قصه مجرمانی نابغه اما تنبل

فرمانده انتظامی تهران بزرگ از دستگیری ۲۵۳سارق و مالخر در ۴۸ساعت گذشته توسط تیم‌های ویژه پلیس آگاهی در پایتخت خبر داد.
فرمانده انتظامی تهران بزرگ از دستگیری ۲۵۳سارق و مالخر در ۴۸ساعت گذشته توسط تیم‌های ویژه پلیس آگاهی در پایتخت خبر داد.
کد خبر: ۱۵۳۶۵۱۹
نویسنده سیما فراهانی - گروه حوادث
 
سردار عباسعلی محمدیان در تشریح این طرح پلیس آگاهی تهران گفت: از این سارقان ۴۰۰ دستگاه تلفن‌همراه سرقتی، یک کیلوگرم طلا و ۳۰ دستگاه موتورسیکلت کشف شد. 
وی افزود: بخشی از اموال سرقت شده به سایر استان‌ها انتقال داده شده بود. بخش دیگری نیز در استان‌های دیگر سرقت و به تهران انتقال داده شده بود که همه آنها جمع‌‌آوری شدند. بخشی از اموال سرقتی به استان‌های دیگر منتقل شده بود. بخش دیگری نیز که در همان مناطق به سرقت رفته اما به تهران انتقال یافته بود،همگی کشف و ضبط شدند. وی افزود: ان‌شاءالله به نحوی سارقان را مهار کنیم که دیگر فرصتی برای سرقت نداشته باشند. در حال حاضر نیز میزان سرقت‌ها کم شده اما از نظر ما حتی یک سرقت هم زیاد است و امیدواریم به عدد صفر برسیم. فرمانده انتظامی تهران بزرگ ادامه داد: در حال حاضر میزان سارقان در زندان‌ها بسیار زیاد است که در ۱۸سال اخیر این مسأله بی‌نظیر است. این سارقان به مرخصی نمی‌روند و پذیرش قرار نیز برای آنها انجام‌ نمی‌شود و این‌گونه سختگیری به سارقان نیز کم‌سابقه است و اینچنین شاهد کاهش آمار سرقت‌ها هستیم.
وی افزود: به همه سارقان هشدار می‌دهیم مقابل پلیس مقاومت نکنند وگرنه مورد ضرب گلوله قرارمی‌گیرندوبا آنها تعارفی نداریم،زیرا پلیس هم توانایی وامکانات داردوهم قانون پشتش است. به همین‌دلیل با سارقان برخورد قاطع صورت می‌گیرد. 

مردی که طلاها را از دل مرغ یخ‌زده بیرون کشید
بعضی آدم‌ها برای معروف شدن مسیرهای عجیب وغیرمعمولی را انتخاب می‌کنند.داستان این مجرم نیز ازهمان نوع است‌؛ او به خودش می‌گوید، «آقای عجیب!» مردی با رکورد عجیب‌ترین سرقت‌ها! مردی که دنیای جرم را نه از روی خشونت، بلکه با کنجکاوی و تنبلی تجربه کرد. امروز، روایتش را آرام و با لبخند تعریف می‌کند‌؛ لبخندی از سر پشیمانی، یا شاید از سر عادت.  او در گفت‌وگو با خبرنگار ما از ماجرای سرقت‌هایش می‌گوید. از همان دزدی‌های عجیبی که او را به حیاط پلیس آگاهی کشانده است: «به جرم دستبرد به خانه‌ها دستگیر شدم. با این شگرد که ابتدا خانه‌هایی را انتخاب می‌کردیم که چراغ‌شان خاموش بود‌؛ علامتی ساده برای نبودن صاحبخانه. بعد هم با تخریب در، وارد می‌شدیم و کار تمام بود. شگردی که برای من بهانه‌ای بود تا وارد دنیایی شوم که پایانش را هیچ‌وقت درست تصور نکرده بودم.» این مجرم حرفه‌ای، هم به آقای عجیب و هم به آقای تنبل معروف است. او دلیلش را این‌گونه توضیح می‌دهد: «راستش را بخواهید، ماجرا فقط تنبلی یا هوای پول نبود. من اهل تهران نیستم. در شهر خودمان مرتب می‌شنیدم که «تهرانی‌ها طلاهای‌شان را در خانه نگه می‌دارند‌؛ راحت می‌شود زد و رفت». همین زمزمه‌ها آرام‌آرام تخم وسوسه را در دلم کاشت. همشهری‌هایم یکی‌یکی راه پایتخت را در پیش گرفتند و وقتی دیدم با دستان آلوده، جیب‌های پرپولی ساخته‌اند، من هم به جمع‌شان پیوستم. بی‌آن‌که بدانم این انتخاب، نام من را تا همیشه عجیب خواهد کرد. خیلی تنبل هستم، برای همین به خودم می‌گویم آقای تنبل! ولی در میان همدستان و هم جرم‌هایم، به «آقای عجیب» معروف شده‌ام.  دلیلش هم، خنده‌دار و غریب است. از روزی که وارد این کار شدم، طلا و جواهرات مردم را از جاهایی پیدا کردم که حتی تصورش هم سخت است. یک‌بار درون شکم مرغ یخ‌زده چند انگشتر و گردنبند برلیان یافتم‌؛ کاملا اتفاقی، انگار دستی نامرئی در فریزر را برایم باز کرد. بار دیگر داخل سطل زباله اتاق نوجوانی، کیسه‌ای پر از طلا پیدا کردم یا در لابه‌لای چین‌ پرده‌ها، جواهراتی جاسازی شده بود‌؛ آن‌قدر ماهرانه که باید چشم تیزبینی می‌داشتی تا پیدای‌شان کنی. از همان وقت، لقبم‌ شد: آقای عجیب.» 

داستان کلاهبرداری که خود را تیزهوش می‌داند
سامان همیشه به خود می‌بالدوخود را نابغه‌ای می‌داند.اومعتقد است، نقشه‌ای که طراحی کرده،به قدری بی‌نقص و هوشمندانه است که هیچ نقطه ضعفی در آن وجود ندارد.این احساس برتری اورابه سمت دنیای تاریک وخطرناک کلاهبرداری کشاند. 
سامان درباره جزئیات سرقت‌هایش می‌گوید: «ابتدا سراغ افرادی می‌رفتم که جامعه آنها را فراموش کرده بود‌؛ معتادان و کارتن‌خواب‌ها. به آنها وعده می‌دادم که می‌توانند زندگی‌شان را تغییر دهند. 
با غذا و پناهگاهی گرم، اعتماد آنها را جلب می‌کردم و سپس از آنها می‌خواستم که به نام‌شان دسته‌چک بگیرند. سپس، سراغ بازار می‌رفتم. از فروشندگان مختلف، پارچه‌فروشی‌ها تا مغازه‌های لوازم برقی و مواد غذایی، خریدهای کلانی انجام می‌دادم. با چک‌هایی که هرگز وصول نمی‌شدند، بیش از ۱۰ میلیارد تومان خرید کردم.»
این مجرم حرفه‌ای، گاهی با نشان دادن رسیدهای جعلی، فروشندگان را فریب می‌داد و اجناس خریداری شده را در بازار می‌فروخت: «من با دو نفر از دوستانم به این شیوه کلاهبرداری ادامه دادیم و به‌راحتی ۱۰ تا ۱۵ نفر را به دام انداختیم. من به این کار به چشم یک فرصت نگاه می‌کردم‌؛ فرصتی برای ساختن زندگی‌ای لوکس و پر زرق و برق. چون عاشق ماشین‌های گران‌قیمت بودم و همیشه آرزو داشتم روزی سوار بر بنز یا اپتیما شوم.»
اما سامان نمی‌دانست پلیس نیز در تعقیب اوست.مردی که خود را فردی باهوش و نابغه می‌پنداشت، به‌زودی دریافت که در دنیای‌واقعی،هوش ونقشه‌هایش کافی نیستندوادامه می‌دهد:«دیپلمه هستم ودردنیای خلافکاران،این مدرک خیلی بالایی است.»
سرانجام در دنیایی که خود ساخته بود، گرفتار شد و در نهایت، به یاد می‌آورد که هیچ‌کس نمی‌تواند از قانون بگریزد. 

نابغه‌ای که به دام قانون افتاد
سعید خود را نابغه‌ای در دنیای سرقت می‌داند و به این باور می‌بالد که روش‌هایش آن‌قدر هوشمندانه و بی‌نقص است که شناسایی‌اش ناممکن می‌شود. اما تا امروز ۲۵ بار دستگیر شده و هر بار پس از آزادی، دوباره دزدی را از سر گرفته است. او درباره انگیزه ورودش به این دنیای پرخطر می‌گوید: «سال ۷۳ بود که همسرم مهریه‌اش را به اجرا گذاشت؛ ۲۱۰ سکه طلا! با وجود وضع مالی خوب و فعالیت در خرید و فروش خودرو، ناگهان همه چیز را از دست دادم و برای همین به سرقت روی آوردم. سال‌هاست لوازم خودرو می‌دزدم.»
سعید با اشاره به ماجرای آخرین دستگیری‌‌اش می‌گوید: «دوستی داشتم که می‌خواست ماشین دزدی‌ای را بفروشد. پلیس دستگیرش کرد و او هم مرا لو داد. به همین دلیل دوباره به دام افتادم اما این‌بار از اشتباهاتم درس گرفتم و تصمیم دارم که دیگر گرفتار نشوم.»
او با اعتماد به‌نفس ادامه می‌دهد: «خودم به تنهایی یاد گرفتم چطور به‌صورت حرفه‌ای سرقت کنم. کسی به من دزدی را یاد نداد. خودم این شگردها را از روی دست دیگران یاد گرفتم. البته این را هم بگویم که همیشه در شرط‌بندی و بخت‌آزمایی خوش‌شانس بودم. هر بار که روی چیزی شرط می‌بستم، برنده می‌شدم. این حس پیروزی به من انگیزه می‌داد که می‌توانم در دنیای سرقت هم موفق شوم.»
سعید به روش‌های خاص خود در سرقت اشاره می‌کند: «فقط خودروهای ایرانی را هدف قرار می‌دادم. مدل‌های پایین را در ۴ ثانیه و مدل‌های بالاتر را در ۴۰ ثانیه سرقت می‌کردم. تمام این کارها را بدون هیچ وسیله‌ای انجام می‌دادم. با تمرین و تجربه به این مهارت‌ها دست یافتم.»
او به این کار به چشم یک فرصت برای ساختن زندگی‌ای پر زرق و برق نگاه می‌کند. عشق او به ماشین‌های لوکس و گران‌قیمت، او را به سمت این دنیای خطرناک کشاند اما سعید نمی‌دانست که پلیس نیز در تعقیب اوست و به زودی متوجه خواهد شد که هیچ‌کس نمی‌تواند از عواقب کارهای بدش فرار کند.
newsQrCode
برچسب ها: متهم
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها