با اینکه زمان زیادی از آن روزها نمیگذرد اما حالا معادلات دنیای مدرن تغییر کرده است و بهقول سهراب بخشی ارگ به عروسیها آمده و دوتار بخشیها دیگر چندان جایی در عروسیها ندارد.
هرچند که او و خانوادهاش هنوز هم دوتار شریک غمها و شادیهایشان است و آن را فراموش نکردهاند.
حاج سهراب محمدی معروف به سهراب بخشی از طایفه کرمانج در سال 1317 در شهرستان مانه و سملقان بهدنیا آمد. پدر و اجداد او پشت در پشت بخشی بودند و دوتار میزدند. شعر هم میسرودند و اغلب اوقات شعرهای خود را میخواندند.
او 50 سال است در جایگاه یک بخشی دوتار مینوازد و میخواند و در خواندن آوازهای کرمانجی بسیار مسلط است، تا جایی که بسیاری از پژوهشگران عرصه موسیقی نواحی او را یکی از بازماندگان بحق بخشیهای ایران میدانند.
با او درباره اینکه از چه زمانی دوتار زده و پدرش که بوده و مجالس بخشیها چگونه است به گفتوگو نشستیم.
سهراب بخشی با بیانی شیرین و خاص خودش از اتفاقات میان بخشیها، از حیلههایی که به هم میزدند یا بهقول خودش هچلکردنهایشان میگوید.
او که حالا 74 سال دارد، از این میگوید که در گذشته چگونه ساز یک بخشی لال میشده است و بعد هم با شادمانی از این میگوید که بخشیها هرگز نتوانسته بودند ساز او را لال کنند.
او مردی قانع و راضی است و به مستمری 120 هزار تومانی که وزارت ارشاد به او میدهد قانع است.
وقتی درباره گذران زندگیاش از او میپرسم، پاسخ میدهد: من یک بخشی کشاورزم، چشم بر آسمان دوخته و دل به امید خدا سپرده. نان و شهرت و نامم را او عطا کرده است. به هر چه دارم هم قانع و راضی هستم.
از حکایت دوتار شروع کنیم. وقتی دوتار دستتان میگیرید بیشتر یاد چه چیزهایی میافتید؟
یاد پدرم، مادرم، یاد روزهای بچگیام. اصلا یاد همه زندگیام میافتم. چون با این ساز زندگی کردهام. به پدرم مسیح بخشی میگفتند که الگویی بود برای بخشیها. وقتی عروسی بود نیاز نبود کسی دعوتشان کند همین که از دور دود را میدیدند دوتارشان را به گردن میانداختند و سوار مادیانش میشدند و میرفتند.
در عروسی چهار، پنج تا بخشی دور هم جمع میشدند. آن وقت شب با هم رقابت میکردند. آن زمان هم این تارهای دوتار مثل حالا سیم نبود. نخ ابریشم بود. آن هم از نوع ابریشمی که آب نخورده بود و کال مینامیدندش. خدا بیامرزد مادرم را خودش در دشت مغان سه جا کرم ابریشم میانداخت و ابریشم خالص از آن برمیداشتیم. عروسیها که میخواستیم برویم مادرم برایم تار میبافت. یعنی دو نخ نازک ظریف آماده میکرد برای ساز که هر کدام 12 رشته نازک بود که به هم بافته شده بود و به هر یک از آنها یک تار میگفت. میگفتم چرا همه را جمع میکنی به هم میبافی؟ میگفت: میروی عروسی ساز میزنی این ابریشم داغ میشود، یک لتهای از آن پاره میشود و حال خودش را از دست میدهد. اگر لتههای دیگر نباشد نمیتوانی خوب ساز بزنی.
قدیمها وارد بودند ابریشم کال نگه میداشتند. پیله را به آب میانداختند، پشه میداد بعد کلاف میکردند و ابریشم را برمیداشتند. مادرم هر سال پنج کلاف برایم نگه میداشت. میگفتند ابریشم به آب نرسیده.
پس یاد عروسیها هم میافتید.
عروسیهای آن وقت داستانی بود برای خودش. آنوقت توی عروسی بخشیهایی که کارکشته بودند همین که صاحبخانه میرفت چای بیاورد سازت را لال میکردند.
مگر ساز لال میشود؟ منظورتان این است که تارهایش را پاره میکردند؟
ببین میخواهی سر از همه اسرار ما درآوریها! این نمیشود (خنده). این راهی بود که بین بخشیهای قدیمی و کارکشته رواج داشت و آن را میدانستند. میآمدند میگفتند سازت را میدهی نگاه کنم خب طرف مقابل هم نمیدانست او میخواهد چکار کند. اما او انگشتش را توی گوشش کرده بود و با روغن درون گوش آلوده کرده بود. ساز را میگر فت انگشتش را روی تارهای ساز میکشید و هی تکرار میکرد عجب تاری! عجب تاری! به به به به. خلاصه بعدش دیگر تار لاللال شده بود.
یعنی ساز زدن عروسیها شکل یک رقابت را داشت؟
بله، خلاصه وقتی میرفتند رقابت کنند همه میگفتند ای وای دوتار فلانی لال است. این بخشی از میدان به در میشد. خلاصه اینطور به هم نارو میزدند. حیله میکردند و همدیگر را شکست میدادند. آخر سر دیدند هیچ چیز علاج بخشیها نمیشود و دست از این حیله برنمیدارند و به هم نارو میزنند، ابریشم را برداشتند و سیم انداختند.
اما همان طور که جنس چوب دوتار از درخت توت است جنس تارهایش هم باید از درخت توت یا همان ابریشم باشد. ابریشم از همان کرم درخت توت است دیگر.
حالا سیم صدای بهتری دارد یا ابریشم؟
ابریشم را دوست داشتم، کم صدا است اما عین ما حرف میزند. صدایش جور دیگری است.
کسی توانست ساز شما را هم لال کند؟
نه، کسی نتوانست سر من کلاه بگذارد. ما تا هفت پشت بخشی هستیم و کلکها و ناروهای همه را خوب میشناختیم.
بخشیها فقط در ساز زدن رقابت داشتند یا در امور دیگر هم رقابت میکردند؟
پدر من بخشی آشخانه بود. یک پنجهباشی هم نزدیک ما طرف مانه بود. هرچه بخشی آن طرف بود را صاحبی میکرد و بهشان زمین میداد. زن پنجهباشی هم از آنها مراقبت میکرد و به آنها دانه میداد پنبه بکارند و زندگی کنند.
اما بخشیهای آنجا و ما پنجشنبهها دور هم جمع میشدند و شعر میگفتند و خلاصه میخواستند حرفی بزنند که همدیگر را بشکنند. این یکی میگفت و آن یکی. مثل بچهها که دعوا میکردند و دو تایی به هم فحش هم میدادند گاهی. میخواستند کم نیاورند.
پدرم میگفت یک بار دو تا دختر با او هچل کردند. هر چه به نظرشان میآمده گفته بودند. بعد پدرم سه کلمه درباره زنها گفته بود اینها لال شده بودند و نتوانسته بودند جواب بدهند. بعد از این ماجرا با مادرشان آمده بودند که تو ما را شکست دادی باید ما را بگیری. پدرم گفته بود من زنم مرده، دوست ندارم زن بگیرم حوصله ندارم. اما گفته بودند ما آن دنیا جلویت را میگیریم مگر میشود ما را شکست دادهای نگیریمان. یکیشان هزار راس گوسفند داشته و یکیشان هم یک ملک. مادرشان هم گفته بود لااقل یکی از دخترها را باید بگیری. هرچه پدرم گفته بود که من تازه زنم مرده زن نمیخواهم فایده نکرده بود و یکی از آن دخترها را گرفت.
پس بخشیها کشاورزی هم میکردهاند.
بله. پدرم هم بخشی بود هم یک دستگاه داشت پنبه میزد. پنبه میرفت آن طرف و دانه این طرف. چرخ خرمن کوبی و دوتار هم درست میکرد.
اولین دوتار شما را هم پدرتان درست کرد؟
بله (کمی مکث. انگار دارد خاطراتش را مرور میکند) یادم است یک دوتاری هم برای من درست کرد. به پنج قران کاسه دوتارم را خریدم. پنج قران خیلی زیاد بود آن زمان. شما نمیدانید چقدر میشود!
یادم است دنبال دسته برای سازم گشتم. پیدا نکردم و ناراحت شدم. یک همسایه دسته از چوب کرکا داد به من و گفت: مال تو. با خوشحالی رفتم و گفتم بابا برای من ساز درست کن که از عروسیها ماندم. همین که رنده زد و درست کرد در بالای دسته یک عکس برنو درآمد. گفت این تار تو قیمت دارد. هر که ببیند از تو میگیرد. یک مستر بود از آمریکا میآمد درس میداد. یک شب رفتم برایش تار زدم گفت سازت را به من بده. هر چه گفتم این ساز را با همه آشخانه عوض نمیکنم بی فایده بود، دوصد تومان به من داد و تار را برد.
چند ساله بودید که نواختن در عروسیها را شروع کردید؟
چهارده ساله بودم، الان هفتادوچهار سالم است. ای... روزگار چه زود گذشت!
نواختن را هم از پدرتان یاد گرفتید؟
چهار سال زیر دست پدرم چهار سال هم زیر دست یک استاد دیگر به او دایی میگفتند. الان به هر بخشی بگویی ساز را برای چه اختراع کردند نمیداند. حیف که دو چیز در این نقص دارد. البته در سه تار هم دو چیز نقص دارد. فقط نی و دف هیچ نقصی ندارند.
چرا؟
نی را در تعزیه هم میشود بزنی، اما دیگر سازها را نه.
دف چرا بی نقص است؟
(خنده) جزو اسرار است.
حتما ایرادهای دوتار هم جزو اسرار است دیگر!
دیدی گفتم آمدهای سر از اسرار بخشیها درآوری. (میخندد). نمیشود بگویم اینها رازهای ماست. اگر بگویم تارم از تار بودن میافتد.
شما دوتار میزنید و کردی میخوانید. برخی بخشیها هستند که دوتار میزنند و ترکی میخوانند. کدام اصیلتر است؟
اصل خواندن با دوتار ترکی است. نمیشود کردی زد و خواند، خیلی سخت است. من همه چیز میدانم ترکی، کردی و... اما از اول کردی خواندم و میخوانم.
خب ترکی هم بخوانید.
نه! میخواهی به من بگویند بخشی سر خرمنه! اگر ترکی بخوانم اصالتم از بین میرود. مردم ما درباره چنین بخشیهایی میگویند بخشی سر خرمن است یعنی گدا و بی سواد است. همه سازی میزند و به همه زبانی میخواند. بخشی اصیل یک رشته و یک خط را میرود.
از خوانندههای رسمی وقتی میپرسیم چقدر درآمد دارید پاسخ نمیدهند. شما به این سوال جواب میدهید؟
چرا جواب ندهم! چهار ساله بودم زیر دست پدرم انگشتهام بالای پردهها نمیرفت. پدرم میزد روی انگشتهایم میگفت چرا نرم نمیشود روی این پرده ها. خلاصه به من یاد داد. عروسی میرفتیم هیچ وقت نگفتم چیزی بدهید یا نه اگر میدادند میگفتم خدا برکت دهد. ندادند هم هیچ نمیگفتم. بعضیها یک جفت جوراب میدهند. اما قدیمها هر کس دو قران یا پنج قران میانداخت، میشد ده تومان. کم نبود جفت گاو را میخریدیم از صد تومان پنج تومان کم، قیمتها کم بود دیگر. خودم زن گرفتم 700 تک تومانی مهریه زنم بود.
عروسی خودتان هم ساز زدید؟
بله خودم، پدرم و همسایه ام ساز زدیم. همه ما عروسیهای خودمان ساز میزنیم.
هنوز هم همین طور است؟
نه بعضیها ارگ میزنند. اما ما خودمان ساز داریم، دستگاه اکو داریم. در عروسی خودمان ساز میزنیم. مرا برای چاووش خوانی حاجیها میبرند. اکو میبرم و میخوانم. مردم هم صلوات میفرستند.
در عروسیها چه چیزهایی میخوانید؟
آهنگ رقص و چمنزار. اما آهنگ نرم انقلابی هم داریم. آنها شعرهای حماسی قدیم و چقل هستند. من شعر نوی نرم میخوانم. چون الان بخواهم برنامهای، جایی بروم نمیگذارند آنها را بخوانم. آن زمان هر چه میخواستیم میخواندیم. حالا میرویم رادیو و تلویزیون اول امتحان میگیرند، اگر مشکلی باشد آن را قطع و سنجیده میکنند.
گفتید در عروسیها اگر پول نمیدادند چیزی نمیگفتید. پس چطور زندگی تان را میگذراندید؟
کشاورزی میکردیم. سرکارگری، چاووش خوانی. الان بخشیها اینطوری نمیروند عروسی، آن موقع هم میگفتند باید دو صد تومان بدهی! اما من دو شبانه روز میخوندم که بگویند این بخشی دماغ دارد. 30 تومان هم به من و یک نفر دیگر میدادند، راضی بودیم.
دو نفری رقابت میکردید؟
بله دیگر، مردم تماشا میکردند، هر که خوب بود انتخاب میکردند. مردم میگفتند این بخواند.
از شرایط فعلی زندگی بگویید.
(با خنده) الان مثل گل زندگی میکنم.
خب گل که هستید، اما میخواهم ببینم بیمه دارید یا نه؟
نه، بیمه ندارم.
از وزارت ارشاد مستمری میگیرید؟
ماهی 120 هزار تومان به من میدهند.
کم نیست؟
نه، خدا روزی بدهد، یک زن و شوهر که بیشتر نیستیم، خوب است. چاره هم نیست، خب میگویند بیشتر از این نداریم. گذران ما میشود. این جاوید (هوشنگ جاوید، پژوهشگر موسیقی نواحی) هم برای ما خیلی کار کرده. این جاوید... خیلی حق به گردنم دارد.
چطور؟
یک سال سیل آمد تمام محصول مرا برد. اندازه هشت سال پنبه مرا از بیابان برد. دیگر از بنیه افتادم و نتوانستم کشاورزی کنم. دادم به بچههایم. در همین سال قیامت، این جاوید هم خانه ما بود. آمد و دوربین گذاشت من با دوربین درد و حال کردم و گریه کردم. رفت کلی برایم کمک آورد.
هنوز هم جشنها را میروید؟
ها میروم. دعوتم کنند میروم.
فرزندانتان هم بخشی هستند؟
هشت تا بچه دارم و 34 نوه. نوه و پسرم بخشی هستند. از من و دایی هایشان یاد گرفتند. اما جوانهای دیگر هیچ علاقهای ندارند. اصلا جوان کو؟ ما که جوانی نمیبینیم رفتند همه.
به نظر شما نوازندگی دوتار چه فراز و فرودهایی در این ۵٠ سال اخیر داشته است؟
قبل از انقلاب به بخشیها به چشم مطرب و مجلس گرمکن نگاه میکردند آن شأن و مقامی را که باید میداشتند، نداشتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به بخشیهای اصیل به چشم هنرمند نگاه کردند. یک باره چنان قدر و ارزش والایی پیداکردیم که برای خود ما باورکردنی نبود.
بارها سرودهایتان با خوانندگی و نوازندگی خودتان از رادیو و تلویزیون پخش شده است. از چه زمانی همکاری با رادیو و تلویزیون را آغاز کردید؟
زمانی که من به همکاری در رادیوی مشهد دعوت شدم روزگاری بود که مشهد هنوز کارخانه برق مجهزی نداشت، کارخانه برق زغال سنگی بود و شبها به تیرهای برق، فانوس آویزان میکردند. یک خانه خشت و گلی در دست رادیو بود و رئیس رادیوی مشهد آقای ایزانلو بودند که ترانه « لیاره» را زمانی که هنوز ٢٠سال نداشتم آن جا همراه با نواختن دوتارخواندم.
بیش از۴٠ سرود انقلابی کردی به اسم شما در تاریخ موسیقی ایران ثبت شده است، اوج این سرودها چه زمانی بود؟
یکی را در روزهای انقلاب سرودم که در مورد شهید بود و با این بیت آغاز میشد: «شهید نام آوری در سراسر جهان کار توست» و اوج کارهایم در دوران هشت سال دفاع مقدس بود که سرود «راه حسین راه من است» یکی از زیباترین آنهاست که هر وقت همراه نوازندگی دوتار میخوانم روح حماسی دیگری در من دمیده میشود.
موقع سرودن یا خواندن سرودهای انقلابی به خصوص در دوران جنگ تحمیلی چه حس و حالی داشتید؟
چهار فرزندم در دوران دفاع مقدس در جبههها حضور داشتند و احساس پدر و مادرانی را که فرزند در جبهه داشتند حس میکردم. وقتی شعری برایشان میسرودم با غم دل به دوتار میگفتم با تمام وجود فرزندان ایران زمین در سنگرهای مبارزه را مانند فرزندان خودم حس میکردم. وقتی شعری را برای فرزندم که عازم جبهه بود سرودم که در آنجا گفته بودم «پسرم بیا کمربندت را ببندم تو را از زیر آینه و قرآن بگذرانم و بربازویت قرآن ببندم برخیز که پیروزی نزدیک است». هرگاه این سرود را در هر محفلی اجراکردم مورد تشویق بیش از حد و انتظار روبهرو شدم. فرزندانم و جوانان منطقه وقتی ازجبهه به مرخصی میآمدند، میگفتند صدای تو و به خصوص این سرودت روح حماسه را در جبهههایی که بچههای کرمانج حضور دارند میدمد. این شد که به اثر موسیقی حماسی پی بردم.
زندگی یک بخشی از نظر شما چگونه است؟
بخشی، روز سخت در زندگی ندارد، چرا که وقتی خداوند بخششی درحق او کرده و مورد عنایتش قرار داده هرچه در زندگی نصیبش میشود زیبایی و شادی است و حتی مشکلات زندگی هم او را در برابر سختیهای بعدی مقاوم میکند. مگر پنجه زدن بر سیم تار و از ته دل نوای «الله مزار» سردادن غمی باقی میگذارد؟ ولی اگر بخواهم بگویم شیرینترین دوران زندگی ام از کی آغاز شد باید چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بدانید چرا که تا آن تاریخ اگر مردم به ما به چشم مطرب، نوازنده و مجلس گرم کن نگاه میکردند پس از پیروزی انقلاب به چشم هنرمند نگاه کردند. به ارزش هنر من و امثال من پی بردند و به این درک رسیدند که پنجه زدن بر سیمهای تار و بیان داستانها و حماسهها، بیان ارزشهای معنوی و میراث کهن ماست. ما نوازندگانی که سازو آوازمان ریشه در فرهنگمان داشت عتیقهای بودیم که با انقلاب اسلامی کشف شدیم. من یک بخشی کشاورزم، چشم بر آسمان دوخته و دل به امید خدا سپردهام و نان و شهرت و نامم را او عطا کرده است. به کم قانع و شاکرم.
زینب مرتضاییفرد - گروه فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم:
با سیدمرتضی کاظمیدینان، مدیر رادیوفرهنگ درباره زیر و بم این رادیو گفتوگو کردیم