داستان پلیسی ـ قسمت دوم ـ سفارش یک قتل

مرگ دختر معتاد

داستان پلیسی - قسمت پایانی: جنایت مرموز در آپارتمان

انتقام‌گیری مرگبار

در قسمت‌های قبل خواندید مردی به نام حسن در خانه‌اش به قتل می‌رسد. حسن که تا دو سال قبل ساکن ساری بوده در آنجا به قتل مردی به نام هاشم متهم، اما سپس آزاد شده بود. پسری جوان از اهالی ساری چند روز قبل از قتل آپارتمان رو به روی خانه حسن را اجاره کرده و شناسنامه‌ای مسروقه را به صاحبخانه داده بود. پسر ناشناس از زمان قتل ناپدید شده و سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری برای پیگیری پرونده به ساری رفتند و در آنجا پسر هاشم به نام حامد را دستگیر کردند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
کد خبر: ۷۱۵۶۸۳

حامد نسبت به دستگیری خودش اعتراض داشت و می‌گفت جرمی مرتکب نشده است، اما کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری که بازجویی از او را به عهده گرفته بودند، فیلم دوربین مداربسته را به جوان نشان دادند. او چاره‌ای جز پذیرش اتهام کیف‌قاپی نداشت.

ـ فقط همان یک بار این کار را کردم. کمی مشکل مالی داشتم، اما بعد دیدم به دردسرش نمی‌ارزد برای همین ادامه ندادم.

شهاب پرسید: مدارک داخل کیف را چه کردی؟

ـ انداختم دور.

ستوان ظهوری گفت: شاید هم عکس خودت را روی شناسنامه چسباندی و از آن برای کارهای دیگر استفاده کردی؟

متهم از این حرف جا خورد.چند ثانیه‌ای طول کشید تا به خودش مسلط شود: من چه استفاده‌ای از شناسنامه دیگران می‌توانم بکنم؟

این بار شهاب متهم را غافلگیر کرد: مثلا به تهران بروی و خانه‌ای اجاره کنی.

حامد ادعا کرد در سه سال گذشته پایش را از ساری بیرون نگذاشته است.

ـ پس چرا از آرایشگاه مرخصی گرفتی؟

ـ کار شخصی داشتم.

ـ چرا به دروغ گفتی مادرت مریض است؟

ـ چون صاحب مغازه مرخصی نمی‌داد و مجبور بودم دروغ بگویم.

حامد خیال اعتراف نداشت، اما برای شهاب مسجل شده بود او حسن را کشته است. مجوزهای قضایی لازم را برای انتقال متهم به تهران در اختیار داشت به همین دلیل تصمیم گرفت بقیه بازجویی‌ها را در دفتر کار خودش انجام بدهد. متهم همان روز همراه دو مامور روانه پایتخت شد.

کارآگاه به محض رسیدن به تهران، صاحب واحد رو به رویی آپارتمان حسن را احضار کرد. مواجهه حضوری او و حامد کمک زیادی کرد. مرد صاحبخانه گفت: صدا و لهجه‌اش همان است حتی شکل و قیافه‌اش بجز موها،جای زخم و رنگ چشم‌ها.

ستوان ظهوری گفت: هر سه اینها را می‌شود با گریم تغییر داد.

متهم در بن‌بست گرفتار شده بود اما باز هم زیر بار نمی‌رفت. به همین دلیل شهاب مجبور شد دستور بدهد از آثار انگشت به جای مانده در آپارتمان اجاره‌ای، نمونه‌برداری کنند. این کار نتیجه داد و حداقل ده نمونه از اثر انگشت حامد در آنجا پیدا شد. پسر جوان دیگر چاره‌ای جز اعتراف به قتل نداشت.

ـ حسن پدرم را کشت و خیلی ساده آزاد شد. از همان موقع به فکر راهی برای انتقام گرفتن بودم. دورادور حسن را زیرنظر داشتم و از طریق دوستان و آشنایان ردش را در تهران گرفتم و یکی از دوستان قدیمی‌ام به من کمک کرد تا در همان ساختمان واحدی را اجاره کنم. همان دوستم مرا گریم کرد تا بعدها شناسایی نشوم.

حامد به گریه افتاد و ادامه داد: شب حادثه حدود ساعت یک بود که زنگ خانه حسن را زدم، هنوز نخوابیده بود. در را باز کرد. اول نشناخت اما همین‌که فهمید کی هستم، خواست در را ببندد. پایم را در چارچوب گذاشتم و به زور داخل رفتم و بدون این‌که امان بدهم، پشت سر هم با چاقو به او ضربه زدم. بعد هم فرار کردم. خیال می‌کردم هیچ ردی از خودم به جا نگذاشته‌ام. دوستم هم در این مدت در تهران دور و بر خانه می‌پلکید تا بفهمد سرنخی به دست آمده است یا نه.

راز قتل فاش شده بود. شهاب دستور داد دوست حامد را بازداشت کنند. این پسر بعد از انتقال به پلیس آگاهی اعتراف کرد با این‌که خبر داشت حامد چه نیتی دارد، به او کمک کرد تا دست به قتل بزند. شهاب به او گفت خطای بزرگی مرتکب شده و اتهام سنگینی دارد که ممکن است باعث شود سال‌ها پشت میله‌های زندان بماند.

دو جوان سرانجام روانه بازداشتگاه شدند تا بازپرس تحقیقات قضایی را انجام بدهد و تعیین تکلیف کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها