بیشتر شما را بهعنوان یک شاعر کلاسیک و غزلسرا میشناسند. چه شد که به فکر انتشار مجموعهای با سبک شعر نو افتادید؟
پیش از انقلاب، در هر دو سبک شعر میسرودم؛ هم غزل و هم نیمایی. در نخستین مجموعه شعری که در سال 64 با عنوان «تولد در میدان» منتشر کردم نیز اشعار هم کلاسیک است و هم نیمایی. با این همه، پس از انقلاب، دوستانی که الگو و استادان ما محسوب میشوند، بیشتر در شعر کلاسیک تبحر داشتند و ما را تشویق به استمرار در سرودن به این سبک کردند. از سوی دیگر، در آن زمان، جنگ به ما تحمیل شده بود و جبهه فرهنگی جنگ و انقلاب به افرادی نیاز داشت که آرمانها و اهداف انقلاب را در شعر و شعار بیان کنند. از آنجا که انتقال مفاهیم آرمانی و اهداف انقلاب در قالب شعر کلاسیک راحتتر انجام میشد بیشتر به کارهای کلاسیک رو آوردم، ولی بهطور جسته و گریخته کارهای نیمایی و سپید در میان آثارم به چشم میخورد. یکی از دوستان این کارها را دید و اصرار داشت که این آثار منتشر شود. برای اینکه حال و هوای این مجموعه یکدست باشد، تصمیم گرفتم تمام کارهای نیمایی و سپیدم را در آن منتشر کنم.
با این اوصاف، اشعار این مجموعه در چه زمانی سروده شده است؟
تقریبا کارهای دو سال گذشتهام را دربر میگیرد. هرچند در سالهای گذشته نیز کارهای دیگری در سبک نیمایی با مضمون پایداری سرودهام.
کارهای این مجموعه کوتاه است، بهگونهای که خواننده را به یاد هایکو میاندازد. چه اصراری در کوتاهی این کارها بود؟
در این مجموعه از آثار مطول و طولانی استفاده نکردم. نه اینکه کاملا شکل هایکو باشد ولی میخواستم رنگ و بوی هایکو بدهد، یعنی چیزی بین ادبیات خودمان و نوع زبان و بیان هایکو. خواستم بین این دو ارتباط و پیوند ایجاد کنم.
گاهی مضمونی در ذهن شاعر غلیان مییابد که ظرفیت غزل یا قصیدههای چند بیتی را ندارد و کوتاه بودن و ایجاز اشعار را میطلبد. اگر شاعر بخواهد آن مضمون را در شعری بلند قرار دهد، مصداق آب بستن به آن مفهوم است. کارهای این مجموعه برداشتهایی آنی از محیط و اجتماع و اندیشه و نگاه بود که در سه چهار خط و نهایتا هفت خط بیان کردهام. شما زمانی که از جایی عبور میکنید، لحظهای تصویری از محیط میگیرید و رد میشوید. آثار این مجموعه نیز به این شکل بود.
بازخورد و نگاه منتقدان این مجموعه در نمایشگاه کتاب چگونه بود؟
تاکنون بررسی چندانی در این زمینه نکردهام و آمار دقیقی در مورد فروش کتاب ندارم، ولی ناشر استقبال مخاطبان را خوب ارزیابی میکرد. تاکنون نیز مطلب انتقادی خاصی در رسانهها درباره آن ندیدم.
عنوان مجموعه را بر چه اساسی انتخاب کردید؟
نام کتاب را از این شعر گرفتم:
«چتری به من بده
تا باران
آرزوهایم را خیس نکند»
حس کردم گاهی آرزوها خیس میشوند و این خیس شدن گاهی ارجمند و لازم است؛ مثل شرجی شمال که برای آن همه سرسبزی لازم است. ولی گاهی این خیس شدن مناسب نیست، مثل زمانیکه کاغذی خیس میشود و تمام نوشتههای شما از بین میرود. فکرکردم که این مفهوم نگاه جامعی به همه اشعار این مجموعه دارد.
این مجموعه را به سه بخش تقسیم کردهاید: «همراه با طبیعت»، «صدای عاشقانه» و «با بیداران مقاومت». چه معیاری برای این تقسیمبندی در نظر داشتید؟
زمانی که درباره چیزی دلمشغولی پیدا میکنید، حتما اندیشهای در پس آن است. همه ما از طبیعت الهام میگیریم. برای نمونه، روزی در بالکن اداره ایستاده بودم، باران آمده بود و در حیاط مقداری آب باران در یک گودی جمع شده بود و گنجشکها در آن به نوعی آبتنی میکردند. همان لحظه این شعر را سرودم:
«در بهار
زیر ریزش شکوفه و نسیم
تن به آب میزند
توی برکه
یاکریم»
به همین ترتیب، با الهام از طبیعت کارهایی را سرودم که در بخش همراه با طبیعت آورده شده است. گاهی نیز شعرها و دغدغههای عاشقانه از ذهنم عبور میکرد و تبدیل به یک جرقه شعری میشد. آن جرقه را در این کارهای کوتاه سرودهام، بویژه با موضوعات قطار و انتظار و ایستگاه که برایم مسأله بود.
همچنین بخشی از این اشعار به موضوع دفاع مقدس و بیداری اسلامی اختصاص دارد که دغدغهها و دلمشغولیهایی را برای من ایجاد کرده است. در نهایت به این تقسیمبندی رسیدم و این کارهای کوتاه را در سه بخش قرار دادم.
حدود 25 سال از دفاع مقدس میگذرد. برخی معتقدند که مفاهیم این حوزه و همچنین ادبیات مقاومت و پایداری در قالب شعر سپید و نیمایی قابلیت بیشتری برای ترجمه و انتقال محتوا دارد. در این مجموعه تا چه اندازه به این مسأله توجه داشتید؟
بحث مقاومت مجموعه عظیمی است که شعر دفاع مقدس در ذیل آن قرار میگیرد. در گذشته نیز ادب همواره ما را به راستی و درستی و نیکاندیشی و مبارزه با شیطان نفس و دشمن درون دعوت کرده است. اصولا ادب ما ادب پایداری و ادبی نجیب است.
درست است که 25 سال از دفاع مقدس گذشته، ولی آن ارزشها و آرمانها هنوز فراموش نشده است. در همین مجموعه آوردهام:
«سالهاست
آژیر جنگ خاموش است
من اما
قلبم سرخ مینویسد باز»
در منطقه ما نیز همچنان ملتهای دیگری با همان آرمانها و اهداف با جهان استکبار و ظلم و ستم میجنگند. برای مثال، در مصر ببینید استکبار چگونه انقلاب را مصادره کرده و یک فرد نظامی را بر سرکار آورده است. جالب است که جهان هم براحتی میپذیرد. در فلسطین، همچنان شاهد ظلم و ستم و شهادت مسلمانان هستیم. اینها همه ما را به آن آرمان و تفکر فرامیخواند.
در برخی از اشعار این مجموعه رگههایی از مضامین اجتماعی نیز به چشم میخورد.
بله، اینها بخشی از دغدغههای من است. من وقتی میبینم که مردم قانون را نادیده میگیرند و از چراغ قرمز عبور میکنند، از درون آزار میبینم. زمانیکه میبینم در جامعه هزارها میلیارد تومان کلاهبرداری و اختلاس میشود، بیشترین رنج را میبرم. به تبع، این مضامین در اشعار من نیز انعکاس یافته است، در بعضی صریح و عریان و در بعضی دیگر در پس پرده که به برخی برنخورد و گمان نکنند که ما با ریشه مشکل داریم. معضل همین پدیدههاست که باید رفع شود. یکی از این پدیدهها کلاهبرداریهای میلیاردی است. در اوایل انقلاب سرمایهدارها یا سرمایههایشان را برداشتند و از مملکت فرار کردند یا سرمایههای آنها ملی شد. بنابراین ما سرمایهدار چندانی نداشتیم. ولی امروزه شاهدیم که برخی در خیابانهای تهران سوار ماشین چند میلیاردی میشوند. سوال اینجاست که این سرمایهها از کجا آمده است؟
گاهی میبینیم برخی از شاعران حد و مرزی برای عاشقانهها نمیشناسند. به نظر شما بهطور کلی چه حد و مرزی برای بیان عاشقانهها وجود دارد؟
باید اشاره کرد که 70 درصد ادبیات گذشته ما را عاشقانهها تشکیل میدهد. گاه عاشقانههای مطول مانند خسرو و شیرین و لیلی و مجنون و... و گاه عاشقانههای کوتاه که در یک غزل یا قطعه بیان شده است. همه این عاشقانهها چنان از نجابت تصویری و تخیلی برخوردار بوده است که این عاشقانهها را که توصیف معشوق زمینی بوده میتوان در مجلسی عمومی خواند.
اما متاسفانه امروزه مفهوم عشق از بین رفته و رفاقتهای کوچه و خیابانی و کافهای جای آن را گرفته است. نگاه و رابطههای عاشقانه آنقدر سطحی و نازل شده که گفتمان و گفتوگوهای آن به سطح همان کوچه و خیابان رسیده است.
از سوی دیگر، زبان اشعار بسیار شلخته و ناارجمند شده و سطح زبان شعر آنقدر نازل شده است که گاهی گمان میکنم باید نثر داستانهای صادق چوبک و جلال آلاحمد را شعر به شمار آوریم. از سوی دیگر، گاهی استفاده از تعابیر غیراخلاقی و مستهجن بر شدت این اوضاع میافزاید، بهطوری که گاهی احساس میکنم کلمه عشق به مظلومترین و گمنامترین مفهوم اجتماعی و اخلاقی ما تبدیل شده است. در برخی از شعرها آنقدر مفاهیم برهنگی و اروتیک موج میزند که شرم میکنم مبادا در خانواده کسی این شعر را بخواند. اینها شعر نیست، دقیقا ضدفرهنگ است.
در ادبیات ما همیشه معشوق جایگاه بالایی داشته و محترم بوده است. گاهی در شعرها و ترانهها میبینیم که خطاب به معشوق گفته میشود که تو نمیفهمی! این چه معشوقی است که در یک غزل ده بار میگویی که تو نمیفهمی؟ چگونه معشوقی است و به او عشق میورزی و در نهایت میگویی که برگرد؟ به نظر میرسد اینها ناشی از عواطف و غریزههای جنسی و شرایط سنی باشد. اینها فکر میکنند به کشفهای زبانی تازهای رسیدهاند و اگر در شعر گذشتگان ما چنین چیزی نبوده به این دلیل است که شاعران گذشته ما چنین درکی نداشتهاند!
کمیل انتظاری - گروه فرهنگ و هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد