ماجرای پرونده این محکوم از روز اول آذر 1379 وقتی گشوده شد که او در محله قدیمی بهشت زهرای شهرستان بندرعباس در حالی که پسر جوانش او را همراهی میکرد، با شلیک سه گلوله جان جوانی به نام «مهدی» را گرفت که خواستگار دخترش بود.
این پدر و پسر که عاملان حادثه بودند، ناپدید شدند و جستجوی پلیس برای یافتن آنها بی نتیجه ماند تا اینکه پرونده آنها با صدور کیفرخواست به شعبه 101 دادگاه جزایی بندرعباس ارسال شد و عامل جنایت و پسرش غیابی محاکمه و قاضی دادگاه سیام آبان 1386 عامل جنایت را به اتهام قتل عمد به قصاص و پسر او را به 15 سال زندان محکوم کرد.
ماموران همچنان در جستجوی متهم بودند تا این که بیست و دوم اردیبهشت 1391 متهم به قتل که مردی سالخورده بود، وقتی برای دیدار با خانوادهاش به روستای زادگاهش بازگشته بود، دستگیر شد. در ادامه با اعتراف متهم او روانه زندان شد و پروندهاش پس از استیذان از رییس قوه قضاییه به واحد اجرای احکام دادگستری ارسال شد تا حکم اجرا شود.
این در حالی بود که پس از تائید حکم، مسئولان قضایی به سرپرستی مجتبی قهرمانی، معاون دادستان عمومی و انقلاب شهرستان بندرعباس و مدیر و مددکاران زندان بندرعباس با تشکیل جلسات صلح و سازش با خانواده مقتول تلاش برای نجات مرد اعدامی از مرگ را آغاز کردند تا سرانجام این تلاشها نتیجه داد ومرد زندانی، از سوی اولیای دم 2 دقیقه پس از به دار کشیدن بخشیده شد.
در این ارتباط با مادر و پدر مقتول که تصمیم بزرگی در زندگیشان گرفته و از خونخواهی فرزندشان گذشتند و مرد زندانی که به زندگی بازگشت، گفتوگو کردیم که میخوانید.
پدر مقتول: چرا قاتل را بخشیدیم؟
مرگ فرزندتان چگونه رخ داد؟
مهدی، ششمین فرزندم بود و وقتی از مرگ او مطلع شدیم دنیا بر سرمان آوار شد، آن شب او از خانه خارج شد و هر چه منتظر ماندیم خبری از وی نشد، سرانجام روز بعد از طریق تماس پلیس با خانهمان متوجه شدیم او کشته شده است. نمیدانستیم چرا او را کشتهاند، باور مرگ فرزندم برایمان خیلی سخت بود.
وقتی متوجه شدیم قاتل و همدستش چه کسانی هستند، روز و شب نداشتیم و همیشه آرزویمان این بود که آنها دستگیر و به مجازات برسند. این سالها برایمان خیلی سخت گذشت. همسرم همیشه بیتابی میکرد. وقتی با گذشت دوازده سال عامل جنایت دستگیر شد، آرامش به خانوادهمان بازگشت و احساس میکردیم روح فرزندمان به آرامش رسیده است.
از طرف خانواده قاتل برای رضایت آمدند؟
فرزندم مرده بود و دیگر نزدمان بازنمیگشت، من هم نمیخواستم کسی دیگر جانش را ازدست بدهد و خانواده دیگری داغدار شوند. در این مدت برخی از اعضای خانواده متهم و اقوام وی به خانهمان آمده و از ما خواستند تا او را ببخشیم، اما گرفتن چنین تصمیمی بسیار سخت بود.
در این مدت مسئولان قوه قضایی و واحد اجرای احکام دادگستری بندرعباس با من و همسرم خیلی صحبت کردند تا او را ببخشیم که قبول نمیکردیم. هیچکس از تصمیم من و همسرم جز خداوند آگاه نبود. روز بیست و هشتم فروردین زمان اجرای حکم تا صبح بیدار بودیم و برای اجرای حکم به زندان مرکزی بندرعباس رفتیم.
چرا روز اعدام مرد محکوم را بخشیدید؟
همه چیز برای اجرای حکم آماده بود. وقتی طناب دار را بر گردن متهم انداختیم باز هم دلمان راضی به اجرای حکم نبود و در همان لحظه دوباره از او خواستیم محل اختفای پسرش را به ما بگوید که عنوان کرد خودش قاتل است و باید مجازات شود. او فقط به من و همسرم نگاه میکرد، نمیدانم در آن لحظه به چه فکر میکرد. همه حاضران در محل اجرای حکم میخواستند تا او را ببخشیم. طناب دار وقتی کشیده شد 2دقیقه بعد همسرم فریاد زد، او را بخشیدم، همانجا مسئولان ناظر اجرای حکم مرد زندانی را از چوبه دار پایین آوردند و با انتقال وی به مرکز درمانی زندان او زنده ماند. اکنون از تصمیمی که گرفتم خوشحالم.
مادر: چون بخشیدم راضی هستم
روزی که قرار بود قاتل فرزندتان مجازات شود، چه احساسی داشتید؟
من و شوهرم با خدا عهد کرده بودیم در تصمیمی که گرفته بودیم تردید به دل راه ندهیم. در این سالها همیشه با خود میگفتم پسرم به ناحق کشته شد و عامل جنایت باید اعدام شود. سختی این دوران را لمس کرده بودیم، اما دلم راضی نمیشود فرد دیگری جانش را از دست بدهد و خانواده دیگری داغدار شوند. میخواستیم هنگام اجرای حکم او را ببخشیم تا همگان بدانند میتوانستیم جانش را بگیریم و اعدام کنیم، اما مسلمان بودن و سرلوحه قرار دادن زندگی ائمه ما را واداشته بود تا آزاداندیش باشیم و روحیه گذشت داشته باشیم.
چرا بعد از 2 دقیقه متهم را بخشیدید؟
وقتی قاتل پای چوبه دار رفت و طناب دار بر گردنش آویخته شد، چهار پایه چوبی را خودم از زیر پایش کشیدم، ناگهان دلم شکست و دقایقی بعد فریاد زدم بخشیدمش، نجاتش دهید. همان موقع او را پایین آوردند. فریاد زدم خدایا برای رضایت تو و شادی روح فرزندم او را بخشیدم، خودت از گناهش بگذر. موجی از شادی افراد حاضر در محوطه زندان را فرا گرفت. خانواده مقتول پشت دیوار زندان ایستاده بودند تا خبر مرگ او را بشنوند، اما به یک باره صدای شیونهایشان خاموش شد. وقتی من و شوهرم از زندان خارج شدیم و آنها مطلع شدند او را بخشیدهایم، اشک شوق و فریاد شادی بر چهره همسر، فرزندان و اقوام محکوم نقش بست.
مرد محکوم: زنده بودنم را هنوز باور نمیکنم
مرد محکوم اکنون در انتظار یک محاکمه دیگر برای رسیدگی به جرم عمومی خود است، مردی سالخورده که هنوز بازگشت از نیمهراه مرگ را باور نمیکند.
با مقتول آشنایی داشتی؟
او را بدرستی نمیشناختم، اما میدانستم دلباخته دخترم شده و قصد ازدواج با او را دارد، اما با این وصلت مخالف بودم و میخواستم دخترم با فرد دیگری ازدواج کند.
دوازده سال فراری بودی، چرا در این مدت خود را معرفی نکردی؟
شاید ترس و این که باورم نمیشد جوانی را به دلیل سوءتفاهم کشتهام. عذاب وجدان لحظهای رهایم نمیکرد و چهره مقتول همیشه مقابل چشمانم بود. در این مدت سرگردان این روستا، آن روستا و کوهستان بودم. اما سرانجام دو سال پیش دیگر طاقت دوری از خانوادهام را نداشتم تصمیم به بازگشت به زادگاهم و دیدار با آنها را گرفتم که دستگیر شدم.
انگیزهات از جنایت چه بود؟
یکی از اقوامم حرفهای نامربوطی زده و آن را به مقتول نسبت داده بود. من بیآنکه در صحت موضوع تحقیق کنم، گمان بردم مهدی (مقتول) واقعا حرفهای نامناسبی درباره من و خانوادهام زده است. بنابراین به قصد تنبیه وی را به محلهای کشاندم و همراه پسرم که با من بود، چند تیر به او شلیک کردم که زخمی شود. گمان نمیکردم او کشته شده است.
چه زمانی از اجرای حکم اطلاع یافتی؟
وقتی دستگیر شدم. غیابی به اعدام محکوم شده بودم و اعتراضی به این حکم نداشتم، چون واقعا مجازاتم مرگ بود.
چند روز پیش وقتی به من گفته شد باید برای آخرین مرتبه با خانوادهام ملاقات کنم، آن روز متوجه شدم به آخر خط رسیدهام. وقتی با خانوادهام ملاقات کردم آنها بیتابی میکردند، اما دلداریاشان دادم که گریه نکنند و هر چه در تقدیرم باشد همان برایم رخ میدهد. بعد از همه همسلولیهایم خداحافظی کردم. وسایلی که در اتاقم داشتم را به آنها بخشیدم و به زندان انفرادی رفتم.
شب قبل از اعدام چگونه گذشت؟
خیلی سخت. تا صبح نماز و دعا میخواندم. میگریستم و از خدا میخواستم از گناهانم بگذرد و بابت قتل این جوان بیگناه از خطایم بگذرد. دوران کودکی تا روز اجرای حکم که من دیگر بیش از شصت سالم شده بود، مقابل چشمانم عبور و در ذهنم نقش میبست. صبح که شد، میدانستم آخرین روز زندگیام است و دیگر فردایی برایم نیست.
وقتی پای چوبه دار میرفتی، چه احساسی داشتی؟
هر چند به آغوش مرگ میرفتم و میدانستم این مجازات من است و باید بپذیرم، اما پاهایم میلرزید و نمیدانستم واقعا بخشیده میشوم یا نه؟ با دیدن والدین داغدیده مقتول که تصویری از پسرشان را در دست داشتند، قلبم آتش گرفت. قدرت این را نداشتم که از آنها طلب بخشش کنم و فقط از مادرش خواستم حال که مرا مجازات میکند و میمیرم. مرا ببخشد تا عذاب آخرت را تحمل نکنم.
وقتی طناب دار کشیده شد به چه چیز فکر میکردی؟
وقتی مادر مقتول چهار پایه را از زیر پایم کشید، احساس کردم دیگر مردهام و همه چیز تمام شد. پاهایم میلرزید و بالای دار تکان میخوردم. در آن لحظات صداهای نامفهومی را میشنیدم که میگفت، بخشیدم بخشیدم و دیگر هیچ. یکباره احساس کردم از یک بلندی سقوط کردم. وقتی چشم باز کردم روی تخت درمانگاه زندان و نجات یافته بودم. باورم نمیشد یعنی من زنده مانده بودم؟
حرف آخر؟
از خانواده مقتول بابت این که مرا بخشیدند ممنونم. آنها با گذشت خودشان به من و خانوادهام درس زندگی دادند. کاش آن روز دستم به خون آن جوان آلوده نمیشد و شرمنده والدین او نمیشدم.
معصومه ملکی - گروه حوادث
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: