
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
پرویز عبداللهپور هستم. متولد 1319؛ تا الان 74 سال عمر از خدا گرفتهام. در بندر انزلی به دنیا آمدم و همانجا هم بزرگ شدم. کشاورز بودم و در زمین پدری کار میکردم. درآمدم کفاف زندگی را نمیداد و هیچ وقت دخلم با خرجم یکی نمیشد. جوان بودم و دنبال زندگی، گفتم این طوری نمیشود. زندگی را جمعوجور کردم و آمدم تهران. سال 48 بود، دقیقا یادم است، خودم را رساندم پارک شهر، شنیده بودم دفتر پارکها آنجاست. رفتم پیش رئیس اصلی، گفتم آقا من کشاورزم و باغبانی را دوست دارم، باغبان نمیخواهید؟ او هم بعد از مدتی قبول کرد و مرا فرستاد پارک لاله. کارم را به عنوان کارگر ساده شروع کردم.
خاک میبردم و میآوردم، نخاله جابهجا میکردم، بیل میزدم، جارو میکشیدم و... کار برایم ننگ و عار نبود. سرباغبان هرچه دستور میداد میگفتم چشم. همین طور هفت سال کارگری کردم تا بالاخره کمک باغبان شدم. دیگر گلوگیاه میکاشتم و درختان را هرس و آبیاری میکردم. اولین درختی را که کاشتم یادم هست. سرو شیرازی بود، درست روبهروی کتابخانه پارک لاله. هنوز هم هست. آن هم مثل من پیر شده، اما هنوز قبراق است.
چند سالی پارک لاله بودم تا اینکه گفتند قرار است پارک ملت که آن موقع به اسم فرح بود، افتتاح شود. ما را بردند برای گلکاری. سه سال طول کشید تا آنجا را آماده کنیم. کلی درخت و گل از کشورهای خارجی آورده بودند که ما بکاریم؛ تا روز افتتاح پارک هم آنجا بودم اما سرباغبان پارک لاله گفت باید برگردی. کمک باغبان او ماندم تا سال 58 که خودم سرباغبان پارک ساعی شدم.
سالها در پارک ساعی باغبانی کردم. هرجور گل و گیاهی که بگویید آنجا میکاشتیم. همهشان الان هستند، میتوانید بروید ببینید. صبح خروسخوان راه میافتادم و شب تاریک برمیگشتم خانه. کارم را دوست داشتم. دائم دنبال این بودم که پارک را سروسامان بدهم و سبز و شاداب نگه دارم. فکروذکرم همین بود. البته بعد از پارک ساعی دیگر یک جا ثابت نماندم. سازمانمان هرجا که میخواهد پارک جدیدی افتتاح کند مرا به عنوان باغبان میفرستد. بزرگراه مدرس، حاشیه مرقد امام خمینی، اتوبان چمران، پارک گفتوگو، باغ ایرانی، پارک پلیس، بنیاد حکمت حضرت امام و....مثلا این اواخر مرا برای بوستان ولایت صدا زدند. 66 شبانهروز در بوستان گلکاری میکردیم.
باغبانی خیلی صبروحوصله میخواهد. مثلا باید فکر کنی این گل را این جا بکارم یا اینجا؟ چطور بکارم؟ چقدر زیر خاک ببرم؟ اگر خیلی زیر خاک کنی ممکن است ریشه گل خفه شود اگر کمتر ببری، ریشه هوا میخورد و خشک میشود؛ مثلا پیاز لاله، باید یک برابر قطرش زیر خاک کنی. خاک هم باید سبک باشد، اگر سنگین باشد بالا نمیآید.
راستش بعضی موقعها دلم برای گلوگیاهانی که کاشتهام تنگ میشود، میروم بهشان سر هم میزنم. پارک ساعی رفتهای؟ از در خیابان وزرا، ستروسها را خودم کاشتهام. همان اول که سرباغبان شدم، رفتم از پارک نهضت آوردمشان. الان برای خودشان خانمی شدهاند. وقتی از کنار آنجا رد میشوم یکی دو دقیقهای میایستم، نگاهشان میکنم، توی دلم قند آب میشود. غرور میگیردم. میگویم ماشاءالله. همه این درختهایی که در پارکهای مختلف کاشتم، نفسم هستند.
اما امان از بعضی مردم، تا یک گل زیبا میبینند، خم میشوند و میچینند. نسبت به قدیم اوضاع خیلی بهتر شده اما هنوز هم هستند. پارک تهرانی که گلکاری میکردیم، صبح گل میکاشتیم شب میدیدم هیچ اثری از گلها نیست. مرا میگویی، انگار بچهام را جلویم پرپر میکردند. تذکر دادن هم فایدهای ندارد، مردم کار خودشان را میکنند یا همین کلاغ، خدا بگویم چه کارش بکند؟ قاتل گل بنفشه است. تا بنفشه میبیند آنچنان حمله میکند و برگهایش را نوک میزند که نگو و نپرس. ما باید دائم حواسمان باشد که کلاغ دوروبر بنفشهها نیایند.
ده سال است که بازنشسته شدم اما خانهنشینی را دوست ندارم، میدانم اگر در خانه بمانم خیلی زود از پا میافتم و باید تر و خشکم کنند. هنوز هم ساعت پنج و نیم، شش صبح از خانه میزنم بیرون، با کارت بلیتهایی که خریدهام، سوار اتوبوس تندرو میشوم تا میدان آرژانتین و بعد هم باغبانی در هر پارکی که بگویند تا ده شب. خدا را شکر هیچ مریضیای ندارم. نه قند، نه چربی، نه فشار، هیچ. سالمِ سالمم.
قدیمترها وقتی جوان بودم، سیگار میکشیدم اما ترک کردم. وقتی پیش این همه گل و گیاه بودم حیفم آمد که ریهام را با دود پر کنم. گذاشتمش کنار. قبلا هم جوانی را در پارک میدیدم سیگار میکشد، کمی نصیحتش میکردم اما الان دیگر نه! جوانهای الان به روی آدم برمیگردند، خلاصه با زبان تندشان از خجالتت درمیآیند.
اما بعضی از مردم هم خوبند، میآیند از ما تشکر میکنند، مثلا یک آقایی چند روز قبل آمد پیشم گفت حاج آقا! چند تا درخت کاشتی؟ گفتم خیلی زیاد. گفت شنیدی هرکی صدتا درخت بکاره، جایش وسط بهشته. گفتم ای بابا! این حرف را کی زده؟ من حقوق میگیرم درختکاری و گلکاری میکنم. هدف از درختکاری اگر آباد کردن شهرم، کشورم، سرزمینم باشد خب این یک حرفی. اجرش را خدا آن دنیا میدهد. برای ریا و پز دادن باشد، هیچ! بیفایده است.
سختترین روزهای عمرم بعد از زلزله بم بود. بلافاصله بعد از زلزله از سازمان پارکها سه تا نیسان سوار شدیم، رفتیم بم برای گلکاری. سه ماه آنجا بودیم. خیلی ناراحت شدم. خیلی غصهام شد. دلم نازک شده بود، گریهام بند نمیآمد. آنقدر مادر و بچه، پیر و جوان، زن و مرد مُرده بودند. آنقدر زیر آوار بودند. قرار بود ما فضای غمزده شهر را با گل و گیاه شاداب کنیم. خدا را شکر یک کارهایی هم کردیم. اما این نخلستانها همه نابود شده بود. دل آدم ریش میشد. روزهای سختی بود.
زندگی بدی ندارم. یک خانه 46 متری در 20 متری ابوذر فلاح منطقه 17 دارم. دروغ چرا؟ 46 متر و 70 سانتیمتر. حیاط خیلی کوچکی هم دارد که در آن یک گل رُز چیتی و خرزهره کاشتهام. زنم خیلی راضی نیست. بعضی موقعها میگوید این همه کار کردی، این هم آخر عاقبت خانه و زندگیمان. اما من میگویم هرچه بکاری، همان را درو میکنی این ضربالمثل واقعا درست است. لقمه حلال ببری سر سفرهات، بچهات میشود مقدس اردبیلی، ابن سینا، امیرکبیر، امان از روزی حرام. خدا را شکر میکنم که روزی حلال به خانه بردهام بچههای خوبی دارم. پسرهایم یکیشان پزشک است آن یکی حقوقدان. دخترهایم هم تحصیلکرده و موفق هستند. نوههای خوبی دارم که سالماند. مکه و کربلایم را هم رفتهام. خلاصه اینکه زندگیام سخت بوده اما بد نبوده. حالا هم فقط از خدا میخواهم بعد از مرگم باغبان گل و گیاه و درختان بهشتیاش باشم. (ضمیمه چمدان)
راوی: فهیمهسادات طباطبایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد