حکمتعملی وامدار حکمتنظری است
مطلب دوم آن است که وقتی بار، بارعلمی است که سنگینی را روی دوش حکمتنظری بگذاریم نه حکمتعملی، چون حکمتعملی وامدار حکمتنظری است، حرفهای علمی را که حکمتنظری میگوید، حکمتعملی، طرح نشان میدهد که ما چگونه این طرح را ارائه کنیم؛ اما چرا؟ این چرا را حکمتنظری میگوید و اگر ما سنگینی این بحث را به دوش حکمتنظری نیندازیم این صحنه، صحنهی وزین نخواهد بود، اگرچه همواره هم بار و هم روش سیاسی دارد.
تجربه، حدس و تواتر در بوتهی نقد
مطلب سوم آن است که اگر ما این کفهی حکمتنظری را سنگین نبینیم، دست ما چه در مسئلهی حکمتعملی، چه در علومطبیعی و چه در علومریاضی خالی است. الان این دانشگاهها به استثنای آن دانشمندان متدینشان یا دانشجویان با ایمانشان به هیچوجه پایگاه علمی ندارند. این را خوب دقت کنید که بتوانید از آن دفاع کنید، یعنی پایشان به هیچجا، ـهیچ یعنی سالبهی کلیهـ بند نیست، چرا؟ برای اینکه اینها مبدأ حکیم ثابت نکردند، از کجا این بیماریهای جدید درمان دارد، شاید اتفاقاً پیش آمده و اتفاقاً هم درمان میشود. دو راه دیگر میماند، یک راهش راه تجربه است، میگویند هرچه تجربه کردید در عالم نقل کن، پاسخش این است که شما آن مقدار را که تجربه نکردهاید، بیشاز مقداری است که تجربه کردهاید.
دو گوشهی تجربه لنگ است: نقص اول اینکه تجربه حوزهی حجیتش مال خود مجرب است، کسی که تجربه نکرده برایش حجیت نیست. نقص دوم اینکه قلمرو تجربه برای خود مجرب حجت است، نه بیرون از قلمرو تجربه. قیاسی که مقدماتش تجربی است، مصرف داخلی دارد، یعنی خود این طبیب وقتی تجربه کرده یا آن فیزیکدان تجربه کرده و برایش حجیت دارد، بیرون از فضای تجربه برای غیرمجرب چه حجیتی است. اینکه در منطق میگویند قیاس مؤلف از تجربیات و حدسیات و متواترات، مصرف داخلی دارد یعنی همین، اگر زید، چند موردی را تجربه کرد، یا خوشباور بود یا تجربهاش درست بود و یک قیاس خفی او را همراهی کرد برای او حجت است. کسی که تجربه نکرد این مقدمات برای او حجت نیست. دوم اینکه خارج از قلمرو تجربه، حجت ندارد. از کجا آنجا نظم هست؟ شاید بعضی از بیماریها خودبهخود خوب بشود، آیا شما همهی بیماریها و همهی حوادث را تجربه کردهاید؟ پس تجربه از این دو جهت لنگ است میماند.
میگوید ما حدس میزنیم. حدس خالص! ما حدس میزنیم آن مواردی که تجربه نشده، مثل موارد تجربه شده است، پس حدسیات هم برای آن حادس حجت است. مثل متواترات در بخش منقولات، خوب کسی که خبر متواتر به او رسیده، برایش حجت و یقینآور است، اگر کسی خبر متواتر برایش مشکل ایجاد میکند یا به او نرسیده، چه حجیتی دارد؟ این است که در منطق، مرحوم بوعلی و شیخاشراق هر دو فتوا دادهاند که قسمت برهان در منطق فریضه است.
علوم متعارفه؛ سرمایهی گفتمان
جناب بوعلی در شفا و جناب شیخاشراق در حکمهالاشراق فتوا دادند که بخش برهان منطق فریضه است، اگر کسی بخواهد متفکر بشود، اینها جزء فرائض فکر و اندیشه است. در بخش برهان، هم شیخاشراق تصریح کرده که برهان فریضه است و هم مرحوم بوعلی. راجعبه متواترات، تجربیات و حدسیات هم فرمودهاند که مصرف داخلی دارد. خوب پس ما چگونه با جهان حرف بزنیم؟
اگر خواستید گفتگو و گفتمان جهانی داشته باشید، باید جهانی فکر کنید. تجربه نه، حدسیات نه، متواترات نه؛ بروید به سراغ علوم متعارف، آنجا که اجتماع نقیضین است، اجتماع ضدین است، اجتماع مثلین است، استحالهی دور است، استحالهی تسلسل است، ظهور شیء لنفسه است، اینها سرمایههای جهانی است، با اینها هم فکر بکنید و هم حرف بزنید تا حرفتان خریدار داشته باشد. اینجا دیگر حوزه تجربی، متواتر و حدسی نیست، علوممتعارفه یعنی علوممتعارفه، یعنی هیچ کسی دربارۀ آن حرفی ندارد، پس سرمایهی گفتمان شد علوم متعارفه.
حکمتنظری و نظم ریاضیوار جهان
آنهایی که خدا و قیامت را اثبات نکردهاند، با چه چیزی نظمجهانی را ثابت میکنند؟ چرا میگویند هیچ بیماری بیسبب نیست، هیچ بیماری هم بیسبب درمان نمیشود. آسمان بروند حرف همین است، زمین هم بروند حرف همین است؛ «هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»[2] ولی اگر روی حکمتنظری تکیه کردند، ثابت شد خدا هست؛ خدای هو هویت وحدهی محض، علممحض، قدرتمحض، حیاتمحض، حکیممحض است، میتوان گفت یک حکیممحض که کار غیرحکیمانه نمیکند. مرحوم صدرالمتألهین در بحث تفسیر میفرمایند نظمعالم نظیر نظم ساختمانهای معماری شده نیست. الان وقتی شما وارد اصفهان شدید و مسجد شیخ لطفالله را معماریشده و مهندسیشده مشاهده کردید، این در حد معماریِ منظم است، اگر یک آجرش را از دیوارشرقیاش بردارید، و در دیوارغربی بگذارید و آجر دیوارغربی را در دیوارشرقی بگذارید، این دیوار بههم نمیخورد.
فرمایش صدرالمتألهین در تفسیر این است که عالم اینطور نیست، بلکه عالم مثل حلقات سلسلهی ریاضی است که اگر عدد 8 را از میان 7 و 9 برداشتید، دستتان میماند، کجا میخواهید بگذارید، جایش فقط همینجاست، اینقدر عالم منظم است، اینطور نیست که شما بخواهید جابهجا کنید. فرمودهی «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر»[3] به همین معناست.
مرحوم صدرالمتألهین در شرح اصول کافی فرموده که طبق روایت، خدا مهندس است، مهندس، معرّب است، این اندازه مخفف شد، شد اندزه، اندزه تعریب شد، شد هندسه، هندس یهندس مهندس، مهندس در روایات ما آمده، مهندس که عربی نیست. فرمود «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر»[4] این حکمتنظری است. اگر ما چنین نظمریاضی ثابت کردیم، آن وقت پشتوانهی علمی دارد، یعنی حکمتعملی، که سیاست گوشهای از این حکمتعملی است. آن وقت انسان با بار علمی حرف میزند، وگرنه میشود حرف آنها و این دیگر کار حوزه نیست، کار حوزه آن است که با بار علمی سخن بگوید، با چهار تا مقالهی علمی سخن بگوید. تقویت آن به همین است. چون معمولاً تودهی مردم را خواص اداره میکنند و خواص را اخص رهبری میکند. همیشه همین است. اگر یکبار عمیق علمی از حوزه منتقل میشود، قبل از اینکه دیگران بفهمند و بیابند، بیگانهها تجربه کردهاند، بالاخره آن سرزمین، سرزمین ارسطو و افلاطون است، اگر کافرند توانستند از مارکس و انگلس تبعیت کنند که میلیاردها انسان را به دور خودشان کشاندهاند، اگر هم موحدند همچنین، بهاین صورت نیست که بگوییم او چیزی نمیفهمد، خیلی از کتب علمی اینجا منتشر شده، که قبل از اینکه دیگران بفهمند، آنها فهمیدهاند.
اینجا از حوزه کار عملی متوقع است، خوب حالا اگر خدا ثابت نشود، پایگاه علمی فیزیک چیست؟ علومطبیعی بهطور مطلق، همهاش یا با تجربه هست یا با حدس که همان اشکالات را دارند، نقلی هم نیست که با تواتر حل بشود، اما وقتی حکمتنظری تأمین و ثابت شد خدایی هست و جهان را بر اساس ریاضی اداره میکند؛ «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر»[5]، هرجا بیمار شدیم، یقین داریم، مثل یقین ریاضی، که عللی دارد و یقین داریم یک عواملی برای درمانش هست، یا باید باشد. با «شاید» حرکت نمیکنیم با «باید» حرکت میکنیم؛ در سیاست هم همینطور است. در عالم چیزی وجود ندارد که علت نداشته باشد.
هر چه هست فاعل و غایت است
آنها نظم علّیّ را قبول دارند، ولی وقتی بشکافی علتهای صوری و مادی را میپذیرند، نه علت فاعلی را. میگویند طبیعت این کار را کرد، اینطور شد، اینطور میشود، خوب چه کسی این کار را کرد؟ آن مبدأ فاعلی حکیم چه کسی است؟ اینها درست است که به نظم علّیّ برمیگردند ولی وقتی حکمتنظری را شما پشتوانه قرار بدهید، میگوید این علت مادی و صوری در یک قلمرو کارآمد و کارآیی دارد، یک قدری که بالاتر رفتیم، و شد سیاستمتعالیه اصلاً به ماده و صورت کاری ندارد، هر چه هست فاعل و غایت است.
ما موجودی داریم که نه ماده دارد و نه صورت، نه علت مادی و نه علت صوری. آنچه که عنصر محوری نظامعلیت است، علتفاعلی و علتغایی است، نه علت مادی و صوری، مگر مجردات، در فرشتهها، عرش، کرسی، لوح و قلم، اسماء حسنی، علت مادی و صوری است یا هرچه هست علت فاعلی و غایی است؟ ما در نظام علّی، اگر احیاناً به ماده و صورت احترام میگذاریم برای گیر داخلی ماست و گرنه ما هیچ سندی نداریم که در محور علیت، الا و لابد ماده دخیل است، الا و لابد صورت دخیل است؟ نه! در مدار علیت، فاعل و غایت دخیل در حد ختام است. مگر ما در کلیات و اندیشهها علل مادی و صوری داریم؟ بنابراین درست است که این همایش، همایش سیاست است و سیاست جزء حکمتمتعالیه است، اما تا پشتوانه علمی نداشته باشد، بار علمی ندارد و رسالتش از قم ساخته نیست.
در بخش پایانی عرضم این بیان لطیف را از سیدنا الاستاد مرحوم علامه نقل میکنم. خدای سبحان به رسول الله میگوید که به اهل کتاب بگو «یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ حَتَّی تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیل»؛[6] این آیه را بسیاری از مفسران اینطور معنی کردهاند که اگر تورات و انجیل را قبول کردید، میشوید عَلی شَیْءٍ و الا لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ و ارزشی ندارید. ایشان در تعبیر لطیفش میفرماید خیر، آیه این مطلب را میگوید که: لَسْتُمْ عَلی شَیْءٍ؛ شما پایگاه ندارید، شما چه پایهای دارید؟ شما که نایستادهاید، روی هوا معلق هستید، لَسْتُمْ عَلی پایگاه عمیق و مستقل علمی تا بتوانید تورات و انجیل را بهپا دارید. بنابراین همایشها وقتی میتوانند عَلی شَیْءٍ باشند که پایگاه علمی داشته باشد، اگر چنانچه حکمت نظری را انشاءالله ولو اصولش، چند اصل را که میتواند عناصر محوریاش را روی دست نگه دارد و این بهصورت مقاله، کتاب و یا اصول کلیه بیاید، بیابید و مطرح کنید، آنوقت روی این بستر شما میتوانید سیاستمتعالیه را بر حکمتمتعالیه بار کنید، و الا بار علمی ندارد.
دانشگاه اسلامی
اینکه گفته میشود دانشگاهها باید اسلامی باشند، برای این است که دانش وقتی علمی است که اسلامی باشد، اگر مبدأ نباشد، ما بههیچوجه تکیهگاه علمی نخواهیم داشت. شاید این اتفاقات افتاده، شاید هم این اتفاقات نیفتاده، شاید خودبهخود هم از بین برود. جلوی این «شاید» را آن «برهان» میگیرد. میگوید نه! «شاید» دو ضربدر دو بشود پنج، یا سه، نمیشود. دو، ضربدر دو، میشود چهار و لاغیر. ما یک مبدأیی را ثابت کردیم که او مهندس کل است.
ممکن است، ممکنالوجود ابدی باشد
اگر سؤال بکنند که روایت ما قبل از آدم، آدم بود، تا هزار آدم، تحلیلش چیست؟ الان ما میگوییم آن هزارمین عالم و آدم که میلیاردها سال هم از آن میگذرد، مسائلش همین است. چه کسی چنین حرفی دارد؟ در جهان نسبت به گذشته مشکل دارند، نسبت به آینده و ابدیت کسی اشکالی ندارد و اگر نبود اصرار کتاب و سنت که بهشت ابدی است، خیلیها باور نمیکردند که یک موجود ممکن، ابدی باشد، چون آن وقت میپرسیدند پس با خدا چه فرقی دارند؟ نمیدانند ابدی یا بالعرض است، یا بالذات. اگر نبود اصرار کتاب و سنت که بهشت ابدی است که آن هم مثل ازلیت فیض امکانش هست، خیلیها درک نمیکرند که چگونه امکان دارد یک ممکنالوجود، ابدی باشد؛ درحالی که اگر هم اکنون او یک ردیف بالا بیاید و سیاستمتعالیه داشته باشد و بعضی از قضایای حقیقی و کلیات را درک کند، هم اکنون ابدی است.
اینکه صدرالمتألهین میگوید که خیلیها کلی نمیفهمند، بلکه خیال منتشر را میفهمند، که ما بارها از مرحوم علامه سؤال کردیم که آیا شما کلی را درک میکنید؟ میفرمودند تا حدودی. انسان باید از نبش تاریخ بالا بیاید، بهکلی بپردازد، اگر از نبش زمان و زمین بالا نیامد، کلی نمیفهمد، وقتی میآید بالا که کلی را بفهمد، وقتی کلی میفهمد که بیاید بالا. خوب این است معنایش. اگر شما همچنین پشتوانهای داشته باشید بار علمی است.
الان اینها با تجربه زندگی میکنند، خوب مواردی را که تجربه نکردهاید چه؟ اگر بگویید یک مبدأ حکیم است که ریاضیوار کار میکند، به هر حادثهای برسید یقین دارید که علت دارد. در بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه[7] و در بیان نورانی حضرت امام رضا در توحید صدوق[8] با یک عبارت آمده که کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول؛ هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، یعنی هویت محضه نیست علت دارد. همین را حکمتمتعالیه تبیین میکند.
بنابراین یکی از راههایی که بالاخره کار حوزه باید باشد، یعنی شما این کفه حکمتنظری را فراموش نکنید، گرچه کار، همایش، برنامه شماها، حکمتعملی است. اما ارج و ارزش حکمتعملی مادامی است که یک تکیه گاهی داشته باشد.
موسیقی؛ زبان جهان
آن سخن صدرالمتألهین در فلسفه و تفسیر بود، حرف ابوریحانبیرونی که معاصر بوعلی است و بوعلی هم برای او خیلی حرمت قائل است، این است که میگوید عالم آن قدر منظم است که اگر به حرف در بیایند میشود موسیقی؛ یعنی این قدر منظم است. موسیقی هم مستحضرید که جزء فنون زیرمجموعهی ریاضی است که چقدر آهنگ باشد، چقدر هارمونی باشد؛ هیئت و نجوم و هندسه، زیر مجموعهی ریاضیات است. اگر انشاءالله سیاست هم که حکمتعملی است، زیر بار سنگین حکمتنظری محفوظ بماند، نتیجهی شما بیشازگذشته خواهد بود.
منبع: فصلنامه صدرا - شماره 9
[1] - نشست اختصاصی اعضای هیئت علمی پژوهشکده علوم و اندیشهسیاسی با حضرت آیت الله جوادی آملی. با تشکر از دبیرخانه همایش سیاست متعالیه از منظر حکمتمتعالیه که این متن را در اختیار ما قرار دادند.
[2] . سوره زخرف، آیه 84.
[3] . سوره قمر، آیه 49.
[4] . سوره قمر، آیه 49.
[5] . سوره قمر، آیه 49.
[6] . سوره مائده، آیه 68.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 186، ص 200.
[8] . التوحید للصدوق، باب التوحید و نفی التشبیه، شیخ الصدوق، قم: جامعه مدرسین، 1398ق، ص 35.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد