه از دامن زاگرس مینشینیم و زندگی برای خانومناز و روایتش برای ما، چنان ساده و بیپیرایه است که بتوانی راحت و بیتکلف، مهربانی دخترکی نوجوان را که خیلی زود مادر شده به شکلی ملموس و تأثیرگذار درک کنی.
خانوادهای پرشهید و ایثار
نه جلد کتاب و نه بخشهای اولش لو نمیدهند که تو قرار است زندگی زنی را تماشا کنی که خواهر و همسر و زنبرادر شهید است و در خانواده پرجمعیت و پر از تولدی که دارد، همهرقم ایثارگر را میتوانی ببینی؛ از مادر و پدر و همسر و فرزند شهید بگیر تا جانباز و مفقودالاثر و رزمنده.کتاب توانسته به زبانی که هرکسی توان تحلیلش را داشته باشد تهدیداتی که یک خانواده انقلابی در قبل و حین و بعد انقلاب و حین و بعد جنگ تحمیلی اول با آنها مواجه است را به تصویر بکشد و مخاطب را با ساواک و منافقین و براندازان آشنا کند.
وصیت شهدا و حسرت کربلا
بالاتر هم گفتم که خط زندگی زنان و مردانی که جوانیشان خورد به انقلاب امام، یک سمتوسو داردوجالب است این انطباق شگرف بدون هماهنگی و الگوگیری از همدیگر، دروصیت شهداهم تکرار شده وقهرمان شهید قصهمان حاجشیرعلی سلطانی در شیراز، دقیقا همان وصیت و حسرتی را داشته که پدر شهید من در کیلومترها دورتر از او در آذربایجان.
بغضها، اشکها و پایان جنگ
و ممنونم از نویسنده که ما را با بغضهای خواهرانه خانومماه برای شهید صفدر و اشکهای مادرانه برای شهید صادق و مویههای عاشقانه برای شهید حاجشیرعلی همراه کرد و ما را پابهپا با ماهپارهای پرمهر، از روزهای کودکیش سیر داد تا نوجوانی و عروسی و بهدنیا آمدن بچههایش و لبگزههای دلتنگی از نبودن شیرعلی و دستآخر شهادتش تا برسیم به روزی که جنگ تمام شد و اسرا برگشتند و راه کربلا باز شد و صدام سرنگون و ساختن ویرانههایی که از جنگ مانده بود وجهه همت شد، اما کسی حواسش به دلهای ویرانشده آدمها نبود!
کتاب خوشخوان خانومماه روایت جذابی است اززندگی یک زن که درخانوادهای پرشهید،همسرش راکه یکبار تا سردخانه معراج شهدا رفته و زنده برگشته بود، دوباره و چندباره راهی جبهه کرد و دستآخر، بدن بیسر او را در قبری که از قبل آماده بود گذاشت و حواسش به وصیت و امانتهای «سردار بیسر فتحالمبین» بود و هست. که الهی به سلامت باشد. آمین.