
شعر منثور فارسی ما هم شاخهای از اینگونه شعر آزاد است که ادیبان ما، پیشینه آن را، دیرینه دانسته و به سدههای دور گذشته و کلمات قصار، شطحیات و گزیدهگوییهای صاحبدلان اهل ذوق و عارفان شاعر ما نسبت دادهاند.
ما اینجا، در پی نشان دادن نسبتها، تفاوتها و شباهتهای شعر منثور فارسی با شعر منثور فرنگی (PROSE POEM) نیستیم و نمیخواهیم، نوعی لغتشناسی تطبیقی (Comparative Philology) را به دست دهیم. ویژگیهای شعر آزاد فارسی هم تاکنون بسیار مورد بررسی قرار گرفته و ضرورتی به تکرار آن نمیبینیم.
ما اینجا، برآنیم از شعری سخن بگوییم که نه نیمایی است و نه آزاد. ما میخواهیم از شعری بگوییم که رنگ و زنگ دیگرگونهای دارد و مدعی است میتواند بهعنوان یک گونه ادبی مستقل، مورد ارزیابی قرار بگیرد. این را هم میدانیم که تنها آهنگ و وزن، همنشینی واژهها و بازیهای رنگارنگ زبانی، نمیتواند نثری را به شعر تبدیل کند؛ زیرا شعر و نثر دو مقوله گفتاری و نوشتاری متفاوت هستند؛ بنابراین، باید دید با وجود این ناهمتاییها، چرا باهم ترکیب شده و به نام شعر منثور مورد استقبال شاعران جهان و شاعران ما قرار گرفته است.
شاعرانگی یک شعر، به یقین به ساختار واژهها، تصویرها و ترکیبهای خیالانگیز و آهنگین بودن آن بستگی دارد و نه به بحر و وزن عروضی و تظاهرات قافیه و ردیف و دیگر ملازمات سنتی، ادبی پیشین ما. شعرهای کتاب «مثل جوهر در آب» سروده عباس صفاری میتواند، نمونهای از شعر منثور آزاد زمانه ما باشد.
نخستین چیزی که در این شعرها، به چشم میآید، نسبت ساختار شعرها با رفتار آگاهانه و هوشمندانه شاعر است. کنش حسی شاعر و جهتگیری او به جهان بیرونی پدیدهها و زندگانی آدمها و عرف و هنجارهای عامیانه، در سر تا سر شعرهای او، آشکار است. شاعر در این بخش از شعرهایش، نقاشی باتجربه است و تاثرات روحی و احساسات، عواطف و ذهنیت فردی خود را بصراحت، بیان کرده و نوعی رفتار و روش امپرسیونیستی از خود نشان داده است: «خسته از راه میرسی / دسته کلیدت را بیحوصله میاندازی / در سبد قبضهای نپرداخته / و پاهای مرطوب و سردت را / به سمت آتش شومینه / دراز میکنی.»
شعرشناسان ما، این رفتار شاعرانه را زبان گفتار و زبان محاوره دانستهاند. واژهها و عبارتهای دیگری در شعرهای این مجموعه هست که درک و دریافت ما را در اینباره تائید میکند: «بیهوا فرو افتد»، «جم بخورم»، «کله صبح»، «یکضرب» و «مو لای درزش برود» و... امیدواریم، شاعر اینها را برای فعال کردن ذهن خواننده و برقراری هر چه بیشتر و زودتر ارتباط با او، انتخاب کرده باشد و افراط او در این عرفگرایی، خدا نکرده، به ناتوان شدن زبان شاعرانه و ابتذال بیان هنری او نینجامد.
اینگونه که میبینیم، شاعر اصراری در سامان دادن به شکل آوایی و موسیقایی کلام خود نداشته است؛ از اینرو، شکل نوشتاری کلام او، سادگی سازه منثور زبانیاش را تا حد زبان معمولی، پیش برده است: «تا یک هفته پیش بیژن / دوست من بود / مردی با 60 کیلو وزن / قدی متوسط / ... حالا دو کیلو خاکستر است / در صندوقچهای چوبی / با این آدرس: / هالیوود شرقی / جنب کمپانی برادران وارنر / گورستان چمنزار بهشت / آخرین قطعه دست چپ.» راستی، چگونه، ذهن سنتی و آرایهآمیز مشکلپسند شرقی، میتواند با این عبارتها، ارتباط برقرار کند؟ باید به حتم، ذهن و آدابی دیگر، برای پذیرش و پسند اینگونه گفتار وجود داشته باشد.
درست است که ما در زمانه قراردادهای نوین اجتماعی به سر میبریم و هنر و شعر ما هم باید از این قراردادها و روزانههای گوناگون، مایه بگیرد و به زمان، مکان و موقعیتهای اجتماعی و تاریخی زمان حال مردم ما وابسته باشد؛ اما چگونه و کجا، این وابستگی باید ظهور کند؟ به یقین، پیش از هر جایی، در «زبان» بهعنوان بستر الزامات شاعرانه، باید روی دهد؛ بویژه که زبان و لحنی که ما در شعرهای این کتاب میشنویم، در کل، شخصی و بیپیشینه است، هر چند ساده، بیپیرایه و آمیخته با طنز زبان محاوره، شکل گرفته، اما بسیاری از بندهای شعر، برای دل خوانندههای خاص، اجرا شده است و بر حالات و تاثرات و تجربههای شخصی و همذاتپنداران دوستدار شاعر، دلالت میکند: «هر بار که آمدهای/ آخرین بار بوده است/ و هر بار که رفتهای/ اولینبار/ فردا تو را/ برای اولین بار خواهم دید/ همان طور که دیروز/ برای آخرین بار دیدمت.»
درست است که مرگآگاهی شاعر از سویی و درگیر بودن مدام ذهن او با شعر، از سویی دیگر، ما را با نوعی چیستی، یادآوری و تامل هستیشناسانه، روبهرو میکند و عشق به دانستن جهان و حکمت آفرینش و انسانها را در ما برمیافروزد، اما عنوان انگلیسی شعر شاعر؛ یعنی: «I NEVER STOPPED DYING» به معنی «من هرگز جلوی مرگ را نگرفتهام.» ما را به یاد ادامه داشتن زندگی مرگ و تکرار مرگ زندگی، میاندازد و این بیتهای محمد بلخی (مولوی) که «مرگ اگر مرد است آید پیش من/ تا کشم خوش در کنارش تنگتنگ/ من از او جانی برم بیرنگ و بو/ او ز من دلقی ستاند، رنگرنگ.» با آن که شاعر در شعر منثور بالا با بازی کردن با واژههای قیدی، بر توانمندی و غنای زبانی خود افزوده و معنا را گسترش داده است؛ اما همین زبان، در پایان شعر، رودرروی تصویر و توصیف بند بالا، با واژه «گیجم» که باید به جای «گیج میشوم» باشد، زیبایی خود را کمرنگ کرده است. عنوانی را هم که به زبان انگلیسی شاعر برای این شعر انتخاب کرده، جز منحصر کردن شعر و ایجاد نوعی ابهام (AMBIGUITY) در ذهن بیشتر خوانندههای شعر ایرانی، سودمندی ندارد.
عبدالحسین موحد - پژوهشگر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
با دکتر محمدهادی همایون به ریشهیابی رویارویی غرب با ایران پرداختهایم
ضروریترین نکات بهداشتی را که زائران اربعین باید رعایت کنند در گفتوگو با یک متخصص بیماریهای عفونی بررسی کردهایم
حجتالاسلام صلحمیرزایی معتقد است که مقاومت بدون ایمان، بصیرت و امید پایدار نمیماند و ستون خیمه این راهبرد، حضور آگاهانه و منسجم مردم است
«جامجم» در گفتوگو با جانشین فرمانده یگان حفاظت سازمان منابع طبیعی کشور بررسی کرد