همین رکگویی و بیان جزئیات یک اتفاق اجتماعی و فرهنگی در رمان «من هاجرم،بیاسماعیل» باعث شد پای گفتوگوی بانویی بنشینیم که گرچه تجربه مادرشدن ندارد اما چراغ مادرانگی را در وجودش روشن و شعلهور نگهداشته و آن را در رمانش منعکس کرده است.آنچه درادامه میخوانید،بخشی ازسخنان فاطمه پهلوانی،نویسنده اینرمانخوشخوان وقوی است.
چمدانهای خاکخورده آرزو
موضوع ناباروری در جامعه بسیار مطرح است و افراد زیادی درگیر این مسأله هستند. سالها پیش، پستی از استاد سیدمهدی شجاعی دیدم که «روز مادر» رابه کسانی که آرزوی فرزنددار شدن داشتند، تبریک گفته بودند.این خانمها کسانی هستند که امیدهایشان بارها به خون نشسته است. آنها در خانههایشان یک چمدان دارند؛ وسایل بچه، پیراهن دخترانه، عروسک، بافتنیهایی که یاد گرفتهاند و پتوهای نوزادی که بافتهاند و برای روز مادر شدن کنار گذاشتهاند. این چمدانها بالای کمد دیواری خاک میخورد و کسی آنها را ندیده است.
اتاق غریبههای آشنا
ناباروری یک راز سربهمهر است که فقط «غریبههای آشنا» یعنی کسانی که برای حل این مشکل به مراکز درمانی میروند، آن را درک میکنند. در فضای بیمارستان، قبل از ورود به اتاق عمل IVF، زنانی که دردی مشابه دارند، رازهای خود را با هم در میان میگذارند. من اسم آن اتاقها را گذاشتهام اتاق غریبههای آشنا. کسی درک نمیکند که «امید یک آدم به خون بنشیند» یعنی چه.
زخمزبانها و عوارض درمان
تمرکز صرف بر فرزندپروری بهعنوان تنها «الگوی سوم» زن، آسیب بزرگی به زنانی زد که روحشان زخمی است. زنی که شبها به این امید خوابیده که روزی کنار خود نوزادش را خواهد دید، دیده نشد. صرفا به پیشرفتهای علمی مسیر پرداخته شده که خود مشکلاتی را برای خانوادههای نابارور ایجاد کرده است. مثلا در مهمانیها میپرسیدند: «چرا رحم اجارهای نگرفتید؟» بدون اینکه درک کنند این زوج، دو کودک نیستند، بلکه این دو آدم بالغ منتظر ثمره عشق خود هستند.
مصرف داروها عوارض سنگینی دارد که کمترین آن افسردگی، چاقی و... است. زخمزبانهایی مانند: «چقدر چاق شدی! حامله نیستی؟ شکمت جلو آمده!» آنها رامجبور به لبخندی جگرسوزمیکند. این زنان شبها باید بروند و «سوپاپ اشکشان فعال شود» و تا صبح زار بزنند.همانطور که آقای مصطفی مستور (داستاننویس) گفتند: «به نظر من مادرشدن آب است، مادر شدن غذاست، مادر شدن هواست؛ نیاز غریزی یک زن.»
خودافشایی و رسالت نوشتن
نوشتن کتاب درباره ناباروری برای من کار بسیار سختی بود؛ یکجور خودافشایی. استادمان خانم جهان احمدی میگفتند: «خودافشایی در روایتنویسی برای آدمهای شرقی سخت است.»
من بعد از تجربه ۱۲ ساله و دیدن آدمهای دیگر، احساس کردم باید بنویسم. دیدم کسی آنطور که باید به این مسأله نپرداخته است. «کسی اجازه ورود به اتاق عمل IVF و اتاق غریبههای آشنا را ندارد.» بخشی از دردهای شنیدهشده در آن فضا، ناشی از واکنش اطرافیان است.
آداب معاشرت با زوجهای نابارور
هدفم این بود بخشی از کتابم به آداب معاشرت با زنان و زوجین نابارور اختصاص پیدا کند. بدترین سؤال ممکن که از یک زوج نابارور پرسیده میشود، این است: «عیب از کدومتونه؟» این فضولی اضافه و زشت است. همانطور که کسی نمیخواهد سرطان بگیرد، ناباروری نیز یک بیماری و تقدیر است. من معتقدم علم هرگز به مشیت و قدرت الهی نخواهد رسید. «آیا من میتونم؟ دوست دارم بچه داشته باشم؟ دوست ندارم؟» این یک تصمیم کاملا شخصی است. وقتی یک زوج ۱۰سال از زندگیشان گذشته، میتوانند برای زندگیشان تصمیم بگیرند؛ این یک حریم شخصی است.
تجربه شخصی؛ تکفرزندی و میراث مادر
من متولد ۱۳۶۹ هستم و در یک خانواده سنتی ــ مذهبی بزرگ شدم. مادرم ۱۸ سال طول کشید تا بچهدار شد. من این کتاب را به مادرم تقدیم کردهام. در گذشته، وضعیت سختتر بود. بزرگترها تصمیم میگرفتند و احساسات زن «قربانی» میشد. زن موجودی بود که راه میرفت اما مرده بود.
قلم و طرح داستان
شروع طوفانی کتاب، حاصل همان انعکاس سوز و رنج درونی و احساسات مادرانه تلنبار شده است. قالب «داستان» انتخاب شد تا موضوع فراگیرتر باشد و نویسنده بتواند مسأله ناباروری را از نگاه چند نفر دیگر نیز بیان کند. همه شخصیتهای من هاجر، بیاسماعیل هم من هستم و هم هیچکدامشان نیستم (ترکیبی از تجربه شخصی و مشاهدات). نوشتن این کتاب برای من یک نوع درمان و تسکین بود؛ همانطور که استادم گفتند: «بنویس، خودت را رها کن از این رنج.»
بازنویسی برای رسیدن به پایان مناسب
فرآیند نگارش این کتاب با تغییرات زیادی نسبت به طرح اولیه همراه بود. فصلبندیهای ابتدایی در نسخه نهایی نیامد و کل کتاب در مدت ۹ ماه (به اندازه حمل یک نوزاد) به پایان رسید. حجم بالای نگارش شبانهروزی_ بهخصوص پس از فقدان پدرم در دوران کرونا_ بهدلیل شرایط روحی نامناسب و ناامیدی به من کمک کرد طرح اولیه را تغییر دهم و به یک رمان اجتماعی برسم. شش ماه زمان برد تا به یک پایانبندی مناسب برسم و فصل آخر را بازنویسی کنم.
زندگی با «صندلی شاهانه با یک پایه شکسته»
پایانبندی کتاب از ابتدا این بود: «باید زندگی کرد. بدون بچه میشود زندگی کرد». روایتی که من نوشتم، زندگی را به «صندلی شاهانه با یک پایه شکسته» تشبیه میکند. هر کسی در زندگی با یک چالش بزرگ مواجه است. یکی بچه ندارد، یکی فرزندش را از دست داده و دیگری سرطان گرفته.کسانی که ناباروری را تجربه کرده و بچهدار شدهاند گاهی اذعان میکنند کار برایشان سخت شده و احساس میکنند مادری مانعی است که آنها را در دنیای پرشتاب، از پیشرفت عقب نگهداشته.مادرانی هستند که فرزندان خود را در سن پایین از دست میدهند و همچنان مطابق با رشد فرزند فوتشدهشان لباس میخرند و سر مزار میروند؛ انگار بچه دارد بزرگ میشود بدون اینکه وجود داشته باشد.
از سوره مریم تا رمان اجتماعی
ابتدا تصمیم داشتم با الهام از سوره مریم و داستان وحیانی حضرت یحیی و زکریا در مورد معجزات بارداری بنویسم اما با فوت پدرم، مرور خاطرات در آن قالب برایم بسیار سخت شد. نوشتن یک رمان اجتماعی برایم راحتتر پیش رفت و طرح آن پذیرفته شد. کار کردن در فضای رمان اجتماعی برخلاف قالب دینی (مانند حضرت یحیی که منابع زیادی هم از او نیست) بیشتر کمکم کرد تا بتوانم موضوع را جلو ببرم.
حریم شخصی و پرهیز از فضولی
مواجهه با افراد دارای ناباروری_ چه در مقام دوست و فامیل و چه در مقام خبرنگار و نویسنده_ نیازمند آداب معاشرت است. وقتی تجربه مواجهه با این موضوع را ندارید یا درگیر آن نیستید، باید از دور ایستاد و نگاه کرد و حق نزدیک شدن ندارید. تا زمانی که فرد خودش نخواسته، نباید ورود پیدا کنیم. دیدن کودک در آغوش دیگران در این زنان حسرت است، نه حسادت. این یک نیاز درونی است، نه اینکه قصد چشم زدن یا بدخواهی داشته باشند.
مواجهه عاطفی و چرایی ناباروری
کسی که موضوع را تجربه نکرده باشد، قادر به درک کامل آن نیست. حتی سوگ از دست دادن پدر در میان اعضای یک خانواده، بهدلیل تفاوت در خاطرات و نقش فرد فوتشده برای هر شخص متفاوت است. ناباروری یک راز سربهمهر است وکسی دوست ندارددرموردعلت آن حرف بزند.معتقدم تاخدا نخواهد،یک برگ هم به زمین نمیافتد.خیلی ازموارد ناباروری وجود دارد که تمام آزمایشاتشان سالم است (ناباروری با علت نامشخص) که این خود نشانهای از مشیت الهی است.
تأثیر نویسندگی و نقد نگاه جامعه
نوشتن این کتاب برای من یک نوع درمان و تسکین بود که اجازه داد رنجها را پای لپتاپ تصویر کنم و از بار ذهنی خود بکاهم. با وجود لحن محجوبانه کتاب، بخشهایی از آنکه احتمالا مرتبط با آزمایشهای مردان بود توسط وزارت ارشاد حذف شد. ناباروری راه رفتن روی لبه تیغ ایمان و کفر است. آدم میتواند در یک لحظه با خدایی که رحمان و رحیم میخواندش وارد دعوا شود و بپرسد چرا این همه درد را باید تحمل کند.
باید پرسید نقش زنی که بچهدار نمیشود در الگوی سوم زن اسلامی چیست؟ سلبریتیسازی رسانه از زنان دارای فرزند زیاد، گاهی به زنانی که نابارور هستند یا تکفرزند دارند آسیب میزند. مانند برخوردی که در یک مراسم مذهبی رخ داد و مهر به افراد با فرزندان زیاد داده میشد.نیاز داریم نگاه زنانه در سیاستگذاریها وجود داشته باشد. مانند تفکری که «یوسف اصلانی» در مورد خدماتدهی به مادران ۲۴ساعته بچههای معلول داشت. کاش وزیر زن بود و میفهمید زنان کارمند نابارور به مرخصی نیاز دارند.
تنهایی پنهان و نیاز به مرخصی همراهی
زنی که مسیر درمان ناباروری را طی میکند_ حتی اگر مشکل از مرد باشد_ تحت درمان قرار میگیرد و بههمراهی نیاز دارد. این مسیر دشوار اغلب با تنهایی پنهان همراه است. زیرا فرد نمیخواهد نزدیکان از شرایط سختش باخبر شوند. در عین حال زن انتظار دارد مدیر یا کارفرمایش شرایط او را درک کند و در این دوران حساس با اعطای مرخصی از او حمایت کند. فرد در این شرایط نیازمند حمایت همسر است.
نویسندگی؛ شغل ۲۴ ساعته من
من سه شغل دارم که هیچکدام تعریفشده نیستند و همگی ۲۴ساعته هستند؛ خانهداری، همسرداری و نویسندگی. این کارها معمولا شغل محسوب نمیشوند و کسی درک نمیکند که چرا یک زن در اجتماع کمرنگ است. نویسندگی نیز همینطور است و با دو کتاب میتوان به عضویت سرای قلم و استفاده از مزیتهایی چون بیمه نویسندگی رسید.
فقدان پدر؛ عامل تصمیمگیری
درگذشت پدرم در دوران کرونا یکی از دلایلی بود که من را بهسمت فرزندپذیری هل داد. من عادت بدی داشتم که نظرات دیگران برایم مهم بود و این مانع تصمیمگیریام میشد. در سختترین لحظات تدفین پدرم، جایی که از حرف مردم میترسیدم، گفتم کو اون مردمی که میترسیدی از حرفشون؟ با خودم گفتم برای زندگی خودت تصمیم بگیر. خودتی و خودت و تبعاتشو بپذیر. اگر این اتفاق نمیافتاد، شاید هرگز فرزندپذیری را انتخاب نمیکردم.
برکت فرزند غیرزیستی
من به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم، اما وقتی عکس پسرم (حسین) را دیدم، عاشقش شدم. مهر او بهشدت به دلم نشست و ایرادات جسمیاش به چشمم نیامد. فرزندان (زیستی و غیرزیستی) روزی و برکت خودشان را میآورند. پس از پذیرش حسین، ما به شکل معجزهآسایی روزی و فراوانی را حس کردیم. همسرم که عمل سنگین کلیه در پیش داشت و احتمال برگشت سنگها برای او مطرح بود، به برکت وجود حسین نهتنها دیگر نیاز به عمل پیدا نکرد، بلکه سنگها هم کوچک شدند. در زندگی خانوادگی، هیچ فرقی با فرزند زیستی وجود ندارد. این فاصله باید برداشته شود. هر دو نوع فرزند، نقش تربیتی خود را دارند.
طرح «میزبان» و بازپیوند عاطفی
پیش از تصمیم به فرزندپذیری نهایی، در طرح «میزبان» شرکت کردم و چهار ماه میزبان یک دختر پنجساله شدم. این تجربه یک معجزه بود. این کودک با وجود سن کم، معلم من بود و منجی مادرش شد. با وجود اعتیاد شدید مادر و عدم بازپیونددهی اولیه، دعا کردم این دو به هم برسند و سرنوشت طوری رقم خورد که مادرش تغییر کرد و کودک در شرایطی که کسی انتظار نداشت، به مادرش بازپیوند داده شد. آن دختر پنجساله به من یاد داد که «او فقط میخواهد شب بغل مامانش بخوابد» و کسی حق ندارد وارد دنیای عاطفی او و مادرش شود.
ضرورت داشتن بیش از یک فرزند
من معتقدم اگر کسی قصد فرزندآوری دارد،حداقل باید دو فرزند بیاورد. ظلم است که یک کودک در خانه تنها بماند و فشار مضاعف تکفرزندی را تجربه کند. داشتن خواهر یا برادر، هم در سختیها حامی فرد است و هم باعث گسترش برکت در زندگی میشود. من خودم تجربه تکفرزندی را داشتم و در بیماری مادرم، احساس تنهایی و فشار مضاعفی را تحمل کردم.
فرزندپذیری کار خیر نیست
من هشت سال در فکر فرزندپذیری بودم. در سمینار فرزندپذیری با نام طرح میزبان شرکت کردم، اما احساساتم را پشت در گذاشتم. فرزندپذیری نباید از روی احساسات باشد. این مسیر پرچالش است و توصیه نمیکنم مگر اینکه فرد به بلوغ کافی رسیده باشد. فرزندپذیری نباید بهعنوان «کار خیر» دیده شود. زیرا این دیدگاه میتواند بار عذاب وجدان یا توقع اضافی بر دوش کودک بگذارد. این یک مدل از فرزنددارشدن است.هدف ما انسانپروری است. نباید انتظار داشت که فرزند، عصای دست ما باشد. او انسان با اختیار واراده خود است ومسیر زندگیاش راخواهد رفت. اگر ناباروری سرزمین کمترشناختهشده است، فرزندپذیری سرزمین کاملا ناشناخته است و نگاه جامعه به خانوادههای فرزندپذیر، به این چالشها ضریب میدهد. زخمزبانها همیشه هست، حتی اگر فرزند زیستی یا غیرزیستی داشته باشید.