او در موضع مقابله با آریگوییهای «شتر»وار گذشته سنتی خویش دست به طغیان و مبارزه میزند و به بهانه اصلاح، خویشتن را بیش از پیش به دست نابودی میسپارد. نیچه راه نجات را در خلاصی از این روح کینه و بازگشت به معصومیتی کودکانه میداند. آموزه اراده معطوف به قدرت نیچه را میتوان در راستای همین تأکید او بر لزوم مبارزه با روح کینخواهی تفسیر کرد.
«اراده معطوف به قدرت» بالاترین مفهوم در تنها کوششی است که نیچه برای گردآوردن نظریات خود حول محور یک «سیستم» یا نظام فلسفی منسجم صورت داده است. مضمون این اصل، گسترش «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای وجودی خویش است و به این وسیله تفوق و برتری پیدا کردن نسبت به دیگران.
جی.پی استرن در وصف آن مینویسد: «اراده معطوف به قدرت عاملی است غیر از «عنصر حیات» که انسان، یعنی «ضعیفترین و باهوشترین موجودات» (اراده، پاره 856)، به آن وسیله بر دنیا سیادت پیدا میکند»، «اراده معطوف به قدرت، نیروی محرک همه ارزشگذاریهای ماست؛ نیرویی است که تعبیرهای ما را از جهان به «چشماندازهایمان» وابسته میکند و فرضیات و برساختههای بزرگ فلسفی را پدید میآورد»، «اراده معطوف به قدرت انگیزه کسب دانش و نظم دادن به معلومات و ایجاد معرفت و حتی انگیزه خود ایجاد و ابداع است». اما در جواب این سؤال که «اراده معطوف به قدرت چه نیست؟» میگوید: «هر نوع واکنش انفعالی در برابر سرشت سلطه جویانه اراده ـ یا به عبارت دیگر، هر نوع انحطاط و خستگی و نومیدی.»
اگر قدرت به معنای چیرگی بر نفس خویشتن باشد تفسیر آن دسته از مفسران نیچه که «اراده معطوف به قدرت» را «اراده چیرگی بر نفس» دانستهاند و از این طریق برای این آموزه جایگاهی در سنت فلسفه اخلاق قائل شدهاند درست خواهد بود. مستمسک اینان گفتهای است از نیچه (چاپ انتقادی آثار، پنج/1 ص 687) با این مضمون که برخلاف آنچه آلمانیها فکر میکنند، نیرومندی لازم نیست به صورت خشونت و سنگدلی ظاهر شود و ممکن است در نرمی و سکون باشد. از همینجاست که فاصله نیچه با مسیحیت و نزدیکتر شدنش به آموزههای اسلام به طور خاص در مساله مدارا با دیگران مجال ظهور مییابد.
جهان مصاف قدرت است و گریزی هم از آن نیست. ضعیف یا قوی میشود یا به فنا تن درمیدهد. مخالفت با قدرت جز توجیه حقیرانه ضعف نیست و اخلاق هم تا زمانی که سلاح ضعفاست منحط است چه اینکه فقط زمانی میتوان از عمل اخلاقی دم زد که بتوانیم و قادر باشیم ولی نخواهیم و نکنیم.
در اخلاق اسلامی بهجای تأکید و تکیه بر اتخاذ موضع منفعلانه در برابر دیگران، به خویشتنداری و تسلط بر نفس ـ در عین برخورداری از امکان و حتی مجوز مقابله به مثل- سفارش شده است. به طور مثال در مساله قصاص نفس با اینکه حق قصاص برای خانواده قربانیان حقی مسلم دانسته شده، با وجود این بخشودگی و گذشت مورد تأکید فراوان قرار گرفته و دارای مرتبه ارزشی بسیار بالاتری عنوان شده است. همین ویژگی جامعیت یا به تعبیر دیگر جاذبه و دافعه توأمان در اخلاق اسلامی است که این نظام اخلاقی بخصوص را از شائبه انفعال در برابر ظلم و جور پیراسته میکند و مانع از تجرّی ظالم از یکسو و بال و پر گرفتن روح کینخواهی از سوی دیگر میشود؛ چنانکه سعدی شیرازی میگوید: درشتی و نرمی بههمدر [با هم] خوش است/ چو رگزن [طبیب] که جراح و مرهمنِه است. اتخاذ موضع منفعلانه در برابر ظالم همان است که سعدی ترحم بر پلنگ تیزدندان میخواندش و بر آن است که به ستمکاری بر گوسفندان میانجامد و پیشتر بیان شد که این ترحم منفعلانه محل انتقاد اصلی نیچه از نظام اخلاقی مسیحیت است.
مساله دیگر اینکه دو اصل تولی و تبرّی یعنی دوستی با دوستان خدا و برائت از دشمنان خدا لزوماً به معنای آسانگیری نسبت به مؤمنان و سختگیری نسبت به کافران یا حتی معاندان نیست چه اینکه در مرام بزرگان دین به وفور شاهد مصادیقی از سختگیری نسبت به دوست و تساهل و تسامح در برابر دشمن هستیم. رفتار امام علی(ع) با برادرش عقیل در مساله بیتالمال، مصداق نخست و اکراه امام حسین(ع) از نبرد با کوفیان پیمانشکن و تلاش برای منصرف کردن ایشان از قتال، مصداق دوم است. پس میتوان گفت معیار نرمی و درشتی یا جاذبه و دافعه در اخلاق اسلامی بیش از آنکه مرزبندی میان دوست و دشمن باشد اصل مترقی تزاحم یا همان ترجیح اهم بر مهم است و این اصل در سپهر اندیشه اسلامی اهمیتی آنچنان دارد که میتواند حرمت رذیله اخلاقی همچون دروغ را نیز از میان بردارد و به عنوان مثال در شرایطی که جان انسان در خطر باشد این حرمت را نه فقط به حلیت، که از آن فراتر به وجوب تبدیل کند.
اخلاق در تفکر اسلامی صرفا ابزاری برای بازدارندگی و مهار انسان نیست بلکه از آن مهمتر وسیلهای برای بالفعل شدن استعدادهای وجودی او و تحقق اراده و اختیار و به منصه ظهور رسیدن اشرافیت انسان بر مخلوقات دیگر است. بنابراین جدا از لزوم شناخت حدود و مرزهای نیک و بد در اخلاق اسلامی، آگاهی از چند و چون کارکردها نیز اهمیت بسزایی در نحوه نگرش به چارچوبهای عملی بیان شده در نظام اخلاقی دین دارد. اخلاق را نمیتوان از حیث ماهیت و کارکرد با قوانین موضوعه اجتماعی یکی دانست. قانون وضعی، حد یقفی بر افسارگسیختگی رفتارهای انسانی است و به خودی خود فاقد ارزش و اهمیت و حکمت بخصوص است. به عبارت دیگر مشروعیت قانون به نتیجه عملی حاصل از آن مبتنی است همچنانکه نظامهای اخلاقی ماتریالیستی نیز چنیناند؛ حال آنکه اخلاق دینی اساساً به ساحتی دیگر متعلق است.
آموزههای اخلاقی دین فارغ از نتایج عملی قابل رؤیت در حیات اجتماعی، دارای ارزش و اعتبار فینفسه است و حتی اگر هیچ تأثیری نیز در کلیت نظام اجتماعی پیرامون نداشته باشند از آن رو که در راستای رشد و تعالی فردی انسانها نقش ایفا میکنند حائز اهمیت بسیارند. در اخلاقیات دینی برخلاف قوانین لیبرالی، آزادی عمل انسان در ساحت فردی محدود به حد واحد آزار رساندن به دیگران یا سلب آزادی ایشان نیست بلکه مراد، رشد و تعالی فردی است. فقط ساحت اجتماعی حیات است که از نگاه دین بر آزادی موسّع ابتنا دارد. وسعتی آنچنان که به موجب آن حتی اکراه و اجبار در پذیرش دین مردود دانسته شده است.
آزاد جعفری / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد