روزنامه خندان

بذارید برم من

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۶۴۶۹۰۱
بذارید برم من

جام جم:کمر بیماران شکست؟

شعرای خیالپرداز همچین شایعات درست کرده‌اند که: «غم بر کمر مور نهد بار گران را» سپس در ادامه عرایض منظوم خود به سبک برادران و خواهران سبک هندی، چنین توجیه و تعلیل کرده‌اند که: «در کشور لاغربدنان، کار به زور است».

و الحق و الانصاف که چه موری، ضعیف تر و آسیب‌پذیرتر از بیمار؟.... بیماری که مثلا نمی‌داند از درد بی‌نظیر بیرون‌زدگی دیسک فشرده کمرش بنالد یا که از درد تا شدن کمر فوق‌الذکر در زیر بار خرج و مخارج تعمیر کمر و فنر؟...

اتفاقا موضوع برنامه مناظره جمعه این هفته شبکه یک سیما راجع به موضوع سلامت و حاشیه‌های مربوط به آن بود. از جمله این که برخی از شرکت‌کنندگان این مناظره، به زبان حال و قال اعلام و اقرار کردند که کمر بیماران ندار به دلیل زیاده خواهی برخی پزشکان و جراحان، تقریبا شکسته است.

در این مناظره همچنین عنوان شد که درآمد یک ساعت جراح ایرانی، برابر درآمد 200ساعت یک پزشک آلمانی است. حالا چطوری حساب کردند که این طور دقیق گفتند؛ خب لابد شیوه و شگردی خاص دارد که راستش ما سر در نمی‌آوریم. منتها چون به مسئولان اعتماد داریم، حرف آنها را قبول می‌کنیم.

وزیراعظم سریال دهه 60 «سلطان و شبان» نیستیم که هی بگوییم: «مقبول نمی‌افتد»!

بسته پیشنهادی: خرج و مخارج حوزه بهداشت و سلامت، دامن همه را می‌گیرد. ما هم آدمیم و گاه بیمار می‌شویم. فلذا صد در صد لازم و ضروری است که در این مورد خاص و فراگیر، حتما و حکما رهنمود بدهیم که الساعه می‌دهیم:

1ـ سوال از مریض: از آنجا که دریافتی پزشکان آلمانی از بیماران خود، طوری که گفتند، حدود یک دویستم پزشکان ایرانی است؛ لذا پزشکان عزیز قبل از هر عملی، از خود بیمار بپرسند که: ایرانی عمل کنم یا آلمانی؟... حتما که نباید در جاهایی مثل آرایشگاه از این سوالات حیاتی مطرح کرد. منتها در اینجا، مدل آلمانی‌اش ارزان‌تر در می‌آید.

2ـ طرح مبادله: هرچند وقت یک بار، عده‌ای از پزشکان و جراحان ایرانی را به آلمان مامور کنیم تا قدر ایران و بیماران ایرانی خود را بدانند و لااقل هفشده برابر دریافتی پزشک آلمانی از مریض خود دریافت دارند. فقط در عوض، از پزشکان آلمانی در ایران استفاده نکنیم؛ چون اگرچه برای ما سود دارد ولی برای خودشان بدآموزی دارد. برگردند ولایتشان، ممکن است چندبرابر بگیرند.

3ـ ابراز وجود: حتما سازمان‌هایی مثل نظام پزشکی یا جامعه جراحان کشور وجود دارند که بر کار جمیع پزشکان مملکت نظارت کیفی و درآمدی می‌کنند؛ منتها نه که خیلی نامحسوس این کار را می‌کنند، لذا در پاره‌ای موارد نظارت خوب آنها خیلی بر همگان مشخص و محرز نیست. از این‌رو درخواست می‌کنیم هرازگاهی یک سرفه‌ای چیزی بکنند که بفهمیم هستند.

کیهان: نبض! (گفت و شنود)

گفت: آقای زیباکلام افاضه فرموده‌اند که اسرائیل را به رسمیت می‌شناسند!
گفتم: بچه ادیب‌الممالک و این چرت و پرت‌ها؟ آب «آب منگل» و بستنی «اکبر مشدی» و فالوده «یدالله شیرازی» حرومش باشه. بیشتر بچه‌محل‌هاش شهید شده‌اند و این یکی...!

گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: حالا مگه آمریکا و اروپا و بقیه کشورهای اجق وجق که اسرائیل رو به رسمیت شناخته‌اند، چه غلطی کرده‌اند؟!...
آقای زیباکلام که جای خود داره!...

گفت: ولی برخی رسانه‌های ضد انقلاب، حسابی حرفش رو تحویل گرفته و براش سوت و کف زده‌اند!
گفتم: از قدیم و ندیم گفته‌اند «کوزه جایی رود که باز آید تغار»!... دو نفر که ادعای طبابت داشتند، دست‌هایشان را زیر پتو بردند که نبض یک بنده خدایی را بگیرند و بعد با تأسف گفتند؛ وضع بیمار خیلی وخیمه! شخصی که دراز کشیده بود گفت؛ من حالم خیلی خوبه و دارم استراحت می‌کنم. شما دو تا پَت و مَت زیر پتو نبض همدیگر را گرفته‌اید!

سیاست روز: بذارید برم من

وزیر صنعت: وقتی مسئولی را ...... انتخاب می‌کنند نتیجه‌اش این می‌شود که بیچاره به زندان می‌افتد.

نقطه چین بالا را پر کنید.
الف) دیمی
ب) کشکی
ج) پشمی
د) دستوری

وزیر کشور: از مسئولان پرسیدم که چرا برای نجات قربانیان آتش‌سوزی خیابان جمهوری از «تشک» استفاده نکردید؟

به نظر شما جواب کدام یک از گزینه‌های زیر است؟
الف) پهن کردن تشک در خیابان از مصادیق بارز ترویج بی‌حیایی است.
ب) تشک را در محوطه آتش نشانی پهن کردیم که اسناد و مدارکش موجود است.
ج) می‌خواستیم تشک را باز کنیم اما مثل «نردبان» نافرمانی مدنی کرد و باز نشد.
د) مشیت الهی بود.

صفار هرندی: مردم به خاطر توزیع نامناسب سبد کالا در این دولت زیر دست و پا له شدند.

کدام یک از کلمات زیر در جمله بالا «کلیدی‌تر» است.
الف) مردم
ب) توزیع نامناسب
ج) زیر دست و پا
د) در این دولت

بابک زنجانی :آزادم کنید تا بدهی‌ام را پرداخت کنم.

اظهار نظر فوق یادآور کدام یک از ترانه‌های مجاز!! زیر است؟
الف) قلب تو قلب پرنده پوستت اما پوست شیر / زندون ِ تن رو رها کن ای پرنده پر بگیر
ب) دنیای زندونی دیواره / زندونی از دیوار بیزاره
ج) نجات من به دست توست از این محبس نجاتم ده
د) بذارید برم من ...بذارید برم من ... بذارید ...برم ...من

شرق: دمای مردم در دم‌دمای انتخابات

مدیرکل توسعه مشارکت‌های مردمی و سازمان‌های مردم‌نهاد ستاد مبارزه با مواد مخدر که مخفف سمتش می‌شود «متمموسمنسمبمم» که خودش نیاز به تخفیف دارد، گفت: «چرا دماسنج اجتماعی نداریم؟» (خبرگزاری‌ها)

ما خیلی رفتیم توی فکر که ما که همه‌چیز داریم و همه‌چیزتمام هستیم، چرا دماسنج اجتماعی نداریم؟ واقعا چرا؟ لطفا دانشمندان جوان همین الان بروند توی زیرزمین و مشغول به کار شوند که به این مهم هم دست بیازیم و فخر ایرانی را بر سپهر گیتی بیفرازیم و بیفروزیم و حاجی‌فیروزیم.

ما امروز دماسنج اجتماعی موردنظر متمموسمنسمبمم را برداشتیم و دمای جاهای مختلف اجتماع را گرفتیم؛

دمای کارگران: 63‌درجه‌سانتیگراد، آماده سوختن، به دلیل حرارت بیش از حد مدیریت انقباضی.

دمای زنان سرپرست خانوار یا بدسرپرست یا بی‌سرپرست: زمهریر. یخبندان. سرد و پاییزی.

دمای کودکان کار: 1392و دودرجه بالای صفر و 1392درجه زیر خط فقر.

دمای مردم در دوره سازندگی: دمت گرم، جای من‌رو توی صف روغن نگه‌دار، من برم توی صف قندوشکر بیام.

دمای مردم در دوره اصلاحات: دم کشیدیم، ته گرفتیم، قربون دستت، یک‌کم زیرش روکم‌کن.

دمای مردم در دوره مهرورزی نخست: تو بدم، لم بده و بدم.

دمای مردم در دوره مهرورزی ثانی: دم کی رو باید ببینم اختلاس کنم بروم بغل سلین دیون، همسایه‌شون شم؟

دمای مسوولان: معتدل، باحال، مناسب برای صرف دم‌نوش گیاهی یا گل‌گاوزبان (انتخابی)

دمای مردم به‌صورت‌ کلی: دم‌دمای انتخابات دمی (کته) بعد از انتخابات آبکش.

آرمان: از قدیم گفتن بهترین دفاع حمله ست

دیشب که قرص‌ها رو خوردم جناب عبدالرضا عزیزی رئیس کمیسیون امنیت اجتماعی مجلس شورای اسلامی وارد خوابم شدند و گفتند «من تا یه جایی کار دارم بیا تا باهم بریم» و در طول مسیر گفتند «در سال ۸۹ وزیر وقت اعلام کرد که ۴۰ هزار میلیارد تومان بودجه برای بخش سلامت اختصاص یافته که ما بعدا فهمیدیم ۲۵ هزار میلیارد از این رقم توسط مردم پرداخت شده است» پاسخ دادم «کم لطفی نفرمایید قربان، جیب ملت و دولت سابق نداشت که، جیب ما و دولت سابق مانند یک روح در دو جسم بودند، به جان خودم، حالا کجا می‌ریم با این عجله؟» ایشان با عصبانیت جواب دادند «می‌رویم تا چند تا از پزشکان زیر میزی بگیر را شلاق بزنیم!» هراسان گفتم «انصافا منطقی‌ترین، علمی‌ترین، کار‌شناسی‌ترین، ریشه‌ای‌ترین، نوین‌ترین و هیجان­انگیز‌ترین روش برخورد با زیر میزی گرفتن پزشکان را ارائه کردید، خدا قوت استاد» پس از چند دقیقه همراه با ایشان به محلی رسیدیم که تعدادی پزشک زیرمیزی بگیر در آنجا حضور داشتند، یکی از آن‌ها را صدا زدیم و فراخواندیم، فرد مورد نظر که خود را ابن سینا معرفی کرد بدون اینکه سوالی از او پرسیده شود، گفت «آقا وا... به خدا ما کاری نکردیم» و ادامه داد، بعد عبدالرضا عزیزی رو به من کرد و گفت «وزیر من» جواب دادم «امیر من!» ایشان دستور شلاق را صادر کرد، گفتم «گناه داره این بنده خدا، سنی هم ازشون گذشته، بیخیال شید لطفا» عبدالرضا عزیزی گفت «من که نخواستم این کار رو انجام بدیم، خواستم زهر چشمی گرفته باشیم» بعد رو به ابن سینا کرد و گفت «اگه می‌خوای از خود دفاع کنی، بکن!» او آهی کشید و گفت «من چه دفاعی دارم بکنم؟ از قدیم گفتن بهترین دفاع حمله ست! اگه رئیس سازمان میراث فرهنگی سابق چند ماه بیشتر و با‌‌ همان قدرت به کارش ادامه می‌داد و بددلان اجازه ادامه خدمت­رسانی به آحاد ملت خصوصا مشاهیر باقیمانده را به ایشان می‌دادند، مشتری‌های خوبی پای این بنده خوابیده بودند، مگه من چیم از ابوسعید ابی الخیر و مولانا کمتره؟! چرا دولت تدبیر و امید بین مشاهیر تبعیض قائل می‌شه؟ اواخر دوران ریاست ایشان ترکمنستان و ترکیه هر دو مشتری من بودند که متاسفانه این فرصت از بین رفت» و گریه کنان رفت و سر جایش نشست.

از آقای عزیزی جدا شدم و همینطور که خواب بودم به سمت خانه حرکت کردم که سر کوچه یکی از مدیران شهرستان ایذه را دیدیم که لبخندی زد و گفت «اگه گفتی پاسخگوی مشکلات سد کارون ۳ کیه؟» دور و برم رو نگاه کردم و گفتم «منم؟» جواب داد «نه تو که نیستی!» گفتم «جنابعالی هستید؟» گفت «نخیر! زود باش حدس بزن دیگه» گفتم «بروسلی؟ جکی چان؟ رامبو؟» گفت «لوس بازی در نیار، زود باش بگو» گفتم «مقصر نداره؟!» آقای مدیر رو به دوربین کرد و گفت «وقتت داره تموم می‌شه‌ها، یک و یک و یک، دو و دو و دو، سه و سه و سه، مسابقه محله!» و از خواب بیدار شدم!

تهران امروز: به یاد سینمای آبگوشتی!

یک جشنواره بزرگ سینمایی به مرحله پایانی‌اش رسیده و حالا، برگزیدگان دارند پشت تریبون می‌روند و جایزه می‌گیرند.

بازیگر قدیمی نشسته است و دارد خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد: سینمای روزگار جوانی ما که اینطوری نبود.

کلاه مخملی داشت، کافه داشت، کاباره و رقاصه داشت،و یک جاهای دیگری و یک نوشیدنی‌های دیگری هم داشت که اصلا گفتنی نیست اما به یاد ماندنی است!

آه سینما! آه سینمای آبگوشت و قمه و قداره! آه سینما! آه سینمای دختر طلا ظالم بلا! آه سینمای مهدی مشکی و پاشنه طلا!

آن روزهای خوشی که هر روز و هر هفته خبرهای داغ و جنجالی آرتیست‌ها، با عکس‌های داغ داغ، روی جلد مجله‌ها چاپ می‌شد. آه!

می خوام برم دریا کنار دریا کنار هنوز قشنگه!

بعد بازیگر قدیمی به یادش می‌آید که در همین بهمن ماه بود که آن بساط برچیده شد و آن همه کاباره و آن همه رقاصه و آن همه دختر طلای ظالم بلا و آن همه خبرهای داغ و آن همه نوشیدنی از سینما حذف شد.

آه! امان از سانسور! امان از بی‌توجهی به آن همه افتخارات هنری!

ناگهان، بازیگر قدیمی را به روی صحنه دعوت می‌کنند. همین‌طور که دارد به طرف تریبون می‌رود، یک قدمش در آن گذشته آبگوشتی و کاباره‌ای است و یک قدمش در امروز است.

پشت تریبون قرار می‌گیرد و به یاد آن همه جشن و خوشی‌های و مزه! آه می‌کشد و یاد می‌کند از آرتیست‌های روزگار جوانی اش! دست و جیغ و هوراااااا!

دست بزنید! جیغ بزنید و هورا بکشید و خبرهایش را منتشر کنید! دوربین‌ها و نورافکن‌ها را به طرف او بگیرید تا دلش خنک بشود.

آه! اگر این بهمن ماه نبود! هنوز سینمای آبگوشتی و کلاه‌مخملی داشتیم، هنوز کاباره و رقاصه داشتیم، هنوز از بلندگوهای سینما از آن ترانه‌های با حال پخش می‌شد که یک هنرپیشه ظریفه‌ای با انعطاف بدنی فوق‌العاده و به عبارتی قر کمر اینطوری آواز می‌خواند:

آخ به دلم واخ به دلم یه کارد سلاخ به دلم!

و از همه مهم‌تر هنوز خبرهای داغ و عکس‌های آتشین آرتیست‌ها روی جلد مجله‌ها بود و چه بود و چه‌ها بود!

به به! چه روزگاری بود؟! سراسر وطن‌خواهی و میهن‌پرستی! بلوار الیزابت داشتیم، میدان کندی داشتیم، خیابان آیزنهاور داشتیم، فیشرآباد داشتیم، خیابان روزولت داشتیم، کالج آمریکایی داشتیم و کشت و صنعت اسرائیلی داشتیم.

حالا که بهمن ماه است و همه جا جشنواره است و جایزه است و تریبون است، یادتان باشد هرجا که تریبونی داشتید، اگر دیدید فضا مساعد است و دل‌ها آماده است و دست و جیغ و هورا برقرار است، از آن تهرون قدیم و آن روزگار عیش و نوش یادی کنید و اگر به روی تان خندیدند به یاد آن دوران بخوانید:

«قرتو کمرم فراوونه نمی‌دونم کجا بریزم»

تا جماعت دست و جیغ و هورا در پاسخ بگویند:

«همین جا! همین جا!»

حمایت: لیگ برتر یا جدول تناوبی عناصر!

هر چند رسانه ملی، نشریات ورزشی، سایت ها و خبرگزاری ها چند برابر نیاز جامعه از فوتبال و مخلّفات و حواشی آن می نویسند، ولی عجالتاً با توجه به نزدیک شدن به روز های پایانی لیگ، بر آن شدیم ما هم لگدی به این توپ های نارنجی رنگ اَل اشپرت بزنیم و از فوتبال بنویسیم. راستش را بخواهید تا همین ده دوازده سال قبل، کل ورزش مملکت در تیم های فوتبال سرخابی پایتخت خلاصه می شد و ابر و باد و خورشید و فلک و فدراسیون و کمیته انضباطی و کمیته استیناف و ... دست به دست هم می دادند به مهر، تا یکی از این دو تیم قهرمان شود و دیگری نائب قهرمان!
لیگ که شروع می شد قهرمان و نائب قهرمان از قبل معلوم بودند و بقیه برای مقام سوم به بعد دست و پا می زدند. یادش به خیر اگر یکی از بازیکنان این دو تیم دو روز مانده به بازی عطسه می کرد یا هوا اگر ابری می شد، بازی دو هفته به تعویق می افتاد. تمام کارشناسان برنامه های ورزشی هم مباحث خود را بر اساس برد این دو تیم تنظیم می کردند و ساعت ها در خصوص توانایی های این دو تیم سخن فرسایی می کردند و اگر یکروز زبان عمو سیفی لال یکی از این تیم ها می باخت، کارشناسان چیزی برای گفتن پیدا نمی کردند. اما حالا دوره و زمانه پشت و رو شده و نصف تیم ها ادعای قهرمانی دارند.
این دو تیم هم هر سال نصف بازیکنان سپاهان را به خدمت می گیرند ولی باز هم سپاهان قهرمان می شود! هر چند صبغه فوتبالی ما چندان اسطقس دار و ریشه ای نیست که عادل خان فردوسی پور ما را به برنامه نود دعوت کند ولی در این باره به کشفیاتی دست پیدا کرده ایم. اگر نیم نگاهی به تیم های های فوتبال و فوتسال مملکت بیاندازیم، بیشتر شبیه جدول تناوبی عناصر است و آدم یاد خدا بیامرز مندلیف می افتد. تیم هایی مثل سنگ آهن، فولاد، آلومینیم، مس، ذوب آهن، عملیات غیر صنعتی و ... که آویزان بودجه بیت المال هستند، جای تیم هایی مثل اتحاد، وحدت، عقاب و ... را گرفته اند و سالی چند میلیارد پول بی زبان را شاباش می کنند.
نکته بعد اینکه قبل از شروع لیگ بازیکنان میلیاردی با هزار پیغام و پسغام و قایم موشک بازی با باشگاه ها قرار داد ترکمن چای امضا می کنند و قصدشان از آمدن به تیم را فقط عشق به هواداران اعلام می کنند ولی در وسط فصل از تیم های عربی سر در می آورند و دست مربیان در پوست افسنطین می گذارند! آنهایی که معتقدند « در این شرایط پرسپولیس را تنها نمی گذاریم» خدا وکیلی اگر تنها بگذارند، سنگین ترند. چون مربی از بچه های امید استفاده می کند و آنها لااقل بالای 6/2 کیلومتر می دوند!
از دیگر نکات استثنایی در این فوتبال بی در و پیکر پاردوکس و تضاد است. دوستان از یک طرف ادعا می کنند با قرض و قوله گذران زندگی می کنند ولی از همان طرف هم می گویند سالی 15 میلیون پول لباس می دهند!
جشن تولد هیچ کدام هم که به سلامتی از قلم نمی افتد و بساط کیک و کلاه بوقی و شیپور تولد در اکثر تمرین ها به راه است! هر چند به قول برخی دوستان « اصلاح مدار این ستاره ... صد سال تمام کار داره!» ولی ما با تمام قوا و به شدت به ارائه پیشنهادات سازنده خودمان می پردازیم: الف) سلام فوتبال: بعد از اجرای موفقیت آمیز طرح سلام سینما، یک بار هم لیگ بدون بلیط فروشی برگزار شود، شاید بازیکنان با دیدن چهار تا هوا دار یک کم بیشتر بدوند و اگر شرایط اجازه داد، روم به دیوار، عصاره بابونه به روتون گل هم به ثمر برسانند. ب) تست غیرت و تعصب به باشگاه: تیم ها به جای تست پزشکی و تست ورزشی، یک تست غیرت و تعصب به باشگاه هم در لابلای تست ها قرار دهند و مطمئن شوند اگر چند صباح دیگر باشگاهی سر کیسه را شل کرد، این بازیکن دست و پایش شل نمی شود. امتحانش ضرر ندارد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها