نام این برنامه (که شاید تنها عنصری از آن باشد که حالا از یاد خیلیها رفته است)، «بروبچههای پشت پنجره» بود. دلیلش هم شاید آن بود که سازندگان برنامه، احتمالاً هنگام نامگذاری، هم نیمنگاهی شاعرانه به نام برنامه در دست تولیدشان داشتهاند و هم اینکه چندان پیشبینی نمیکردند کدام وجه از برنامه موردپسند بینندگان قرار خواهد گرفت.
بگذریم که به احتمال زیاد، هیچیک از مسئولان تلویزیون و سازندگان «بروبچههای پشت پنجره» پیشبینی آن میزان استقبالی را که ابتدای دهه 60 و سالهای بعد از این برنامه شد نمیکردند. به هر حال، همواره یکی از نکات و مسائل مهمی که درباره برنامهها و سریالهای تلویزیونی و تلهفیلمها (و صد البته) فیلمهای سینمایی نمیتوان با قطعیت بر آن پای فشرد، همین میزان استقبال یا بیاقبالی مخاطبان نسبت به آنهاست. اینکه ذائقه مخاطب میلیونی دقیقا چه چیز یا چیزهایی را میطلبد و میپسندد و در کدام زمان، چه فرمولی جواب مثبت خواهد داد...
باری، از قرار، وظیفه و هدف اصلی از تولید و نمایش برنامه محبوب بروبچههای پشت پنجره ، آموزش خواندن و نوشتن به افراد (و در واقع بچهها) بود. منتها ـ همچنان که پیشتر گفتیم ـ این برنامه با مقیاسهای زمان خودش آن قدرها جذاب از کار درآمده بود که کوچک و بزرگ را پای تلویزیون مینشاند.
البته بروبچههای پشت پنجره یک برنامه صرفاً آموزشی نبود و پرورشی هم محسوب میشد، چرا که نکات تربیتی و آموزنده بسیاری را هم به بچهها (و بزرگترها!) انتقال میداد، اما شاید در یک کلام، نمایشیبودن برنامه و جذابیتهای پنهان و آشکار کسی که یکتنه بیشتر بار آن را به دوش میکشید، مهمترین عامل در جذب تودههای میلیونی و گستره متنوع سنی مخاطبان به آن بود.
این شخص کسی نبود جز استاد زندهیاد حسن نیرزاده نوری، یکی از آموزگاران سرشناس ایران زمین، که خوشبختانه هنوز هم با گذشت نزدیک به سه دهه از فقدان زودهنگامش نامی نیک دارد و دل هزاران شاگرد (از جمله نگارنده) که از فاصله دور و نزدیک، فراوان از او آموختند مأوای نام و یاد اوست. نیرزاده نوری متولد اول مهرماه ۱۳۰۷ در محله پامنار تهران بود. پدرش دکتر غلامحسین نیرزاده نوری، فردی فرهیخته و مطبوعاتی بود و سردبیری روزنامه «غربال» را بهعهده داشت.
شاید شما هم در سنی باشید که سختگیریها و اخلاق نه چندان نرم برخی معلمان قدیم را از نزدیک دیده یا دست کم حکایت آنها را از بزرگترهایتان شنیده باشید. نیرزاده نیز با آگاهی از این آسیبِ بزرگ و دانشآموزگریز، از همان ابتدای معلمی مصمم شد تا جاذبههای تدریساش بیش از دافعهها باشد و در درازمدت نیز هرآنچه توانست بکوشد تا آن دافعهها را نیز از کار خویش بزداید. هرچند خوشبختانه او در نهایت توانست مرزهای سنی را پشت سر بگذارد و حتی بزرگسالانی را نیز شیفته کارش و آگاهیهایی که در نشر آنها میکوشید سازد. در یک کلام، نیرزاده توانست دلهای زیادی را به هم نزدیک کند...
***
شیوه تدریس استاد نیرزاده نوری، آمیزهای از یاددادنیهای نظری و عملی بود؛ البته با سنگینی کفه بخشهای عملی و داستانی. نیرزاده با عصا، کلاه و لباس بلند و روستایی (یا دستکم شهری اما از نوع قدیمی و قاجاریاش) در کلاس درس حاضر میشد و هدفش نه فقط آموزش حروف الفبا، که تدریس و انتقال نکات اخلاقی و انسانی نیز بود. او با رفتار حساب شدهاش در بطن داستانها و خرده داستانهای هر قسمت از برنامه، به دانشآموزان میآموخت که پای لنگ شعبان و کلاه کج کمال و لباس وصلهدار اکبرآقا عیب نیست، بلکه جهل و بیسوادی عیب است که جامعه را از پیشرفت باز میدارد و باعث میشود افراد مدام در مدار بسته نادانی و ناتوانی به دور خود بچرخند و خویش را تکرار کنند.
برنامه بروبچههای پشت پنجره مدتی عصرهای جمعه پخش میشد و خیل مخاطبان میلیونی پای درس این معلم مهربان و دانشدوست مینشستند و هر جمعه، شعر «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را» را معنا میبخشیدند. ابزار کار استاد، به جز ظاهر و لباساش و گچ و تختهپاککن، مقداری شعر و موسیقی بود و دو تکه چوب، که با بر هم زدنشان به صورت ریتمیک و ملودیک، از دانشآموزان میپرسید:
«خوشگل بگو، قشنگ بگو، که این با این چی میشه؟» (هنگام خواندن و پرسش آوازگونهاش نیز مثلا دو حرف به هم چسبیده «ب» و «الف» را نشان میداد). آنوقت، دانشآموزان، همصدا و هماهنگ جواب میدادند:
«با، با، با، میشه!» و این روال با کلمههای دوحرفی دیگری ادامه مییافت و در پایان، دانشآموزان، نوشتن و خواندن چند کلمه دیگر را با روشهای ابتکاری، شیرین و داستانی استاد نیرزاده یاد میگرفتند. لابهلای این یادگیریها نیز کلی قطعه نمایشی درهمتنیده با درسها وجود داشت که برنامه بروبچههای پشت پنجره را به معجونی شیرین و دلپسند بدل میکرد و بچهها از این هفته تا آن هفته چشمانتظار میماندند تا همراه بزرگترهایشان دوباره مهمان کلاس جذاب و شخصیتهای دوستداشتنیِ این برنامه سریالمانند شوند.
نیرزاده برنامهاش را با خواندن این بیت شعر معروف به پایان میرساند که:
«مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم»؛
در حالی که دانشآموزان با گفتن پیدرپی «نه، نه...!» به صورت دستهجمعی، نارضایتی خود را از پایان برنامه اعلام میکردند (که آن پایان، به نظرشان زودهنگام میآمد و همین یک دلیل برای اثبات جذاب بودن برنامه کافی مینمود). از قضای روزگار، این بیت شعر، به طرز بدی برای ما و دیگر دوستداران نیرزاده تعبیر شد و او یکباره در دهه ششم زندگیاش (هر چندچهره او بیشتر از سناش نشان میداد) بدرود زندگی گفت، در حالی که هنوز بسیاری آموختنیها بود که میبایست در کلاس درس استاد میآموختیم.همان سالها (1364 به بعد) که استاد با رفتن زودهنگامش غمی به غمهای ما افزود، روزی اتفاقی از باغچه طوطی شهرری میگذشتم که ناگهان جملهای روی سنگ مزاری نگاهم را جلب کرد: «بچهها! خانة استاد اینجاست...».
خوب که نگاه کردم، پی بردم که آنجا مزار معلمِ از نزدیک نادیده اما سخت عزیز و دوستداشتنیِ نسل ما یعنی حسن نیرزادهنوری است که جعبه کوچک تلویزیون را تا مدتها به بهترین کلاس درسی که میشناختیم تبدیل کرده بود. با دیدن آن جمله و تصویر چهره مهربانش بر سنگ مزار، توی دلم گفتم خانه استاد، نه فقط اینجا و در دل این قسمت از زمین خدا، که توی دلهای همه بچهها و بزرگترهای آن سال و زمانه است، زمانهای که از در و دیوارش درد و غم میبارید ولی نیرزادهها و مهربانیشان آن را برای میلیونها نفر انسان درگیر با جنگ، تحملپذیرتر و در دقایقی حتی شیرین میکردند. (علی شیرازی/ ضمیمه قاب کوچک)
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
با تشكر از شما برای یاد آن مهربان استاد همیشه زنده
روحش شاد