شهید مهدی فلاح بچه نارمک تهران بود و 15 بهار از عمرش گذشته بود که پا توی جبهه گذاشت و عمده روزهای جبهه را هم در لشگر 10 سیدالشهداء(ع) سپری کرد. مهدی مشامش خیلی تند و تیز بود و بوی عملیات رو زود حس میکرد.
یک مدت رفت گردان مخابرات، یک مدت رفت گردان حضرت علی اصغر (ع) و بی سیم چی شهید اسکندرلو بود و بعد هم رفت واحد دیده بانی گردان ادوادت، چون اون واحد پاتوق بچههای مسجد جامع نارمک بود. ماموریت بچه های این واحد این بود که شب عملیات یک بی سیم به کول میگرفتند و چند نارنجک هم به کمر میبستند و با گردانهایی که برای عملیات میرفتند همراه میشدند و در حین عملیات با گرا دادن مواضع دشمن آتش ادوات را روی محل تجمع نفرات و تجهیزات دشمن متمرکز میکردند تا رزمنده ها بتوانند با حداقل تلفات به سنگرهای دشمن برسند.
اولین باری که مهدی رو دیدم قبل از عملیات خیبر توی پادگان ابوذر سرپل ذهاب بود که یک کلاه نخی به سر داشت و بی سیم «پی آر سی 77» روی دوشش بود. من بیشتر مهدی رو شب های عملیات میدیدم. شب عملیات والفجر 8 در بیمارستان خرمشهر هم دیگه رو دیدیم. مهدی یک لایف ژاکت نارنجی به تن داشت. از من سوال کرد: شما امشب با کدوم گردان جلو میری؟
گفتم: قراره با لباس غواصی از اروند رد بشیم؛ شما امشب کجایی؟
گفت: من هم با گردان حضرت علی اصغر(ع) میایم. قراره با لایف ژاکت سوار قایق بشیم و وارد جزیره ام الرصاص شویم.
اردیبهشت ماه سال 65 و شب عملیات سیدالشهداء (ع) باز توی مقر الوارثین (مقرگردان تخریب ل10) در منطقه فکه دیدمش. گردان حضرت علی اصغر آمده بود که شب اول به دشمن حمله کنه و مهدی یک بی سیم روی کولش بود و شب های عملیات دیگه...
آخرین دیدار یک روز قبل از شهادتش بود. تازه عملیات «بیت المقدس 4» روی ارتفاعات شاخ شمیران انجام شده بود و گردانهای و واحدهای خط شکن برای استراحت و بازسازی عقب اومده و کنار رودخانهای که از داخل شهر بیاره رد میشد چادر زده بودند.
مهدی هم با بچه های دیده بانی ادوات لشگر10سیدالشهداء(ع) بعد از چند روز کار سخت و هدایت آتش روی مواضع دشمن بعثی برای استراحت و تجدید قوا عقب اومده بودند. من از آشپزخانه ل10 به سمت حلبچه میرفتم که کنار رودخانه مهدی رو دیدم. با هم سلام علیک کردیم.
گفت: مقر شما کجاست؟
گفتم: ما هم 500متر جلوتر از شما هستیم.
گفت: کجا میری؟
گفتم: دشمن داره فشار میاره تا شاخ شمیران رو پس بگیره. داریم با بچه های تخریب میریم برای مین گذاری جلوی دشمن. بهش گفتم: ابوطالب مبینی هم توی گردان ماست.
گفت: به ابوطالب سلام برسون و مواظب خودتون باشید و ما رو هم دعا کنید.
و این آخرین دیدار ما با مهدی بود و فردای اونروز، دشمن بعثی که دیگر نا امید از پس گرفتن ارتفاع شاخ شمیران شده بود با هواپیما و با بمب های خوشه ای مقر گردان ها و واحدهای لشگر 10 سیدالشهداء(ع) در شهر «بیاره» را بمباران کرد که مهدی و تعدادی از همرزمانش به شهادت رسیدند.
مهدی وقتی شهید شد چند روز به ولادت مهدی (ع) مانده بود و نزدیک بود که بیست و یک سالش تموم بشه. سلام بر 15 فروردین سال 1346 که به دنیا آمد و سلام بر 10 فروردین سال 67 و یازدهم ماه شعبان که به لقاء پروردگار رسید.
ابوطالب مبینی هم سه روز بعد در 12 فروردین که مصادف با شب نیمه شعبان بود در همین منطقه با راکت شیمیایی دشمن که از هواپیما شلیک شد به همراه 12 نفر از همرزمان تخریبچی اش به شهادت رسید. (فارس)
راوی:جعفرطهماسبی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد