اما خانم خداپرست تصمیمش را گرفته بود. جلوی همه بچهها گفت اسم کاظمپور را عوض میکند. به کاظمپور هم گفت بگوید پدرش بیاید تا با هم به ثبت احوال بروند.
از همان روز اول ترسیده بودم. از همان روز اول حضور و غیاب که خانم خداپرست بلند اسمش را خواند: مطوره کاظمپور.
اسم من نفر چهارم فهرست حضور و غیاب بود و خوب توی ذهنش نشسته بود. به همین خاطر وقتی به آخر دفتر حضور و غیاب رسید، فوری گفت: مطوره یا مستوره؟
کاظمپور آهسته گفت: مطوره خانم.
خانم خداپرست گوشه لبهایش را پایین کشید و چشمهایش را به علامت تردید تنگ کرد و گفت: معنیاش چیه خب؟
کاظمپور با همان صدای همیشه گرفته و آرام جواب داد: نمیدونم خانم.
چند دقیقه قبل از آن من با افتخار کلماتی را که از پدرم درباره معنی اسمم شنیده بودم، با همان لحن برای معلم توضیح داده بودم و او تشویقم کرده بود.
اسمم را پدرم انتخاب کرده بود و همیشه از آن تعریف میکرد و در من تلقین شده بود اسم زیبا و خوشمعنایی دارم.
کاظمپور از حاشیه شهر به مدرسه ما میآمد. ساکت بود و چون درسش خوب نبود، نه بچههای شلوغ کلاس دوستش بودند و نه درسخوانها خانم خداپرست اما به او مثل همه توجه داشت. هرچند وقت یکبار هم غصه اسمش را میخورد. معتقد بود پدر کاظمپور میخواسته اسمش را مستوره بگذارد، اما حتما اشتباهی شده است.
اما ما میدانستیم پدر کاظمپور کارگر سادهای است و احتمالا اسم او را اشتباه انتخاب کرده و هر بار که خانم معلم به اسم من اشاره میکرد من خدا خدا میکردم پدر کاظمپور مخالفت کند و اسمش را عوض نکنند.
بالاخره خانم خداپرست تصمیمش را گرفت و با آشنایی که توی ثبت احوال پیدا کرده بود، قرار شد یک روز با پدر کاظمپور بروند و اسم او را از مطوره به مستوره تغییر دهند.
وقتی خانم معلم اعلام کرد، از فردا اسم کاظمپور هم مستوره میشود، من بغض کردم. احساس بدی داشتم. از یک طرف دوست نداشتم کس دیگری اسم مرا داشته باشد، از طرفی درسنخوان بودن کاظمپور باعث شده بود، شاگرد تنبل کلاس باشد و برای من هشت ساله اتفاق تلخی به حساب میآمد که مستوره، نام شاگرد آخر کلاس باشد.
بالاخره آن روز رسید و کاظمپور با اسم مستوره به مدرسه آمد. زنگ تفریح که شد به من گفت از اینکه اسمش مستوره شده خیلی خوشحال است. اولین بار بود که کاظمپور را تا آن اندازه خوشحال میدیدم. سعی کردم خودم را خوشحال نشان بدهم، اما دلخور بودم.
هرچند روزهای اول غصهدار شده بودم، اما زمان که گذشت، همین همنام بودن، من و کاظمپور را به هم نزدیک کرد.
روز آخر مدرسه کاظمپور به من یک قوطی خالی کبریت داد. توی قوطی یک کفشدوزک بود، حشره مورد علاقه من.
کاظمپور فقط کلاس دوم دبستان همکلاسم بود و بعد از آن هرگز دوست همنامم را ندیدم، اما یادش همیشه همراه من است.
مستوره برادران نصیری - دبیر گروه جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد