شاید به همین دلیل است که خیلیها محمدعلی کاردان را با یک عنوان اختصاصی میشناسند: «آقای ایده!» رفتگر ساده مشهدی که همین چند وقت پیش عنوان ایدهپرداز ویژه جشنواره «ایدههای برتر در مقوله پیشگیری از آسیبهای مواد مخدر» را از آن خود کرد؛ رفتگری که با زبان و ادبیات مخصوص خودش با 50 ایده ساده، جدید و البته کاربردی در این جشنواره شرکت کرد و باعث تعجب خیلیها شد!
یک روز گرم تابستان بود که محمدعلی کاردان از زادگاهش یعنی روستای کریز بخش کوهسرخ شهرستان کاشمر به سمت مشهد حرکت کرد. دلیل حرکت؛ وعده یک آشنا برای کار در هتل. اما هنوز به نیمه راه کاشمر ـ مشهد نرسیده بود که زنگ تلفنش به صدا درآمد؛ خبرهای آن سوی خط خیلی هم خوب نبود: «آشنایی که در مشهد داشتم کلی معذرتخواهی کرد و گفت که موضوع کار در هتل منتفی شده. اصلا نمیدانستم باید چه کار کنم، چه تصمیمی بگیرم، روی برگشت به روستایمان را نداشتم.
ما همیشه درباره بدیهای مواد مخدر برای بچههایمان حرف میزنیم، اما آن را به آنها نشان نمیدهیم |
همه وسایلم را بار زده بودم، همسرم هم همراهم بود. به خاطر همین گفتم توکل به خدا. راهم را ادامه میدهم تا ببینم چه پیش میآید.»
محمدعلی آن روز به مشهد رسید، یک اتاق برای اسباب و وسیلههایش اجاره کرد و بعد به نیت پیدا کردن کار از خانه بیرون زد: «مشهد بزرگ بود، من هم هیچ کسی را نمیشناختم، نمیدانستم کجا بروم و چه کار بکنم. گوشه خیابان لبه جدول نشسته بودم که دیدم یک رفتگر شهرداری مشغول کار است. انگار خدا او را فرستاده بود که آن روز همان جایی را که من نشسته بودم جارو کند. قیافهام را که دید دلیل ناراحتیام را پرسید. من هم سر درددلم باز شد و گفتم بیکارم و دنبال کار.»
نتیجه این گفتوگوی کوتاه بین محمدعلی کاردان و آن کارگر شهرداری، این شد که محمدعلی برای کار به شهرداری مشهد مراجعه کند و لباس نارنجی رفتگرهای شهرداری را بپوشد.
ایدههای آقای رفتگر
حالا شش سال است که محمدعلی کاردان خیابانهای منطقه 3 مشهد را بالاو پایین میکند، برگها و زبالههای حاشیه خیابانها را جارو میزند، کانالهای آب را تمیز میکند و در کنار همه این کارها با ایدههای مخصوص به خودش در جشنوارهها و فراخوانهای مختلف هم شرکت میکند؛ جشنوارههای مختلفی که 25 تقدیرنامه برای او به ارمغان آورده است. تقدیرنامههایی که مدتهاست یک طبقه اختصاصی داخل کمد دیواری خانه دارد و همگی با یک جمله مشترک ختم میشود: «به پاس تشکر از حضور شما».
بله به همین سادگی. محمدعلی کاردان رفتگری است که به خاطر حضورش در جشنوارههای مختلف مورد تقدیر قرار گرفته؛ از جشنوارههای اعتیاد و پزشکی گرفته تا جشنواره گردشگری و فراخوان برای مساجد و... اتفاقی که خود محمدعلی در این باره میگوید: «من فکر کردن را خیلی دوست دارم، مطالعه را هم دوست دارم. خیلی وقتها بین صفحات روزنامهها یا روی تابلوها و بنرهایی که در خیابان نصب شده است، فراخوان شرکت در مسابقات و جشنوارهها را میبینم و به خاطر علاقهام در همه آنها شرکت میکنم.»
کنگرهها، جشنوارهها و مسابقات مختلفی که خیلی وقتها یک شرکتکننده ویژه دارد؛ رفتگری با لباس نارنجی: «یکبار فراخوان یک کنگره پزشکی درباره راههای مبارزه با بیماریهای قلبی را دیدم، ایدههایی را که به ذهنم میرسید، نوشتم و برای آنها در تهران ارسال کردم، چند روز بعد یکی از مسئولان این کنگره با من تماس گرفت و گفت با اینکه این فراخوان برای دانشجویان پزشکی و پزشکها بوده، اما مقاله مرا خوانده و وقتی فهمیده یک رفتگر هستم خیلی تعجب کرده و تصمیم گرفته به صورت تلفنی از من تشکر کند.»
البته این ماجرا به همین جا ختم نمیشود؛ شما اگر فراخوان مقاله برای جشنواره ملی عرفان شرق و توسعه گردشگری را ببینید چه کار میکنید؟ محمدعلی کاردان خرداد امسال فراخوان این جشنواره را دیده و تصمیم گرفته در آن شرکت کند؛ نتیجه ارائه پنج راهکار برای توسعه گردشگری به این جشنواره بوده. یکی از این ایدهها خیلی ساده درباره قدرت تبلیغ است: «با تبلیغ میتوان بخاری 12 اسب بخار را به برادران اهل عربستان آن هم در تابستان فروخت، پس اگر در مورد توسعه گردشگری دلمان میسوزد، باید تبلیغ را زیاد انجام دهیم.»
رودررو با اعتیاد
برای جماعت نارنجیپوش روز خیلی زود شروع میشود. تقریبا از نیمههای شب، از ساعتی که خواب تازه چشم خیلیها را گرم کرده: «من باید ساعت 4 صبح سرکارم حاضر باشم، به همین دلیل ساعت 3 و 15 دقیقه از خانهام در خیابان طبرسی بیرون میزنم و با موتور خودم را به شهرداری ناحیه میرسانم. موقعی که من و بقیه همکارانم کارمان را شروع میکنیم، شهر واقعا خلوت است، خیلی وقتها فقط صدای جاروی خودمان را میشنویم.»
نارنجیپوشهایی مثل محمد که خیابانهای شهر را در ساعتهای خلوت و سکوتش وجب به وجب جارو زدهاند، میدانند فرق روز و شب فقط تاریکی و سکوت نیست؛ خیلی وقتها آدمهای روز و شب خیابانها با هم فرق دارند.
هوا که تاریک میشود، تاریکی که به اوج میرسد، سایههایی خمیده قد میکشد کنار دیوارهای بلند و کوتاه شهر، سایههایی که نای رفتن و جای ماندن ندارند. داستان محمدعلی و معتادهای کارتن خواب داستان یک شب و دو شب نیست. بخصوص اگر هوا سرد باشد و معتادها گرسنه: «خیلی وقتها معتادها از من میخواهند اجازه بدهم از بین زبالههایی که جمع کردهام، غذایی برای خودشان پیدا کنند. هیچ وقت به این برخوردها و حرفها عادت نمیکنم.»
شاید به خاطر همین است که محمدعلی خیلی وقتها به اعتیاد فکر کرده و وقتی خبر برگزاری جشنوارهای با موضوع اعتیاد را شنیده، تصمیم گرفته در آن شرکت کند: «آذر امسال جشنوارهای برگزار شد که از مردم خواسته بود ایدههایشان را درباره راههای مبارزه با اعتیاد به صورت مکتوب بفرستند. تا موضوع این جشنواره را دیدم یاد معتادهایی افتادم که در خیلی از شبها دیده بودم.
ما همیشه معتادها را ترک میدهیم و بعد میگوییم حالا برو به سلامت تو پاک شدی. فکر نمیکنیم که این آدم کجا برود، کجا زندگی کند، اصلا نانش را از کجا دربیاورد |
به خاطر همین هم نشستم و فکر کردم. بعد راههایی را که به ذهنم میرسید یکی یکی نوشتم، شمردم دیدم شدند 50 ایده. همه آنها را دوباره از اول روی یک کاغذ سفید مرتب کردم و برای جشنواره فرستادم. هدفم اصلا برنده شدن نبود، واقعا از دیدن معتادها و وضعیتشان ناراحت میشوم.»
بین همه تصاویری که این رفتگر باذوق از برخوردش با معتادها گوشه خیابان در ذهن دارد، یک تصویر بزرگ و پررنگ در ذهنش مانده؛ تصویری که هرکاری میکند کمرنگ نمیشود: «یکبار نزدیک یکی از کانالهای آب مشهد دیدم پدری که معلوم بود معتاد است با دخترش آمد کنار کانال، بعد همان جا جلوی چشم دخترش که داشت پفک میخورد، با سرنگ به یکی از اندامهای بدنش مواد تزریق کرد. آنقدر دیدن این صحنه من را شوکه کرده بود که تا چند دقیقه بعد از رفتنشان هنوز داشتم به کانال آب و جایی که آنها ایستاده بودند نگاه میکردم. من خودم هم یک پدرم. هنوز هم فکر میکنم یک پدر باید در چه وضعیت باشد که این کار را جلوی چشم دخترش بکند؟»
همین شد که محمدعلی کاردان نشست و فکر کرد و 50 ایده و راهکار برای مبارزه با اعتیاد نوشت؛ ایدههای به ظاهر سادهای که وقتی به دست مسئولان جشنواره ایدههای برتر در مقوله پیشگیری از آسیبهای مواد مخدر رسید، باعث انتخاب این رفتگر مشهدی بهعنوان ایدهپرداز ویژه جشنواره شد: «ما همیشه درباره بدیهای مواد مخدر برای بچههایمان حرف میزنیم، اما آن را به آنها نشان نمیدهیم. مثلا همه ما میدانیم که بچهها بازیهای رایانهای را دوست دارند و خیلی وقتها خودشان را جای شخصیتهای آن میگذارند، پس میتوانیم نوعی بازی را طراحی کنیم که در آن اگر قهرمان داستان مواد مصرف کرد ضعیف شده یا از امتیازش کم شود یا به چند مرحله قبلتر برگردد. جوری که بچهای که پای آن نشسته بفهمد که مواد میتواند چه بلاهایی سرش بیاورد. یا اینکه ما همیشه معتادها را ترک میدهیم و بعد میگوییم حالا برو به سلامت تو پاک شدی. فکر نمیکنیم که این آدم کجا برود، کجا زندگی کند، اصلا نانش را از کجا دربیاورد؟ مگر کسی به او کار میدهد؟ یکی از ایدههایم هم همین موضوع بود؛ اینکه به معتادها بعد از ترک توجه کنیم.»
ایدههای مناسبتی
صفحات تقویم برای این رفتگر مشهدی یک نشانه است، نشانه یک روزخاص و ویژه که میتواند شبیه روزهای دیگر نباشد و این یعنی محمدعلی بجز عددهای نشسته روی تن تقویم به عنوانی که روی پیشانی بعضی روزها نوشته شده هم توجه میکند؛ مناسبتهایی که شاید خیلیها ساده از کنارشان بگذرند: «یک تقویم جیبی دارم که مناسبتهای مختلف روزهای سال رویش نوشته شده؛ مثلا 29 فروردین روز ارتش. یا اول شهریور روز پزشک... من در این روزها با یک نامه ساده از آدمهایی که این شغلها را دارند، تشکر میکنم. مثلا یکبار روز ارتش را به نیروهای جان بر کف ارتش در مشهد تبریک گفتم. اصلا فکرش را هم نمیکردم که نامهام به دست آنها برسد، اما چند روز بعد یک بسته به دستم رسید؛ یک لوح قدردانی بود با امضای فرمانده لشکر 77 پیروز ثامنالائمه مشهد به همراه یک تکه سنگ از بارگاه امام رضا(ع). هدیهای که برایم خیلی عزیز است.»
البته این رفتگر مشهدی برای تشکر از هموطنانش فقط به مناسبتهای نوشته شده در تقویم نگاه نمیکند، خیلی وقتها هم خودش ایده میدهد، مناسبت میسازد و برای تشکر و قدردانی بهانه جور میکند: «یکبار نشستم و حساب کردم که صد و سی و هفتمین روز سال چه تاریخی میشود، بعد این روز را به بچههای 137 تبریک گفتم؛ یکبار هم صد و دهمین روز سال را به بچههای 110 تبریک گفتم و از زحماتشان تشکر کردم.»
من عاشق حضرت محمد(ص) هستم
شاید عجیب باشد، اما محمدعلی کاردان از چند سال پیش با نوشتن یک جمله کوتاه روی لباس خود، ارادتش را به پیامبرمان نشان داده و پیشاپیش به کمپین عاشقان محمد(ص) پیوسته؛ «اگر یادتان باشد چند سال قبل از ماجرای مجله شارلی ابدو هم موردی پیش آمده بود که به پیامبر اسلام بیاحترامی کرده بودند، همان موقع من با خودم گفتم محمدعلی تو یک مسلمانی. اگر قرار باشد ارادتت را به پیامبرت نشان بدهی چه کار میکنی؟ بعد فردای آن روز با مداد روی لباسم نوشتم «جانم فدایت... یا رسولالله» بعد هم با رنگ داخل خطهایی را که با مداد کشیده بودم رنگ کردم، اما خیلی تمیز از آب درنیامد. چون این قضیه برایم مهم بود لباسم را بردم به یک مغازه پارچهنویسی و از صاحب مغازه خواستم آن را دوباره برایم بنویسد. حالا هر وقت این لباس را میپوشم حس میکنم همه میفهمند که چقدر پیامبرمان برای من و برای ما مسلمانها عزیز است.»
این همان لباسی است که محمدعلی همیشه میپوشد؛ لباسی نارنجیرنگ مزین شده با یک نام بزرگ: «فکر میکنم هر کسی در هر شغلی که هست، میتواند یکجوری علاقهاش را به دین اسلام نشان بدهد. فقط باید خودش بخواهد.»
مینا مولایی/جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد؛
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد