ساکنان یکی از محلههای پایتخت اواسط شهریور امسال با شنیدن صدای داد و فریاد خود را سراسیمه به کوچه رساندند و با بدن نیمه جان پسری جوان به نام پدرام مواجه شدند که غرق در خون روی زمین افتاده بود. چند متر آن طرفتر پسر دیگری هراسان ایستاده و بهتزده به پدرام چشم دوخته بود. چهره پسر جوان برای همسایهها آشنا بود.او سهیل یکی از اهالی محل بود که با پدرام نیز نسبت فامیلی داشت. رسیدگی به پدرام از هر چیزی مهمتر بود، زیرا خون زیادی از او میرفت و احتمال داشت جانش به خطر بیفتد. به همین دلیل یکی از همسایهها با اورژانس تماس گرفت. در این هنگام سهیل وقتی دید اهالی محل دور پدرام جمع شدهاند و کسی به او توجه ندارد، از فرصت استفاده و فرار کرد.
پسر مصدوم دقایقی بعد به بیمارستان انتقال یافت، اما تلاش کادر درمان برای نجات جان او بینتیجه ماند و پدرام تسلیم مرگ شد. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت پس از مرگ پسر جوان، تحقیقات خود را در رابطه با این جنایت آغاز کردند. بررسیهای مقدماتی مشخص کرد پسر جوان در درگیری با پسردایی خود به قتل رسیده است. به همین دلیل با دستور بازپرس ویژه قتل تجسس، بازداشت سهیل در دستور کار قرار گرفت تا اینکه ساعاتی بعد از یکی از کلانتریهای پایتخت با اداره دهم تماس گرفته شد؛ تماسی که حکایت از آن داشت که سهیل خود را به پلیس معرفی کرده است. به این ترتیب سهیل برای تحقیق به اداره آگاهی انتقال داده شد و به ارتکاب جنایت اعتراف کرد.
این پسر دو هفته قبل در بازجوییهای تکمیلی درباره شرایط زندگی و قتل پسرعمهاش گفت: تا سوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم و بعد از آن سر کار رفتم. هم وضع مالی پدر و مادرم خوب نبود و هم اهل درس و مدرسه نبودم، برای همین کار را به تحصیل ترجیح دادم که این بزرگترین اشتباهم بود. به کمک پدرم و پسر عمهام شغلی پیدا کردم. من با پسر عمهام رابطه خوبی داشتم. من و پدرام خیلی باهم صمیمی بودیم. با اینکه او سه سالی از من بزرگتر بود، اما رابطه ما خیلی خوب بود و هر کاری میکردیم و هر جایی میرفتیم باهم بودیم. وقتی هم ترک تحصیل کردم، او مرا به صاحبکارم معرفی کرد و من مشغول کار شدم.
متهم به قتل ادامه داد: بعد از آن شغل چند کار دیگر پیدا کردم و بعد به نقاشی ساختمان مشغول شدم. آخرین ساختمانی که برای نقاشی رفتم، همان جایی بود که قبلا پدرام مرا معرفی کرده بود. ای کاش نمیرفتم. با پدرام مشغول کار شدیم اما نمیدانم چه اتفاقی افتاد که صاحبکار عذر او را خواست و همین موضوع باعث شد پدرام از من کینه به دل بگیرد. او میگفت تو باعث شدی من از کار بیکار شوم. در صورتی که من اصلا هیچ نقشی در این ماجرا نداشتم و دلیل اخراج پدرام را نمیدانستم. سعی کردم با پدرام صحبت کنم و به او بگویم در این ماجرا بیگناه هستم، اما هر چه توضیح میدادم او قبول نمیکرد. مدام دعوا راه میانداخت و مرا تهدید میکرد. من نمیخواستم دوستی ما به هم بخورد اما در نهایت این اتفاق افتاد.
پسر جوان در ادامه اعترافاتش گفت: پدرام دستبردار نبود. مدام به من زنگ میزد و فحاشی میکرد. در این مدت دو بار با هم درگیر شدیم اما دعوایمان خیلی زود تمام شد. رابطه ما سرد شده بود و فحاشی و داد و بیدادهای او برایم ناراحت کننده بود. تا اینکه روز حادثه آن اتفاق رخ داد. غروب پدرام را دیدم، ما و عمهام همسایه بودیم.آن روز دوباره با پدرام جر و بحث کردم. درگیری لفظی ده دقیقهای طول کشید. خیلی از دستش عصبانی بودم. هر چه برایش توضیح میدادم بیگناه هستم و در اخراجت نقشی ندارم، بیفایده بود. بعد از آن درگیری به خانه برگشتم اما دوباره پیامکهای توهین آمیز او شروع شد. به همین دلیل آماده شدم تا به خانهشان بروم و با پدرام صحبت کنم اما خانوادهام جلویم را گرفتند و گفتند دعوا میشود و سعی کن آرام باشی. با اصرار خانوادهام، از تصمیمی که گرفته بودم منصرف شدم اما پدرام دست بردار نبود، به همین دلیل مخفیانه از آشپزخانه چاقویی برداشتم و در آستین لباسم مخفی کردم و برای اینکه خانوادهام مانع رفتنم نشوند، به دروغ گفتم میخواهم بروم با پدرام آشتی و از او عذرخواهی کنم. از خانه خارج شدم و به طرف منزل عمهام رفتم و زنگ درشان را زدم. خود پدرام در را باز کرد. شروع به حرف زدن کردم و از او پرسیدم چرا فحش میدهی ، من در اخراج تو نقشی نداشتم. اما پدرام قبول نمیکرد و صدایش را بالا برد.
متهم جوان ادامه داد: میخواستم از او زهره چشم بگیرم و به خاطر فحاشی، حالش را جا بیارم. درگیری بالا گرفت و من هم چاقو را بیرون آوردم. میخواستم چاقو را به بازویش بزنم اما او با دیدن چاقو ترسید و خودش را عقب کشید و چاقو به جای آنکه به بازویش بخورد، به قفسه سینهاش خورد و روی زمین افتاد.با صدای داد و فریاد ما افراد زیادی جمع شده بودند. من که از این اتفاق وحشت کرده بودم به طرف خانهمان رفتم ، لباسهایم را عوض کردم و فورا از آنجا فرار کردم.به پارک محلمان رفتم و منتظر ماندم. از ترس تلفنم را خاموش کرده بودم. بعد از ساعتی تلفن را روشن کردم. پدرم به من زنگ زد و گفت پدرام مرده است. پدرم از من خواست خودم را معرفی کنم، البته فقط خواست او نبود بلکه خودم هم نمیتوانستم فرار کنم و چنین تصمیمی نداشتم. آن زمان هم که فرار کردم، فکر میکردم پدرام زنده است.
پسر جوان ادامه داد: کار من از پشیمانی گذشته است. در تمام این مدت یک لحظه خواب به چشمانم نیامده است. صحنه درگیری مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رژه میرود. کاش هرگز با خودم چاقو نبرده بودم، چاقویی که در دستم بود خانه خرابم کرد و باعث شد بهترین دوستم را بکشم. من هرگز فکر نمیکردم روزی قاتل شوم، تصور قاتل بودن سخت ترین چیز دنیاست.
بنابر این گزارش متهم با قرار قانونی در بازداشت به سر میبرد و بعد از اتمام بازپرسی و صدور قرار مجرمیت و کیفرخواست در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه خواهد شد.
مرجان همایونی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد