بنی‌صدر گفت؛ برو از اربابانت اسلحه بگیر

بنی‌صدر خیلی خونسرد به قیافه خسته و ژولیده من نگاهی کرد و با نیشخندی بر لب، خیلی راحت گفت: برو از اربابات بگیر! گفتم: اربابای من کی هستند؟
کد خبر: ۵۶۸۹۷۲
بنی‌صدر گفت؛ برو از اربابانت اسلحه بگیر

یکی از بزرگترین خیانت های دوران دفاع مقدس  عدم همکاری بنی صدر با نیروهای مسلح بود. او با سوء استفاده از اعتماد امام دست به اقدامات خلاف مصالح نظام می‌زد. مطلب زیر روایت آقای محسن رفیق دوست پیرامون یکی از این اقدامات بنی صدر است که در کتاب «به طرف سنگر تدارکات» آمده است.

***

درست روز سی‌ و یکم شهریور ماه سال 1359 و دقایقی پیش از حمله هوایی رژیم بعث عراق به ایران و فرودگاه مهرآباد تهران، برای بار دوم راهی فلسطین شدم. برای این که بتوانم مقداری امکانات فراهم کنم، این بار از راه سوریه و باز هم با کمک فلسطینی‌ها به دمشق رفتم.

ظاهرا آخرین هواپیمای مسافربری که از فرودگاه مهرآباد از زمین برخواست، طیاره ما بود؛ چون شاید نیم ساعت پس از پرواز آن هواپیما، فرودگاه مهرآباد بمباران شد. هواپیمای ما که در فرودگاه دمشق بر زمین نشست، خبر بمباران فرودگاه‌های ایران، زودتر رسیده بود.

یکی از دوستان بازاری، آقای رخ‌صفت هم آن جا بود. آمد به من گفت: خبر داری؟

پرسیدم: از چی؟

پاسخ داد: بابا! ایران جنگ شده و تمام فرودگاه‌ها را زدند. راه‌ها هم بسته است.

مجبور شدم چند روز آن جا بمانم. کار نمی‌گذاشت بخوابیم، خستگی هم نمی‌گذاشت کار کنیم. مرتب از طرف ایران با من تماس می‌گرفتند؛ چون تلفن‌ها از طرف خارج قطع بود، بالاخره با من تماس گرفتند که: خودت را برسان.

گفتم: آخر با چی؟!

یک هواپیمای سی 130 ارتش را فرستادند آمد دمشق مرا سوار کرد و به جای این که بیاورد تهران، یک سر به دزفول برد. از دزفول هم بلافاصله به اهواز رفتیم و برادرهای شورای فرماندهی سپاه و فرماندهان خوزستان را دیدیم که گفتند بله، جنگ شروع شده و مشکل اصلی‌مان هم در جنگ تدارکات است.

جنگ ناخواسته، با آن وضع شروع شد و ما هم باید امکانات مختلفی را برای جنگی که هر لحظه ما را بیش‌تر در گرداب خود فرو می‌برد، تهیه و تدارک می‌کردیم. امکانات ما در جنگ، از دو راه تامین می‌شد: اول از راه بزرگ و ارزشمند آن که ایثار برادرهای ما و دادن شهید و پیروز شدن و گرفتن امکانات دشمن بود؛ یعنی ما اولین توپ‌ها، تانک‌ها، نفربرها و اولین سلاح‌های سبک و سنگین‌مان، هرچه که به دست آمد، همان‌هایی بود که برادران رزمنده جنگ می‌کردند و از دشمن می‌گرفتند.

البته به محض این که غنایم جنگی را از دشمن به چنگ می‌آوردند، تازه‌ کار ما شروع می‌شد؛ هرچند که مصیبت ما هم دو چندان می‌شد؛ چون، مثلا رزمنده‌ها در یک عملیات پیروزمندانه، توپ 125 میلی‌متری دشمن را به غنیمت می‌گرفتند و قبضه‌ای که حالا پنجاه عدد گلوله هم دور و برش بود، اما بلافاصله از ما مهمات این توپ را می‌خواستند و ما هم باید تهیه می‌کردیم و به دست آنان می‌رساندیم.

دومین راه تامین امکانات ما در جنگ، تدارکات سپاه بود که باید پا به پای رزمنده‌ها که اعم از بسیجی و سپاهی‌اش به لطف خدا برای هیچ کدام توی کارشان ترمز قرار نداده بودند، می‌دویدیم تا برسیم و برسانیم.

به یاد دارم پیش از عملیات «فرمانده کل قوا - خمینی روح خدا» در منطقه دارخوین و آبادان، شهید یوسف کلاهدوز که آن موقع قائم مقام سپاه و توی منطقه جنوب به سر می‌برد، شب با من تماس گرفت و گفت: اگر تو هزار تای دیگر تفنگ ژ 3 و مهمات را به من برسانی و من هم بتوانم هزار نفر نیروی پیش‌تر وارد عملیات کنم، مطمئن‌تر می‌توانم نبرد را اداره کنم.

هزار قبضه تفنگ ژ3 تعداد کمی نبود که فورا بشود آن را تهیه کرد. ما در همه انبارهای تدارکات، دویست و خرده‌ای بیشتر تفنگ نداشتیم. بلند شدم و با چند تن از بچه‌های سپاه رفتیم از توی کمیته‌ها تعداد دیگری سلاح جمع کردیم.

دیدیم باز هم هزار قبضه نشد. به شهید کلاهدوز زنگ زدم و گفتم: دو سه روز به من وقت می‌دهی؟

گفت: بله دو سه روز وقت داریم، ولی تفنگ‌ها حتما باید به موقع به دست من رسد.

آن موقع، بنی‌صدر هنوز جانشین فرماندهی کل قوا بود. یک روز لباس نظامی پوشیده و آمد توی دزفول مستقر شد. من هم، پیش از هر کاری، طبق معمول، رفتم به سراغ تدارکات ارتش؛ همان جایی که همیشه اسلحه می‌گرفتیم. درخواست دادم ولی گفتند: به دستور آقای بنی‌صدر، از این به بعد ما باید با دستور ایشان به سپاه اسلحه بدهیم.

اگر یک تکه از تاریخ را بیان می‌کنم، به خاطر این است که جوان‌های امروز ما بدانند که آن روزها حساس و سرنوشت‌ساز، کارها و مسائل مربوط به جنگ و دفاع چه طور پیش رفت؟

صبح زود از تهران حرکت کردم و یک سره، بدون این که توقف کنم، فقط بنزین توی راه زدم تا خودم را به جنوب برسانم. هنگام عصر خودم را به دزفول رساندم. رفتم به مقری که رئیس جمهور در آن جا اطراق کرده بود رفتم، گفتند ایشان در جلسه است.

دیدم یک اتاقی به عنوان انتظار است و یک عده هم توی آن سر پا ایستاده‌اند. هیچ صندلی و بساطی هم برای نشستن نبود؛ به نیمکتی، نه چارپایه‌ای؛ هیچ. لخت و خالی و خشک. آقای غرضی آن موقع استاندار خوزستان بود. او و یک عده دیگر هم همین‌ جور ایستاده بودند. گفتم: چرا ایستاده‌اید؟

گفتند: خب، جایی نیست بنشینیم، بنی‌صدر هم که توی آن اتاق است و ظاهرا نیم ساعت، یک ساعت دیگر هم جلسه‌اش تمام می‌شود.

من رفتم و چارزانو گوشه اتاق نشستم. نمی‌شد بایستم. خیلی خسته بودم. جلسه که تمام شد، بنی‌صدر از آن اتاق دیگر بیرون آمد و ما با او سلام و علیک کردیم. من در میان آن جمع که همگی منتظر حضور رئیس جمهور بودند، پیش‌دستی کردم. پریدم جلو و با ذکر مقدمه‌ای کوتاه، گفتم: شما حواله هزار تا تفنگ ژ 3 به من بدهید تا بروم از صنایع دفاع بگیرم.

بنی‌صدر هم خیلی خونسرد به قیافه خسته و ژولیده من نگاهی کرد و با نیش خندی بر لب، خیلی راحت گفت: برو از اربابات بگیر!

گفتم: اربابای من کی هستند؟!

گفت: از آقای بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی! برو از همان‌ها بگیر.

گفتم: شما جانشین فرمانده کل قوا هستی، اسلحه و مهمات در اختیار شماست، اگر دست آن‌ها بود که من پیش شما نمی‌آمد؛ چون دست شماست و ما هم می‌خواهیم عملیات بکنیم و فرمانده عملیات هم از من اسلحه خواسته، شما هم لطف کرده و دستور بدهید تا برادران ارتش تحویل‌مان بدهند. ممنون هم می‌شویم.

گفت: نمی‌دهم، برو.

بعد هم، بدون این که حرف دیگری بزند، در حالی که همه حاضران به دنبال سرش تا توی محوطه به راه افتاده بوند، به طرف جیپ شخصی‌اش رفت. جیپ ارتشی سرش رو به دیوار بود. نشست جلو و راننده‌اش هم پشت فرمان نشست. من دیدم بنی‌صدر دارد می‌رود و دیگر معلوم نیست چه وقت دستم به او برسد؟ آنی فکری به سرم زد؛ در واقع زدم به سیم آخر و یک راست رفتم و زیر چرخ‌های عقب جیب بنی‌صدر دراز کشیدم! هم راننده و هم بنی‌صدر هر دو متوجه حرکت من شده بودند. بنی‌صدر رو کرد به راننده و گفت: چرا نمی‌روی؟ حرکت کن!

رانند بی‌چاره، هاج و واج جواب داد: آقای دکتر! این خوبیده زیر چرخ جیب!

بنی صدر از جیب پیاده شد، من هم فوری سر پا شدم، به قیافه‌ام که نگاه کرد، فهمید بدجوری قاطی کرده‌ام و گفتم: تا حواله هزار تا تفنگ را ندهی، نمی‌روم.

یک کاغذ برداشت و نوشت: هزار تفنگ و مهمات مربوطه را تحویل آقای رفیق‌دوست بدهید.

دیگر آخر شب شده بود. توی دزفول ملاقات کوتاهی با بعضی از بچه‌های رزمنده داشتم و با این که از خستگی نای ایستادن نداشتم، پریدم پشت فرمان و به سمت تهران حرکت کردم؛ فقط یادم هست که نماز صبح را برای این که قضا نشود، توی یکی از مساجد اراک خواندم و بعد یک راست تا خود تهران راندم. مستقیم رفتم به مرکز مهمات ارتش و با این که از زور خستگی و بی‌خوابی داشتم وا می‌رفتم، باز هم شوق و ذوق خاصی داشتم که تا چند دقیقه دیگر می‌توان هزار قبضه اسلحه و مهمات آن را تحویل بگیرم. بالاخره فرمانده کل قوا خودش دستور داده بود. وقتی رو به روی انبار سلاح رسیدم، گفتم: حواله دارم.

اما وقتی افسر مسئول انبار تسلیحات، با نیش خندی بر لب، به من گفت: رئیس جمهور خودش شخصا تلفن زده که اسلحه و مهمات ندهید!

اولش واقعا وا رفتم، به زحمت خودم را سر پا نگه داشتم که زمین نخورم، انگار تمام خستگی جنوب تا تهران یکهو توی کمرم خرد شده بود، با خودم گفتم که بنی‌صدر چقدر شانس آورده که همین الان دم دستم نیست! بعد مثل جرقه‌ای در تاریکی، فکری ذهنم را روشن کرد؛ هرچند، می‌دانستم که اجرای این فکر تنها از دست همان طایفه بنی هندل بر می‌آید که توی تدارکات داشتیم. یک راست رفتم به مقر تدارکات سپاه، بچه‌ها را جمع و اعلام کردم: چند دستگاه تریلی بردارید، قفل‌برها را هم با خودتان بیاورید. بچه‌ها هم مثل همیشه با من همراه شدند.

برگشتیم به سراغ مرکز مهمات و تسلیحات نیروی زمینی ارتش، یک راست رفتم داخل محوطه، قفل انبارهای تسلیحات را بریدیم، تریلی‌ها را داخل انبارها بردیم و به جای هزار قبضه، سه هزار قبضه تفنگ ژ 3 و 300 قبضه هم تیربار، شماره‌برداری و بار تریلی‌ها کردیم!‌  هر چند، از بس شتاب و دلهره برداشتن و رساندن داشتیم که حواس‌مان از یک مسئله پرت شد: از عرض بار تریلی‌ها بیشتر خروجی انبار بود! به ناچار، مجبور شدیم بخشی از دیواره‌های خروجی انبارها را خراب کنیم.

فردای همان روز بنا فرستادیم تا همه خرابی‌ها را درست کند. رسیدهای سلاح‌ها و مهمات دریافتی را هم امضا و مهر کردیم و به آن‌ها تحویل دادیم.

دیگر درنگ جایز نبود؛ بلافاصله با سه هزار قبضه تفنگ ژ 3 و تیربارها و مهمانی که بار تریلی‌ها کرده بودیم، به سمت آبادان به راه افتادیم تا آن‌ها را به جبهه برسانیم؛ و رساندیم و من احساس کردم، زودتر از دشمن، این بنی‌صدر است که از ما توی دهنی خورد! رزمنده‌ها هم توانستند عملیات را با موفقیت به انجام برسانند.(فارس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها