آن طهارتی که انوار متجلی از غیب لامکانی را که از دریچه وجود محمدی(ص) در عالم ساطع است ادراک نماید، چون ساحت قدسی و متعالی محمدی که مجذوب عوالم آسمانی و الهی بوده با عروج به آسمان قدر توانست قرآن را از مکمن غیب جذب نموده برای خاکیان ارمغان آورد تا توسط آن راه از چاه باز شناخته شود. «واسطه ظهور قرآن در عالم شهود روحالقدس است... و محل ظهور قرآن نیز محمد(ص) است که عقل کل در معاد و قوس صعود است به نفع هوشمندان که در صفحه وجود محمد(ص) قرآن را میخوانند.»1
همچنین آیتالله شاهآبادی در رشحاتالبحار مینویسد: «حکمت خداوندی از نزول قرآن از مراتب شامخ و والای وجود به نازلترین و ضعیفترین مراتب وجود که همان صورت و نوشته است، صرفا افاضه علم خویش به بشر و یادگیری و اندیشیدن بشر در آن است... بدیهی است یادگیری قرآن یا از طریق فنا در احدیت و واحدیت است، همچنان که درباره پیامبر خاتم(ص) اینگونه بود یا از طریق اتحاد با مشیت است... راه دیگر یادگیری قرآن، اتحاد با جبروت عقل، اتحاد با جبرئیل، اتحاد با ملکوت و لوح محفوظ، اتحاد با عالم مثال یا احاطه بر برزخ و عالم ملک است... به این ترتیب روشن میشود اوج لطف خداوند متعال افاضه علم قرآن از طریق نزول آن است و اوج کمال بشر یادگیری آن و اتحاد با آن از طریق عروج از مقام صوت یا نوشته به مقام عقل است».2
این مقام مخصوص انسان است که اشرف مخلوقات عالم و به تعبیر قرآنی ظلوم و جهول است، چراکه امانت الهی را «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصداً من خشیهالله» بر دوش کشید.
قرآن انسان را فرا میخواند تا در ورای جلوههای ظاهری عالم، باطن حقیقی و مراد تحقیقی را دریابد و با دیده باطن به حقایق اشیاء بنگرد، چراکه مربی عرفان است و تجلی حقایق الهی در لباس کلمات عربی، آنجا که میفرماید: «و لله المشرق و المغرب فأینما تولوا فثم وجه الله».
به دریا بنگرم دریا تو بینم به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بینم
در این مقام عارف در همه چیز و با همه چیز و قبل و بعد همه چیز خدا میبیند چنانکه مولا علی(ع) اینگونه فرمود. نیز به غیر از خدا نمیبیند، یعنی زمانی که به موجودات و پدیدههای طبیعت مینگرد اصل و منشأ حقیقی آنها را نظاره میکند، آن منشأیی که در قوس صعود که «انا الیه راجعون» است همه به آن باز میگردند.
هر که او دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
عارف از دیدگاه قرآن کسی است که«و اذا ذُکرالله وجلت قلوبهم» و نیز کسی است که ایستاده و خوابیده و به پهلو (یعنی در هر حال) ذکر خدا میگوید و اینان کسانیاند که «تعرف فی وجوههم نظره النعیم» زیرا از شدت اشتغال به ذکر خداوندی ایمانشان دائم در تزاید است «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین، لیزدادو ایمانا مع ایمانهم» و این سیر مراتب ادامه دارد تا اینکه ندای «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» در رسد و انسان را از خودی خود باز ستاند.
قرآن بر انسان باز مینماید که دنیا سرای غرور است و متاعش بازیچه «ما هذه الاحیاه الدنیا الا لهو و لعب»، از آن روی یادآور میگردد که ای انسان تو در ابتدای خلقت خویش نظر کن که خاک بودی و یا نطفهای و لختهای و اینک فراموش کردهای که چه بودهای پس «ما غرک به ربک الکریم».
حال برای رهایی از این سرای سپنج باید در «کبد» که خلقت انسان توأم با آن است (لقد خلقناالانسان فی کبد) راه پیمود و در این راه در چاه ظلمانی افتاد و اینجاست که قصه یوسف آغاز میشود، که این روح در چاه افتاده را نام «یوسف» است و به دست برادران رشک و حسد و کینه در چاه ظلمت افتاده است، اما به یاری الهی از آن میرهد و در بازار دنیا به فروش میرسد و گرفتار زلیخای نفس میگردد و حب دنیا جمال میآراید و در هفت توی خلوت، حدیث دلدادگی سر میدهد.
اما انسان نباید شیفته شود و تن در دهد و دامن بیالاید که نشانه این امر نیز دریده شدن پیراهن شرافت از قفاست، نه از پیش که نشانه شرم است و گناه، بعد از این اطوار نوبت زندان ریاضت است و گرفتاریهای جبرگونه مادر گیتی تا بیازماید صبر و توکل انسان معنوی را که آیا دست به دامان غیرالله میگردد یا توجه مدام به حضرت احدیت دارد که اگر در این سیر، توسل به غیر جست، محکوم به حبس و ریاضت در زندان تاریکی است. در این رهگذر توبه کارساز است و خداوند بنده نواز، تا که انسان به مقام عزیزی سرای جان رسد و جلوس در سریر فرمانروایی نماید.
قرآن حقیقت توحید را بر بنده مکشوف میسازد که غیر حق هیچ چیز، بقا و دوامی ندارد و هالک است که «کل شیء هالک الا وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» و در این امر شرک را برنمیتابد «لا تشرکوا بالله شی» چراکه آیات آفاقی و انفسی برای صاحبان خرد (اولیالالباب) دلالتکننده بر حقیقت است و تفکر در ظواهر و بواطن عالم موید این امر.
و این توحید حقیقی است که بر بندگان تجلی میکند و آنان را از خویشتن خویش میرباید به گونهای است که در جمعیت پریشان میشوند و از فردیت و دوئیت نالان، چنان که بوسعید میگوید: «... چون پس از آن به ما نمودند که ما نبودیم، آواز آمد از گوشه مسجد «اَوَلَم یکفِ بربک» نور در سینه ما پدید آمد. بیشتر حجابها برخاست.
هر که ما را قبول کرده بود، از خلق، رد کرد تا به آنجا که به قاضی شدند به کافری بر ما گواهی دادند.... روزی در مسجد نشسته بودیم زنان بر بام آمدند و نجاست بر ما پاشیدند. آواز آمد «اولم یکف بربک» تا جماعتیان از جماعت باز ایستادند. میگفتند «این مرد دیوانه در مسجدست ما در جماعت نمیرویم» و ما میگفتیم.
«تا شیر بدم شکار ما بود پلنگ سالار بدم بهرک کردم آهنگ
تا عشق تو را ببر درآوردم تنگ از بیشه برون کرد مرا رو به لنگ »3
آری قرآن با اهلش اینگونه مدارا میکند، چنانکه در صدر اسلام با صاحبدلان اینگونه کرد تا جایی که برخی با شنیدن آیهای از زبان رسول خدا(ص) یا ائمه طاهرین(ع) بیهوش شده یا سر به بیابان میگذاردند از شدت تجلی انوار حق در کلام خویش.
اما با وجود این همه سختی و مرارت که در جهان طبیعت بر انسان عارض میگردد، این وعده روحبخش و جان افزای قرآنی است که دم مسیحایی در جان خسته و ملول انسان میدمد و وعده دیدار میدهد «یا ایهاالانسان انک کادحٌ الی ربک کدحاً فَمُلاقیه» که در این دیدار «لن ترانی» نمیشاید، چراکه در این وصال دیگر دیدهای نمیماند تا تماشا کند بلکه همه دلدار است که خود را میبیند و اوست که میشوند و دیگر اثری از بنده در میان نیست.
تعالیم قرآنی انسان را به ارتباط معنوی با خالق خویش فرا میخواند و او را متوجه میسازد که خداوند سمیع و بصیر است و بر احوال ایشان آگاه. از سوی دیگر حجاب دوری و دستنایافتنی بودن را برداشته میفرماید: «و اذا سئلک عبادی عنی و انی قریب اجیب دوه الداع اذا دعان» تا خلق با خالق خویش بیهیچ حجاب و بعدی سخن گویند.
عربده قال نیست حاجت دلال نیست جعفر طرار نیست جعفر طیار من
همچنین در ارتباط انسان با خدای خویش یادآور میگردد که خالق او رئوف است و غافر هر ذنب و بر بارگاه وصالش همه را راه است و از این رو ناامیدی کفر است «لا تقنطوا من رحمهالله انالله یغفرالذنوب جمیعا.»
هاتفی از گوشه میخانه دوش / گفت ببخشند گنه می بنوش
عفو الهی بکند کار خویش/ مژده رحمت برساند سروش
عفو خدا بیشتر از جرم ماست / نکته سر بسته چه گویی خموش
و البته این همه از فضل خداست که «تعز من یشاء و تضل من یشاء» و اوست «انالله رئوف بالعباد» و نیز هموست «شدیدالعقاب» که این جمال و جلال که دلیل خوف و رجاست انسان را در موت و حیات راهبری میکند، چنان که بوسعید میسراید:
عالم به خروش لاالهالا هوست / عاقل به گمان که دشمن است این یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد / خس پندارد که این کشاکش با اوست
و این تجلیات نو به نوست که سالک راه حق را از خود باز میستاند و به ملکوت آسمانها میکشاند.
هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد دل برد و نهان شد
قرآن از دیدگاه عرفان دارای مراتبی است که بیان و فرقان نامیده میشود که بواطن قرآن و تجلی حقایق قدسی آن هستند که ادراک آن بر مطهران و پاکان میسر است و تفسیر آن بر دوش اولیاء عظام حضرت احدیت.
پینوشتها:
1ـ تفسیر کیوان، آیتالله عباسعلی کیوان قزوینی به اهتمام جعفر پژوم، نشر سایه 1384
2ـ رشحاتالبحار، آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی، تصحیح و ترجمه زاهد ویسی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 1386
3ـ حالات و سخنان ابوسعید، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، سخن 1391
هوشنگ شکری / جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد