گاهی این رابطه، مثل آینهای است که هر دو تصویر خود را در آن میبینند.مادر، در نگاه دختر، جوانی دوباره خود را میبیند و دختر، در نگاه مادر، آیندهای را میبیند که هنوز نیامده اما روشن است.
اما چه تلخ است لحظههایی که این پیوند را نادیده میگیریم. وقتی دختر، در هیاهوی نوجوانی، صدایش را بر سر مادر بلند میکند، انگار بر گلهای باغ پای میگذارد. وقتی مادر، در سکوت، اشکهای پنهانش را فرو میبرد، انگار آینهای شکسته را در دل پنهان کرده است.
احترام به مادر، نه یک رسم قدیمی بلکه یک نیاز حیاتی برای جان ماست.
هر بیمهری، مثل ترک انداختن بر دیوار خانه میماند و هر توجه، مثل روشن کردن چراغی است که مسیر را امنتر میکند. سکوت مادر، پر از حرفهای ناگفته است. گاهی یک نگاه، بیشتر از هزار جمله، حقیقت را آشکار میکند. دختر شاید فکر کند رازهایش را پنهان کرده اما مادر، تنها با نیمنگاهی، عمق جان او را میخواند. بوسیدن دست مادر، نشانه ضعف نیست؛ نشانه آن است که انسان، در برابر عظمت عشق، سر فرود میآورد.
دستهای مادر، ستونهای زندگی ما بودهاند؛ همان دستهایی که روزی لرزان اما پرقدرت، ما را از زمین بلند کردند. وقتی دختری یا پسری دست مادر را میبوسد، این بوسه، نه تسلیم بلکه تاجی است بر سر انسانیت؛ یادآوری این حقیقت که هیچ قدرتی بالاتر از عشق مادر نیست. هر احترام، هر لبخند، هر بوسه بر دست مادر، یعنی باز کردن دروازههای برکت و هر بیاحترامی، یعنی خاموش کردن چراغی که جهان را برایمان روشن میکند.