سیر تاریخی سقاخانه در ایران

قتل کنسول آمریکا در سیاسی​ترین سقا​خانه ایران

یکی از وقایع مهم دوره تاریخ معاصر در اوایل کار رضاخان، ماجرای قتل ماژور رابرت ایمبری است. این رویداد با این‌که نزدیک به 90 سال از وقوع آن می‌گذرد، اما همچنان ابعاد ناشناخته‌ای دارد.
کد خبر: ۷۲۰۰۵۰
قتل کنسول آمریکا در سیاسی​ترین سقا​خانه ایران

سقاخانه‏ آقا شیخ هادی یا آشیخ هادی از سقاخانه‏​های قدیمی و مشهور تهران است، که قدمت آن به دوره قاجار می‏رسد. این سقاخانه در محله‏ آشیخ هادی بنا شده و منسوب به آقا شیخ هادی نجم‏آبادی عالم و مجتهد برجسته و معروف تهران است که از سال 1305 هجری قمری در آن محله سکونت داشته است.

این‌که چه کسی این سقاخانه را بنا کرده و آیا بانی اصلی خود شیخ هادی است یا شخص دیگر، بین مردم اختلاف نظر هست، اما از زمانی که این سقاخانه دایر شد، حکایت‌ها و روایت‌های زیادی در مورد این‌که آدم‌هایی کنار این سقاخانه شفا یافته‌اند، شنیده شده است. از همان زمانی که این شنیده‌ها درباره معجزه سقاخانه شیخ هادی بین مردم پخش شد، اعیان محل، اسباب چراغ و تزئینات جشن را برای سقاخانه فرستاده و کاسبان محل نیز هرشب سر چهارراه و دکان‏های حول و حوش آن را چراغانی می‌کردند.

قتل ماژور رابرت ایمبری در همین محل رخ داد. وی در یکی از روزهای گرم تیر 1303 کشته شد. قتل او به ماجرایی در روابط سیاسی ایران و آمریکا تبدیل شد. این اتفاق در زمان اوجگیری قدرت رضا‌خان بود و چون او مایل نبود اخبار مربوط به این رویداد جایی درج شود، هیچ مطبوعه‌ای جرات انتشار این ماجرا را نداشت؛ اما سه سال بعد ازسقوط رضا‌شاه در مجله خواندنی‌ها به صورت مشروح به این قضیه پرداخته شد. ماژور «رابرت ایمبری ویس» کنسول آمریکا در تهران، مردی خوش سر و وضع و مجرب و کاردان بود. در تهران حتی بچه‌های ولگرد هم او را می‌شناختند. او نیز با تمام درباریان و مشاوران متنفذ شاه ‌آشنایی داشت و از تمام دسیسه‌ها و توطئه‌هایی که بین رود فرات و دشت وسیع ترکستان چیده می‌شد آگاهی داشت. او یک کنسول ایده‌آل برای یک دولت بزرگ بود.

در یک روز گرم ماه ژوئن 1924 ماژور ایمبری به قصد گردش در پایتخت از خانه به درآمد. از آنجا که عشق غریبی به عکاسی داشت، یک دوربین عکاسی به شانه‌اش آویزان کرده بود و با این وضع یکه و تنها در کوچه‌های تنگ تهران شروع به گردش کرد.

در آن اوقات اوضاع خیلی آشفته و درهم بود. چند روز پیش از آن دولت ایران به موجب یک بخشنامه به اتباع اروپایی اطلاع داده بود که ملت به تحریک متعصبین قصد دارد تمام اروپایی‌ها را قتل‌عام کند.

ماژور ایمبری بی‌ارزشی چنین بخشنامه‌هایی را می‌دانست و از طرفی هم هنوز از اهالی تهران هیچ عمل نامطلوبی سر نزده بود. بنابراین ویس کنسول آمریکا می‌توانست گردش عادی خود را به آرامی ادامه دهد.

ناگهان از دور ازدحام انبوهی دید چند نفر ایرانی ملبس به جامه‌های رنگ رنگ در کوچه‌ها نمایش می‌دادند و جمعیت کثیری به دنبال آنها راه افتاده بود. هیچ عکاسی نبود که از چنین فرصتی استفاده نکند. ماژور ایمبری بسرعت دوربینش را از کیف درآورده و آن را برای میزان کردن رو به جمعیت گرفت. غفلتا درویش بلندقد لاغراندام ژنده‌پوشی از میان جمعیت بیرون آمد. چشم‌های درشت او در چشم‌های ماژور خیره شد و در حالی که دست‌ها را به سوی آسمان بلند می‌کرد، فریاد زد: مؤمنین این است شیطان رجیم، مردی که سه چشم دارد. نگاه کنید ای مؤمنین او دو چشم در سر دارد و یک چشم در دست. ای ایرانی‌ها کیست که سه چشم دارد فقط شیطان است که سه چشم دارد و با فریادهای وحشیانه خود را روی ماژور انداخت. رابرت ایمبری با یک مشت قوی او را به کناری انداخت. در یک چشم به هم زدن ازدحام تهدیدکننده و پرهیاهو او را در خود محصور کرد. سنگی بر بناگوشش خورد و ماژور ایمبری رولورش را کشید، اما دیگر دیر شده بود و جمعیت او را از پای درانداخت.

یک ساعت بعد وقتی پلیس مداخله کرد، از ماژور رابرت ایمبری ویس کنسول ممالک متحده جز نعشی متلاشی شده و تغییر شکل یافته و غرق در خون چیزی باقی نبود.

اضطراب شدیدی از این فاجعه بر اتباع اروپایی مستولی شد. از صد سال پیش و از زمان قتل گریبایدوف، سفیر روس در ایران چنین حوادثی به وقوع نپیوسته بود. حکومت ایران از این فاجعه بسیار پوزش خواست و مسئولیت این واقعه را به گردن توده متعصب انداخت. اما اروپایی‌های مطلع می‌دانستند که در شرق، توده همیشه آلتی در دست‌های زمامداران پشت پرده است.

در نیمه اول قرن اخیر سفیر روس در تهران به دست توده به قتل رسید و این قتل نتیجه دسیسه‌‌ای بود که از طرف دربار بر ضد او چیده شده بود، اما چه دست‌هایی ممکن بود توده را علیه ویس کنسول آمریکا برانگیزد.

رفته‌رفته اسم یک نفر در افواه شایع شد. این اسم که نخست به طور نجوا برده می‌شد سپس علنا بر زبان‌ها جاری می‌شد، در شماره بیست و چهارم سپتامبر 1924 روزنامه هرالد تریبون چاپ نیویورک فاش شد و قتل ماژور ایمبری به حساب هارولد اسپنسر گذاشته شد. وی سالخورده‌ترین و لایق‌‌ترین عامل مخفی انگلیس در خاور نزدیک بود، اما پشتیبان این عامل کمپانی‌های مقتدر نفت انگلیس و آمریکا بودند ویس کنسول آمریکا کمی پیش از حادثه قتل تمام نفوذ خود را به کار انداخته بود تا منابع نفت شمال ایران را از چنگ یک کمپانی انگلیسی و آمریکایی به در آورده و آن را به کمپانی مشهور سینکلر واگذار کند. اما مداخله او در سیاست نفت به بهای جان او تمام شد. (مجله خواندنی‌ها، بیست و هفتم آبان 1323)

پس از این اتفاق، رضا خان رئیس‌الوزرا از این فرصت خواست بهره‌برداری سیاسی کند، از این‌رو بگیر و ببند راه انداخت و کسانی را دستگیر کرد که بیشتر جزو مخالفان سیاسی او محسوب می‌شدند. حتی شایعه شده بود که این قتل از قبل برنامه‌ریزی شده بود تا بعد از وقوع آن، رضا‌خان از یک‌سو به تشدید اقدامات پلیسی و انتظامی خود بپردازد و زمینه حکومت نظامی و محدود‌کردن فعالیت روزنامه‌ها را فراهم آورد و از سوی دیگر چون قتل ناشی از بدفهمی‌های برخی افراد ساده بود، از این بهانه استفاده کرده و روحانیت را تحت فشار قرار دهد.

مراجعه به مشروح مذاکرات جلسه چهلم مجلس پنجم شورای ملی نشان می‌دهد که بعد از وقوع این حادثه رضاخان و حامیان او بیشترین نفع را از این رویداد برده‌اند.

به استناد این صورتجلسه و نطق‌های نمایندگان اقلیت مشخص می‌شود که آنها از قصد دولت و طرفداران سردار سپه در سوء‌استفاده از این ماجرا آگاهی داشته‌اند، اما به دلیل مصالح ملی ابتدا از بازگو کردن ابعاد مختلف آن خودداری می‌کردند، ولی با فشار بیش از حدی که به آنها وارد شد ناچار برخی از مکنونات خود و طرف مقابل را آشکار ساختند، از جمله ملک‌الشعرای بهار در نطق خود به موارد زیر اشاره کرد:

این قضیه بهانه‌ای به دست دولت داده که نمایندگان اقلیت را تحت فشار گذارد، نشریات ایشان را توقیف نماید و اعلان حکومت نظامی بدون اجازه از مجلس کند این طریقه درست پیگیری این قضیه مولمه نیست. نمایندگان اقلیت به خاطر توقیف مطبوعات هوادار خودشان از رضا‌خان گله‌مند بودند و می‌پرسیدند که توقیف‌کردن مطبوعات اقلیت چه ربطی به کشف قضیه قتل ایمبری دارد؟

قتل ایمبری همچنان رازهای سربسته‌ای دارد که گشودن آن به کشف حقایق تازه از تاریخ معاصر ایران کمک خواهد کرد.

حسین محمدی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها