جشن حافظ روزی با هدف بزرگداشت چهرههای شاخص سینما، تلویزیون و موسیقی ایران شکل گرفت؛ میراثی از علی معلم، مردی که «دنیای تصویر» را به محلی برای تحلیل جدی هنر و رسانه تبدیل کرد اما امروز، بیستوچهارمین دوره این جشن بهجای آنکه نماد بلوغ و اعتبار باشد، نشانهای از فرسایش فرهنگی است. سالنها پر از چهرههای تکراریاند، بخشهای اجرایی بیروح و داوریها بیش از هر زمان دیگری سلیقهای شدهاند. گویی معیارهای هنری جایشان را به روابط شخصی، شهرت در فضای مجازی و عکسهای وایرال دادهاند.
یکی از بخشهایی که بیش از همه در این میان مغفول مانده، تلویزیون است؛ رسانهای که با وجود میلیونها مخاطب، سهمی ناچیز در چرخه جوایز هنری دارد. حتی زمانی که مجموعههایی مانند «پایتخت»، بهعنوان پرمخاطبترین سریال دهه اخیر، وارد رقابت جشن حافظ میشوند، نتیجه اغلب یکسان است: تلویزیون فقط در سطح نامزدی حضور دارد اما در مرحله نهایی از گرفتن جوایز بازمیماند. این اتفاق در دو سال اخیر شکل ثابتی پیدا کرده است.
نام محسن تنابنده در فهرست نامزدهای جشن به چشم آمد و حضور او میتوانست نماد توجه داوران به تلویزیون باشد اما این توجه فقط در حد نامزدی باقی ماند و به نتیجه منجر نشد. به همین دلیل، بحث بر سر حذف یا نادیده گرفتن یکفرد نیست، بلکه مسأله اصلی جایگاه تلویزیون در مناسبات جوایز است؛ رسانهای که هر سال با آثار اثرگذار در زندگی و فرهنگ عمومی نقشی مهم دارد اما در نظام جوایز و تقدیرها سهمی ناچیز میگیرد. این وضعیت نیازمند واکاوی جدی است، چون بیانگر نوعی شکاف میان داوران جشنها و بدنه هنری رسانهملی است؛ شکافی که به مرور باعث ریزش اعتماد و بیانگیزگی میان هنرمندان تلویزیون میشود.
از این منظر، ماجرای نامزد شدن آثار تلویزیونی و عدم موفقیتشان در کسب جایزه، نه ناشی از ضعف محتوایی بلکه حاصل نوعی نگاه گزینشی است؛ نگاهی که ارزش هنری تلویزیون را بهعنوان رسانه مردمی و جریانساز نادیده میگیرد. امروز، جشنهایی مانند حافظ اگر میخواهند اعتبار خود را نزد مخاطبان حفظ کنند، باید این فاصله را درک و اصلاح کنند.
اما پرسش مهم این که تلویزیون چرا در چنین شرایطی قرار گرفته و در جوایز هنری موفقیت چندانی ندارد؟ بررسی این مسأله نیازمند نگاهی چندلایه و واقعگرایانه است. نخست آن که، تلویزیون بهعنوان رسانهای گسترده و عمومی، ساختار تولید و ارزیابی ویژهای دارد و همین تفاوت ماهوی باعث میشود آثارش در رقابت با تولیدات سینمایی یا نمایش خانگی، از منظر فرم و اجرا گاهی کمتر مورد توجه هیأتهای داوری قرار گیرند. دوم، تلویزیون در سالهای اخیر هنوز نتوانسته سازوکار مشخص و ارتباط سازمانیافتهای برای معرفی و ارائه آثار خود به جشنها و رویدادهای هنری طراحی کند؛ مسیری که واحدهای روابط عمومی و بخشهای هنری آن میتوانند با برنامهریزی هدفمندتر بهبود دهند.
عامل دیگر، تغییر معیارهای ارزیابی در برخی جشنهاست. امروزه در داوری بسیاری از رویدادهای هنری، میزان دیدهشدن و بازتاب رسانهای در فضای مجازی بیش از کیفیت فنی اثر نقش دارد؛ در حالی که تلویزیون، براساس مأموریت خود، بر مخاطب فراگیر و محتوای خانوادهمحور تمرکز دارد و کمتر وارد جریانهای تبلیغاتی و وایرال میشود. با این تفاوت رویکرد، طبیعی است که آثار تلویزیونی در رقابتهایی که معیارهای آن بیشتر بر محبوبیت یا حاشیههای رسانهای استوار است، امتیاز کمتری کسب کنند.
در چنین فضایی، وقتی نامهایی مانند محسن تنابنده یا مجموعههای شاخص تلویزیون در فهرست نامزدها قرار میگیرند، صرفِ حضورشان نشانهای از اهمیت مخاطب تلویزیونی است اما این حضور تنها زمانی به جایزه منجر خواهد شد که داوریها مبتنی بر ارزیابی حرفهای و فنی آثار تلویزیونی باشد، نه براساس جریانهای رسانهای یا مقایسه با قالبهای تولید دیگر. بازنگری در نگاه جشنها و همزمان تقویت بخش ارائه و معرفی آثار در خود تلویزیون، میتواند این فاصله را کاهش دهد و جایگاه واقعی تلویزیون را در نظام جوایز هنری تثبیت کند.
سال به سال، اهمیت جشنهایی مانند حافظ باید در جهت انگیزهسازی برای هنرمندان افزایش پیدا کند، نه کاهش اما در عمل، جوایز توزیعشده در این دوره نشان دادند که کمیته داوری حتی در مرحله نامزدی هم از انسجام لازم برخوردار نیست. از فیلمنامههای ضعیف و پراکنده گرفته تا انتخابهای غیرمنتظره بازیگری، همه و همه گواه نوعی سردرگمی در میان تصمیمگیرندگان است. ضعف اجرای مراسم، فقدان برنامهریزی حرفهای، تبلیغات سطحی و نبود روح فرهنگی واحد، نتیجهای جز دلسردی برای هنرمندان و بیاعتمادی میان مخاطبان ندارد.
از سوی دیگر، وقتی گردهمایی بزرگی چون «حافظ» نمیتواند چهرههای کلیدی هنر کشور را کنار هم بیاورد، دیگر عنوان «ملی» برایش بیمعناست. بخش بزرگی از مشکل در نبود نظام داوری مستقل و شفاف است؛ چون جشن حافظ، مانند بسیاری دیگر از رویدادهای هنری اخیر، درگیر آلودگیهای مالی، نفوذ اسپانسرها و سیاستهای فردی شده و رسما هویت فرهنگیاش را از دست داده است.
اما خروجی این بحران صرفا و فقط دلسردی هنرمندان نیست؛ بلکه آسیب به اعتماد عمومی است. مخاطبان سالهاست انتظار دارند جشنهایی مانند حافظ محلی برای تقدیر واقعی باشد، نه برای تکرار اسامی آشنا و گهگاهی عکسهای جنجالی در شبکههای اجتماعی. وقتی جشنها از مسیر اصلیشان دور میشوند، استعدادهای تازه نیز انگیزه حضور و تلاش را از دست میدهند. این چرخه، به مرور کل صنعت سرگرمی را در ورطه رکود فرهنگی فرو میبرد.
در پایان، اگر بخواهیم از این وضعیت خارج شویم، باید جشنها و رویدادهای هنری را بازتعریف کنیم. رویدادی با نام «حافظ» باید به اندازه نامش بزرگ باشد؛ باید معیارهای داوری روشن، ترکیب داوران متنوع و احترام به تمام شاخههای هنری از جمله تلویزیون را در دستور کار قرار دهد. تلویزیون بخش جداییناپذیر فرهنگ معاصر ایران است و کمتوجهی به آن، یعنی نادیده گرفتن میلیونها مخاطب و دهها هنرمند سختکوش. شاید زمان آن رسیده که فرهنگسازان و مدیران هنری، بهجای برگزاری مراسمهای نمایشی، به دنبال ایجاد جشن واقعی باشند؛ جشنی که در آن عدالت، کیفیت و مردممحوری، محور تقدیر باشد. زیرا تنها در آن صورت، نام «حافظ» دوباره اعتبار خود را در ذهن اهالی هنر و مردم باز خواهد یافت.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد