سابقه تشکیلات مخفی حزب توده به سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بازمیگردد. پس از پیروزی انقلاب، این تشکیلات که به سازمان نظامی نیز معروف بود، 114 نفر (نظامی و غیر نظامی) عضو داشت و به تدریج، از اواسط 1358 که این تشکیلات سازماندهی شد، و نورالدین کیانوری (دبیر اول حزب)، محمدمهدی پرتوی (با نام مستعار خسرو) را در رأس آن قرار داد.
محمدمهدی پرتوی (خسرو)
پرتوی خود با 4 نفر از افسران ارشد نظامی یعنی ناخدا بهرام افضلی (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش)، سرهنگ بیژن کبیری (فرمانده یگانهای کماندویی ویژه)، سرهنگ هوشنگ عطاریان (فرمانده جبهه غرب و دستیار ویژه وزیر دفاع) و سرهنگ شمس ارتباط انفرادی برقرار کرده و با سایر نظامیان نیز از طریق شاهرخ جهانگیری و امیر معزز (مسئولین دو سر شاخه) مرتبط شد.
این دو نفر از مسئولین سرشاخه، به تنهایی با 50 و 55 نفر از نظامیان به طور مستقیم و یا از طریق 8 نفر مسئول شاخه در ارتباط بودند.
تشکیلات مخفی تا هنگام دستگیری گسترده اعضای حزب توده، به فعالیت و عضوگیری به منظور کسب خبر از ارگانها و نهادهای گوناگون میپرداخت و به گفته پرتوی، «کسب خبر» هدف مرحلهای و کوتاه مدت این تشکیلات و در درازمدت، هدف آن ادامه کار در شرایط ضربه احتمالی به حزب بوده است.
در همان ماههای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی از افراد ارتشی که تحت تاثیر تبلیغات و شعارهای حزب توده قرار گرفته و هوادار حزب بودند، به دفتر حزب مراجعه یا از طریق رابطین حزبی تقاضای عضویت کرده بودند.
از این رو، کیانوری در سال 1358 برخی از قراردادهای ارتباط این افراد ارتشی را بر عهده پرتوی گذاشت و او نیز مجموعه این قراردادها را به زیرمجموعه خود محول میکرد.
این گونه ارتباطات درسال 1358 محدود بود و در عین حال مسولان تشکیلات مخفی، به صورت پراکنده با ارتشیها، افسران، درجهداران، هُمافران و نیروهای شهربانی و ژاندرمری ارتباط برقرار میکردند.
در اوایل سال 1359 به دستور کیانوری قرار بر این شد که برای ازدیاد تدریجی افراد ارتش در تشکیلات مخفی، تشکیلات جداگانهای برای آنها ایجاد شود.
منظور از ایجاد تشکیلات مستقل برای ارتشیها، مخفیتر شدن فعالیتها و ضمانت بیشتر برای حفظ این نیروها بود. بدین ترتیب از آغاز سال 1359، برخی از کادرهای با سابقه تشکیلات مخفی، که پیش از انقلاب فعالیت میکردند، از تشکیلات مخفی جدا شدند و در یک یا دو شاخه مجزا مسئولیت افراد ارتشی را به عهده گرفتند و ترکیب در شاخه مجزای ارتش تحت مسئولیت عدهای از کادرهای غیرنظامی در تشکیلات مخفی تا هنگام دستگیری ادامه داشت.
درخصوص مکانیسمهای حفاظتی تشکیلات مخفی در برقراری ارتباطات تشکیلات، رهنمودهای امنیتی خاصی برای حفظ تشکیلات و اعضای آن داده میشد ازجمله اینکه ارتباطات تمامی اعضا به صورت انفرادی برقرار میشد و هر عضو ارتش تحت نظر یکی از کادرهای حزبی غیرارتشی فعالیت میکرد.
ظاهراً رهنمودهای مسئولان تشکیلات مخفی به نحوه پنهان کردن عقاید مارکسیستی و تظاهر منافقانه به اسلام مربوط بوده است؛ به طوری که نیروهای نظامی بتوانند در محل شغلی خود، موقعیتشان را تثبیت کنند و حتی موقعیتهای تازهای به دست بیاورند.
بنابراین اهداف مرحلهای و کوتاه مدت تشکیلات مخفی، در قالب نوعی کار اطلاعاتی منظم برآورده میشد. اطلاعات موردنظر از درون ارتش، از طریق مناصب شغلی و تماس با ارتشیها یا از طریق برخی از مقامات سیاسی کشور -که افراد نظامی امکان تماس با آنها را داشتند- جمعآوری میشد و «پرتوی» تمامی اینگونه اطلاعات را به «کیانوری» ارایه میداد.
علاوه بر این، نیروهای شوروی سابق نیز برخی اطلاعات نظامی خاص را به طور مستقیم از حزب میخواستند که به دستور «کیانوری»، «پرتوی» در چندین مرحله به نیروهای آنها تحویل میداد.
پرتوی در ابتدا محکوم به اعدام شد اما بعدها این حکم به 20 سال زندان تقلیل یافت.
آنچه در زیر میخوانید، بخشهایی از متون بازجویی محمدمهدی پرتوی (خسرو) مسئول تشکیلات مخفی حزب توده در سالهای منتهی به پایان حیات این حزب در ایران است که خبرگزاری فارس آن را برای نخستین بار منتشر میکند.
پرتوی در این مقطع به بازخوانی ماهیت تشکیلات مخفی و میزان ارتباط با روسها و نوع درخواست آنها برای جاسوسی از ارتش میپردازد که قطعا گوشهای از اطلاعاتی بود که اعضای حزب توده از طریق رابط های خود برای روسها کسب می کردند.
جا دارد تشکر کنیم از «انجمن سپاس» که در تهیه این مطالب ما را یاری کردند.
در این متن سعی کردهایم اظهارات محمدمهدی پرتوی را با کمترین ویرایش منتشر کنیم.
برگه بازجویی پرتوی
* سابقه و وظایف تشکیلات مخفی:
سابقه تشکیلات مخفی، به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. من و «رحمان هاتفی» که قبلا در یک گروه نیمه مائوئیستی عضویت داشته و به زندان رفته بودیم، پس از آزادی از زندان، با هم در جستوجوی راهی برای شروع فعالیت جدید بودیم.
در اواسط سال 53 به تدریج با خط مشی حزب توده از طریق «رادیو پیک» آشنا شدیم و به آن گرایش پیدا کردیم و طبق رهنمودهای آن، از دوستان نزدیک خود، یک گروه کوچک تودهای به وجود آوردیم و کوشش کردیم از طریق نامه با «رادیو پیک» تماس بگیریم. این تماس سرانجام در اواخر سال 53 برقرار شد.
از همان آغاز، ما در پی ایجاد فعالیتهای تبلیغی و انتشاراتی بودیم و با وسایل دستساز ابتدایی، آن را شروع کردیم و به تدریج موفق شدیم وسایلی نظیر تایپ و پلوکپی تهیه نماییم (خریدیم) و نخست، نشریه «به سوی حزب» و سپس «نوید» را با مشورت مرکز حزب (که از طریق نامه و پاسخ آن در رادیو پیک صورت میگرفت) منتشر کردیم.
با گسترش تیراژ و انتشار «نوید»، این نام به تدریج به نام تشکیلات مبدل شد. تشکیلات نوید عمدتا در اطراف انتشار و پخش وسیع و مخفی این نشریه گسترش یافت. شبکههای آن عمدتا شبکه پخش نوید بود و هر عضو جدید، پس از یک دوره آموزش کوتاه درباره رعایت مسائل امنیتی و شیوههای پخش، وارد کار پخش میشد و در جریان آن خود را نشان میداد.
امکانات چاپ در سالهای اول بسیار محدود بود و به یک تایپ و یک پلوکپی و استنسیل ساز که در خانه خود من (خانه پدری) در اتاقی قرار داشت و من خودم کار چاپ را انجام میدادم، محدود می شد.
از سال 56، با گسترش کار و امکانات، توانستیم یک خانه در تهرانپارس اجاره کنیم و وسایل چاپ را در آن مستقر کنیم و این وسایل را افزایش دهیم.
سمت اصلی نشریه نوید، افشاگری علیه رژیم شاه و پشتیبانی از تمام مبارزان ضدرژیم ورهنمودهای مشخص به این مبارزان بود و در عین اینکه اعلامیهها و نظریات رهبری حزب را بازتاب میکرد.
این نشریه هفتگی تا چند هفته پس از انقلاب به انتشار خود ادامه میداد و با انتشار نخستین شماره روزنامه «مردم» به طور علنی به کار خود پایان داد.
تعداد اعضای سازمان نوید در هنگام پیروزی انقلاب به نزدیک 200 نفر میرسید. پس از پیروزی انقلاب یک دوره بلاتکلیفی چند ماهه بر تشکیلات حاکم بود. از طرفی پیروزی انقلاب و باز شدن افقهای آزادی، همه را مجذوب خود میکرد و دیگر کسی در فکر پنهانکاری نبود و از سوی دیگر از ما خواسته میشد که فعلا وارد فعالیت علنی نشویم تا اوضاع روشن شود. اما به طور کلی، جاذبههای فعالیت آزاد، استحکام درونی این تشکیلات را از بین بُرد.
دادگاه سران حزب توده- پرتوی نفر دوم از راست
سرانجام با آمدن همه رهبران حزب از خارج، کیانوری گفت که طبق تصویب پلنوم 16 (که پس از پیروزی انقلاب در خارج تشکیل شده بود) سازمان نوید باید تا مدتها مخفی باقی بماند تا شرایط برای آزادی فعالیت حزب روشن شود.
مهمترین وظیفهای را که کیانوری در برابر این تشکیلات گذاشت، فعالیت اطلاعاتی و کسب خبر بود.
یک جهت از این فعالیت، ورود عدهای از افراد این تشکیلات به گروهها و سازمانهای سیاسی رنگارنگ آن زمان به ویژه گروههای لیبرال و راستگرا بود که از داخل آنها خبر میدادند و سرانجام نیز زمانی که این گروهها به مقابله با جمهوری اسلامی برخاستند، اطلاعات آنها را حزب برای ارسال برای مقامات دولتی از ما میگرفت و در چندین مورد، خود این افراد را هم به عنوان منبع این اطلاعات به دادستانی انقلاب معرفی کرد و اینگونه افراد پس از پایان کار به شبکه علنی انتقال یافتند.
چند نفری نیز از این تشکیلات به ارگانها و نهادهای دولتی وارد شدند که عملا تنها عدهای توانستند در سپاه بمانند.
بخش دیگر و از نظر حجم گسترده کار خبری افراد این تشکیلات تهیه خبر و رپورتاژ برای روزنامه مردم از اول تا آخرین دوره انتشار آن بود به طوریکه بخش اعظم صفحات خبری کارگری و دهقانی و سایر رپورتاژهای روزنامه را افراد این تشکیلات تهیه و ارسال میکردند به طوری که پس از توقیف روزنامه، یک خلأ جدی در میان افراد این تشکیلات پیدا شد.
یکی دیگر از کارهایی که در اوایل بعد از انقلاب انجام میشد، تهیه منتخب مقالات مردم و پخش وسیع آن بود که بعدها به علت مغایرت آن با فعالیت قانونی روزنامه، به دستور رهبری حزب از ادامه آن خودداری شد.
به طور کلی در مورد وظایف تشکیلات مخفی و علت وجودی آن، نظریات گوناگون و گاه متناقض در مراحل مختلف از طرف رهبری حزب ارائه میشد و یک نوع حالت بلاتکلیفی و سردرگمی در میان افراد این تشکیلات پس از انقلاب وجود داشت.
برگه بازجویی پرتوی
زمانی کیانوری میگفت که این تشکیلات باید بماند و حتی از نظر تعداد، تا 2هزار نفر هم میتواند گسترش یابد و باید برای شرایط دشوار که حزب زیر ضربه قرار میگیرد (مثلا کودتای راست شود یا انقلاب شکست بخورد و حزب غیرقانونی شود و...) آماده شود. افرادی از آن ناشناخته بمانند و امکانات چاپ به حد کافی داشته باشد و بتواند ادامه کار حزب را تا مدتی که بتوان شبکه علنی را از زیر ضربه خارج کرد و تجدید سازمان داد تأمین نماید.
زمانی جوانشیری میگفت ادامه کار تشکیلات مخفی بستگی به وضع حزب دارد. اگر به حزب اجازه فعالیت رسمی داده شود، دیگر به آن نیازی نخواهد بود و میتوان آن را منحل کرد و از افراد آن در شبکه علنی استفاده کرد. اگر شرایط فعالیت حزب محدود شود، باید آن را حفظ کرد و گسترش داد.
به طور کلی هم این نظریه تا حدود زیادی درست بود به طوری که هر زمان فعالیت حزب محدود میشد و یا دورنمای این فعالیت علنی تیره میگردید (مثلا توقیف روزنامه، اشغال دفاتر و...) توجه کیانوری و دیگران به تشکیلات مخفی جلب می شد و بلافاصله از کم و کیف آن سوال میکردند و برای دادن امکانات مالی برای ایجاد امکانات چاپ و... اظهار آمادگی میکردند و بر عکس، هر زمان که کار علنی رونق میگرفت، روزنامه اجازه انتشار مجدد مییافت، شرایط مساعدتری برای فعالیت علنی ایجاد میشد، توجه به این تشکیلات هم کاهش مییافت.
از جمله وظایف دیگری که بعدها به عهده این تشکیلات گذاشته شد، یکی تهیه و اجاره خانهها و واحدهای مسکونی مناسب برای مخفی کردن اعضای رهبری و کمیته مرکزی در شرایط دشوار بود و دیگری ایجاد امکاناتی برای خروج از مرز (به طور جداگانه قبلا درباره آن توضیح نوشتهام)
به طور کلی باید بگویم توجیه مخفی ماندن در شرایط فعالیت علنی بعد از انقلاب برای افراد تشکیلات مخفی، بسیار دشوار بود و آنها غالبا تمایل شدیدی به انتقال به شبکه علنی از خود نشان میدهند و وقت زیادی صرف توجیه آنها برای ماندن در این تشکیلات میشد و حتی عدهای از افراد که قبل از انقلاب در این تشکیلات کار میکردند، به طور مختلف بعد از انقلاب از این تشکیلات رفتند و یا درستتر بگویم عدهای فرار کردند. چون تمام کار در فعالیت حزب در شبکه علنی متمرکز بود و افراد این تشکیلات از هر نوع فعالیت علنی، تماسگیری با مردم و تبلیغ –حتی با نزدیکترین خویشاوندان خود– منع میشدند.
در افراد این تشکیلات به تدریج یک نوع خمودگی و احساس بطالت به وجود آمده بود و بارها نسبت به این وضع اعتراض میشد.
افراد این تشکیلات به علت جدا ماندن از فعالیتهای حزبی، حتی تصور روشنی از چگونگی فعالیت حزب و شعب آن و... نداشتند و ارتباط آنها به طور عمده در حد انتشارات حزب که این اواخر به پرسش و پاسخ و تحلیل هفتگی محدود میشد، باقی میماند.
پس از انقلاب، عضو گیری در این تشکیلات بسیار محدود و در حد معرفی خویشاوندان نزدیک (مانند همسر، برادر، خواهر و ...) صورت میگرفت و بدین جهت از لحاظ تعداد اعضا نیز عملا رشدی نداشت.
(متن بازجویی از پرتوی در تاریخ 21/2/62)
پرتوی در دادگاه حزب توده- نفر اول از راست
* گزارش کامل ارتباط با شورویها:
من قبلا مجموعه اطلاعات خود را در مورد ارتباط با افراد شوروی در چندین نوبت نوشتهام اما از آنجا که آن نوشتهها تا حدودی پراکنده بوده و جمعآوری آنها در یکجا، کار برادران را آسانتر میکند، دوباره مشروح آن را مینویسم.
در سال 58، کیانوری چندین بار روی تهیه اطلاعات و اسناد فنی مربوط به ساختمان سلاحهای آمریکایی F14، موشک فنیکس و موشک هارپن به من تاکید کرد و گفت که به دست آوردن این اطلاعات اهمیت جهانی دارد و در مبارزه تسلیحاتی بین دو سیستم (امپریالیسم و سوسیالیسم) فوقالعاده تاثیر خواهد داشت و خلاصه با کلی از این استدلالات، بر لزوم تلاش در این زمینه تاکید بسیار کرد.
من مسئله را با بهرام، احمد و هوشنگ که در آن موقع مسئولین تشکیلات مخفی بودند و زیر مسئولیت من کار میکردند و هر کدام چند ارتشی را زیر مسئولیت مستقیم خویش داشتند، مسئله را در میان گذاشتم.
از این میان، بهرام توانست از طریق کامران (برادر افشاری که توسط افشاری معرفی شده بود و با بهرام تماس داشت) که هُمافر بود و در پایگاه هوایی اصفهان کار میکرد و به دفاتر فنی F14 و فونیکس دسترسی داشت، مقادیری از کتابهای فنی مذکور را تهیه و برای من بیاورد که اینها نزد من ماند تا اینکه یک روز جوانشیر با من قرار خیابانی گذاشت (در خیابان وزرای سابق) و بسته حاوی کتابهای مذکور را از من گرفت و برد.
در آغاز سال 59، یک روز کیانوری طی یک قرار خیابانی به من گفت که ارتباط با یک نفر «نماینده حزب برادر بزرگتر، همسایه شمالی» را به من خواهد داد و تاکید کرد که او در مورد تهیه بقیه اسناد و دفاتر مربوط به همان سلاحهای آمریکایی با تو صحبت خواهد کرد و تو آنچه را که میخواهد برایش تهیه کن و باز هم همان سفارشات و توجیهات قبلی را تکرار کرد.
من سر قرار رفتم. با علامتِ یک کتاب در دست چپ که روزنامه تاشدهای لای کتاب قرار داشت و فرد شوروی با من تماس گرفت و جمله قرار رد و بدل شد (جملات را فراموش کردم) به هر حال او خود را«آران» معرفی کرد.
در جلسه اول که 7،8 دقیقه بیشتر طول نکشید، او قرار دفعه بعد و قرار علامتی را به من گفت و شماره تلفن مرا گرفت که اگر کاری داشت، با تلفن مرا به سر قرار احضار کند و رفت.
پس از دیدار اول یا دوم بود که روزی جوانشیر با من قرار گذاشت و در خیابان مرا سوار ماشین خود کرد و بعد، سر راه، آران را هم سوار کرد و به اتفاق به ساختمان مطب دکتر دانش واقع در خیابان مهناز عباسآباد رفتیم. کسی در مطب نبود و جوانشیر کلید آنجا را داشت.
برگه بازجویی پرتوی
در آنجا، جوانشیر با آران مقداری روسی صحبت کردند و بعد جوانشیر مطالب آران را که فکر میکرد من خوب متوجه نشدهام، در مورد نحوه قرارگزاری و محل علامت و... به من به اصطلاح تفهیم کرد و باز هم روی تهیه کتابهای فنی که آران میخواست تکیه کرد. بعد من از آنها جدا شده و بیرون آمدم.
پس از آن هم چند نوبت دیگر آران را دیدم. او یکی دوبار مشخصات تایپشده کتابهای فنی را که میخواست (به زبان انگلیسی) به من داد و من هم آنها را به هوشنگ، احمد، افضلی میدادم که هر کدام میتوانند تهیه کنند. مقداری را هوشنگ تهیه کرد که به آران دادم.
آران، زبان فارسی را با لهجه و به سختی صحبت میکرد. پس از حدود یک ماه و نیم یا دو ماه، آران روزی که سر قرار آمد گفت که مدت اقامتش در ایران تمام شده و باید برود و با من قرار گذاشت که دفعه بعد پارول تازهای را برای تماس با فرد دیگری به جای خود به من بدهد. در ضمن یک ساعت مچی هم به عنوان هدیه به من داد که من با اکراه قبول کردم (این ساعت را بعدا به شایان که ساعت نداشت دادم).
در دیدار آخر، من هم متقابلا یک قاب خاتم از صنایع دستی خریدم و به او هدیه کردم و قرار شد که من با همان پارولی که او را اول بار دیده بودم، به ملاقات فرد دیگری به جای او بروم.
فرد دوم را پس از دو سه هفته دیدم. او اهل آذربایجان شوروی بود و «حسین» نام داشت (کیانوری از او به نام «مهندس» یاد میکرد).
ارتباط من با حسین تا زمان بازداشت من در مرداد ماه سال 59 ادامه داشت. حسین نیز در دیدارهایش با من فقط روی تهیه کتابهای فنی F14، فنیکس، هارپن و رادار F14 تکیه میکرد و دو، سه بار هم او مشخصات تایپشده کتابهایی را که میخواست (به زبان انگلیسی) به من داد که من مثل سابق به هوشنگ و احمد دادم. مقداری از این کتابها نیز در طی آن مدت توسط هوشنگ و کامران (در ارتباط با بهرام) تهیه شد که من اصل یا کپی آنها (در صورتی که اصل را باید پس میفرستادم) به حسین دادم.
جنگنده F14 نیروی هوایی ارتش
حسین یک بار یک چمدان کوچک به من داد که حاوی یک دستگاه عکسبرداری از روی کتاب یا اوراق بود و گفت برای کم شدن حجم تجهیزات از روی کتابهای فنی مذکور عکس گرفته و فیلم آن را به او بدهیم (چند حلقه فیلم هم داد و گفت این فیلمها را در ایران نمیتوانند ظاهر کنند).
این چمدان حاوی دوربین مذکور را من در خانه عبدالله عربی واقع در تهرانپارس (محل چاپخانه مخفی) گذاشتم و چند بار هم (دو سه بار) از آن برای عکسبرداری از متن کتابهایی که تهیه شده بود، استفاده کردیم (عبدالله عربی و ظفر آبی کار عکسبرداری را انجام میدادند اما نمیدانستند من برای چه منظوری میخواهم. من هیچ توضیحی به آنها نداده بودم).
در فاصله ای که من با حسین تماس داشتم، یکی دو بار هم یادداشت دربسته به من داد که به کیانوری بدهم و من هم دادم (از محتوای یادداشت خبری ندارم). یکی دو بار هم کیانوری یادداشت در پاکت دربسته به من داد که به حسین دادم. از مضمون آن هم خبری ندارم.
موضوع دیگر آنکه در تابستان سال 59، حسین یک رادیو (رادیو ساخت ژاپن بود و یک رادیوی 5 موج عادی بود) به من داد باضافه یک متن تایپ شده حاوی علامتهای رادیویی و گفت که راس ساعت 9 بمدت 5 دقیقه روی طول موج متوسط (عدد طول موج یادم نیست) رادیو را بگیرم. او به عنوان آزمایش، علامت رادیویی خواهد داد و قرار بود در صورتی که او کاری داشت، از این سیستم برای مطلع کردن من استفاده کند.
علامت ها عبارت بودند از ترکیبی از بوق کوتاه و پیوسته بصورت نقطه و خط (-0-0-0) یا (0000) یا (----) که هرکدام به یک معنی بود نظیر «وضع عادی است»، «فردا سر قرار حاضر شوید»، «وضع در اطراف شما غیرعادی است همه چیز را از بین ببرید» و غیره.
از این سیستم فقط یکبار بطور آزمایشی استفاده شد که روز معین، او علامت «وضع عادی است»را فرستاد.
در مورد اینکه فرستنده این علامتهای رادیویی کجاست، چیزی نگفت اما من تصور می کنم در سفارت شوروی بوده باشد.
پس از آن، دوسه هفتهای من در روزهای تعیین شده به مدت 5 دقیقه به رادیو گوش می کردم اما علامتی داده نشد (ما برای دیدارهایمان هر بار قرار می گذاشتیم و قرار بود او از رادیو در صورت کار فوری استفاده کند که نکرد) و پس از دستگیری من در مرداد 59 این ارتباط قطع شد و رادیو هم پیش من باقی ماند و من آن را بصورت یک رادیوی عادی نگهداری می کردم و چون در خانه رادیوی دیگری داشتم و این رادیو در واقع مورد استفاده نبود، در دو ماهه آخر، آن را توسط همسرم به خانه خواهرم بردم و می خواستم که از آنجا آن را ببرم بدهم به بچه های تهران که برای ضبط رادیوهای خارجی به رادیو احتیاج داشتند.
پس از آزادی از زندان در سال 59، ارتباط من با تشکیلات مخفی قطع شد و مسئولیت آن به هاتفی محول گردید. ضمنا دیگر ارتباط من با حسین هم برقرار نشد. (کیانوری گفت دیگر لازم نیست). اما رابطه دو شاخه ارتش (هوشنگ و احمد) همچنان با من باقی ماند (قرار بود که کیانوری کس دیگری را برای این کار پیدا کند و بعد من این ارتباطات را تحویل او دهم ولی این کار را عملی نکرد).
در زمستان سال 59، یکبار جوانشیر به من گفت که به سر قرار حسین بروم و گفت او اصرار کرده که تو را ببیند. من سر قرار رفتم و او را دیدم و او روی ادامه تهیه کتابهای فنی تکیه داشت و من گفتم که مسئله را دنبال خواهم کرد. پس از آن، دیگر او را ندیدم تا اوایل سال 60.
دراوایل سال 60، یک روز کیانوری تلفنی از من خواست که به خانه جوانشیر (واقع در خیابان حافظ شیراز روبروی پارک ملت) بروم و او را ببینم. من بلافاصله رفتم. او در حضور جوانشیر گفت که به ما خبر رسیده که هاتفی از طرف «ساواما» {سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران} تحت تعقیب است و چند محل هم که رفته او را دنبال کرده اند از جمله در یوسف آباد با سه نفر ملاقات کرده (آن سه نفر حمید، عباس، رستگار بودند). باید فورا به او خبر داد که همه ارتباطات خود را قطع کند و تشکیلات مخفی هم همه ارتباطاتش منجمد شود تا ببینیم وضع چگونه است.
همان روز من از طریق خدایی موضوع رابه اطلاع هاتفی رساندم. چند هفته بعد کیانوری به من گفت که با هاتفی تماس بگیرم و به او بگویم دو یا سه روز متوالی، راس ساعت معین، از خانه با ماشین بیرون بیاید و مسیر را از خیابان آفریقا-ولی عصر تا بلوار کشاورز طی کرده و پس از خرید از یک فروشگاه، همان مسیر را برگردد تا چک شود که آیا تحت تعقیب هست یا نه؟
من عین جریان را به اطلاع هاتفی رساندم. هفته بعد از آن، بدستور کیانوری بار دیگر ملاقاتی با حسین داشتم که او باز روی تهیه بقیه دفاتر فنی تاکید داشت و فکر می کنم لیست تایپ شده ای از چهار پنج مورد آن را هم آورده بود.
در آن دیدار او گفت که وضع در اطراف هاتفی هنوز خوب و عادی نیست و در مسیرهایی که طی کرده، تعقیب می شده است (از اینجا فهمیدم که اولا هاتفی با حسین تماس داشته و ثانیا اطلاع در مورد تحت تعقیب بودن هاتفی را حسین داده است).
هاتفی بعدا خودش نیز از ارتباط با حسین پس از قطع ارتباط من با او صحخبت کرد. بهرحال از آن پس دیگر من حسین را ندیدم تا اواخر سال 60.
از حدود مهرماه سال 60، مسئولیت تشکیلات مخفی مجددا به من سپرده شد (البته قرار بود که این امر موقتی باشد و پس از مدتی سه نفر از تشکیلات خودشان تشکیلات را اداره کند و من برای آشنایی کامل آنها، مدتی همراه با آنها کار کنم ولی بعد مسئولیت من دائمی شد).
از همین زمان، ارتباط سعید آذرنگ (که قبل از من با هاتفی بود) به من وصل شد و من پس از مدتی فهمیدم که ارتباط با حسین از چندی قبل از آن به سعید واگذار شده است و سعید هم از طریق حسین فهمیده بود که قبلا مدتی من با حسین رابطه داشتهام.
به هر حال هروقت کیانوری در رابطه با حسین کاری داشت (بویژه در ماههای اول) مستقیما با سعید ملاقات می کرد و من در جریان نبودم ولی بعدها دیگر در جریان ارتباط سعید یا حسین قرار داشتم.
به دنبال تقاضای مکرر حسین برای تهیه کتابهای فنی، این کار از طریق سهاب و شهاب (که در صنایع نظامی کار میکردند و به این کتابها دسترسی داشند و ارتباطشان با شبکه علنی از طریق سیامک در نیمه دوم سال 60 به ما داده شده بود و زیر مسئولیت حمید و بهمن قرار داشتند) انجام شد و توسط آنها مقداری از این کتابها تهیه شد که توسط سعید به حسین داده شد.
ضمنا فراموش کردم جلوتر بنویسم که در نیمه دوم سال 59 (یا اوایل سال 60) کیانوری از من خواست که اطلاعاتی درباره سایتهای رادار که قبل از انقلاب در اختیار آمریکاییها بوده بدست آورم و اینکه آیا هنوز هم آن سایتها فعال هستند یا نه.
من این را هم از هوشنگ (شاهرخ جهانگیری) و هم از افضلی خواستم. دقیقا یادم نیست که این موضوع را با عطاریان هم مطرح کردم یا نه. بهرصورت، افضلی اطلاعاتی در این مورد شفاها به من داد که من همانجا یادداشت کردم (احمد هم حضور داشت) که یادم هست که افضلی گفته بود یکی از سایتها در خوزستان منهدم شده و به تصرف نیروهای متجاوز عراقی درآمده است.
بهرحال این یادداشت را من به کیانوری دادم. (البته وقتی برادران بازجو شفاها پرسیدند، دقیقا یادم نبود که به کیانوری دادم یا به حسین -فرد شوروی- اما با توجه به اینکه این جریان مربوط به مدتی بعد از شروع جنگ و در اواخر سال 59 یا اوایل سال 60 است و من آن موقع با حسین تماس نداشتم، برایم مسلم شد که به کیانوری دادهام.)
(متن بازجویی محمد مهدی پرتوی در تاریخ 62/4/24)
پرتوی در دادگاه حزب توده- نفر وسط در کنار سرهنگ کبیری و عطاریان
از اواسط سال 58، کیانوری مرتباً در جهت به دست آوردن اسناد فنی و سری بعضی سیستمهای پیچیده آمریکایی که در زمان شاه، آمریکا به ایران داده بود، نظیر {جنگندههای} F14، موشک فنیکس و موشک هارپون، سفارش و تأکید جدی میکرد.
مقداری از این اسناد را برادر افشاری که در اصفهان هُمافر بود و به اسناد F14 و فنیکس دسترسی داشت و آن موقع با بهرام ارتباط داشت، تهیه کرد (نام مستعار او کامران بود و بعد از مدتی از حزب کنار کشید و ارتباط خود را قطع کرد) و من آنها را یکجا به جوانشیر دادم.
در اوایل سال 59، کیانوری روزی قراری به من داد و گفت این قرار نماینده دوستان شمالی ماست (آنطور که او گفت از حزب کمونیست) و این ارتباط را حفظ کنید و اسناد فنی را که آنها میخواهند تهیه کنید و به آنها بدهید.
من سر قرار رفتم (محل قرار در جلوی یک کتابفروشی در انتهای خیابان ونک بود) و تماس برقرار شد.
فرد شوروی قیافه شرقی داشت و به زبان فارسی دست و پا شکسته صحبت میکرد، او هر بار لیستی از اسناد فنی فوقالذکر میآورد و روی تهیه آنها اصرار داشت.
بعد از حدود یک ماه و نیم، او گفت مدت اقامتش در ایران تمام شده و فرد دیگری با همان قرار تماس خواهد گرفت و پس از حدود یک ماه، من با فرد تازه آشنا شدم.
او یک چمدان حاوی یک دوربین برای عکسبرداری از اسناد به من داد که برای کم شدن حجم فیلم آنها را به او بدهم (این دستگاه در خانه تهرانپارس موجود است).
درمدتی که با او ارتباط داشتم که دو یا سه ماه بیشتر نبود، پارهای از اسناد فوقالذکر را برای او تهیه کردم و دادم ولی اسناد ناقص بود و او هر بار لیست نواقص را میآورد و تکمیل آن را برای مقابله با اردوگاه امپریالیسم و با توجه به مسابقه تسلیحاتی که آمریکا تحمیل کرده بسیار با اهمیت میدانست.
یکی دو بار هم کیانوری پاکت پستی دربسته به من داد که به او دادم. یک بار هم در جریان قطب زاده از من خواست خلاصهای از جریان را بنویسم و به او بدهم که نوشتم و به سعید دادم که به او بدهد (آن موقع من دیگر با او تماس نداشتم).
در مردادماه سال 59 به علت دستگیری من که جریان آن را شرح خواهم داد، ارتباط من با فرد شوروی قطع شد. بعدها فهمیدم این ارتباط چند ماهی با رحمان هاتفی بوده و سپس به سعید آذرنگ منتقل شده است.
از حدود یک سال و نیم پیش هم از اوایل سال 59، کیانوری اصرار در ایجاد چند تیم تعقیب و مراقبت برای ردیابی جریانهای راستگرا داشت و دو سه تیم در تهران به وجود آوردیم و چند مورد هم کیانوری ردهایی برای دنبال کردن داد که به واسطه عدم تجربه بچهها و نداشتن امکانات نتیجهای از آنها به دست نیامد.
البته در مواردی که بعضی از افراد تشکیلات مخفی در گروهها و احزاب راستگرا نظیر جبهه ملی، حزب خلق مسلمان، حزب ایران، جبهه دموکراتیک متین دفتری، رنجبران، حزب ملت فروهر و ... نفوذ کرده بودند موفق شدند اطلاعات نسبتاً دقیق از درون آنها و فعالیتهای آنها علیه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به دست آورند که همه آنها به کیانوری داده شد و او آنطور که میگفت، مرتباً این اطلاعات را به مقامات مختلف جمهوری اسلامی میرساند و در بعضی موارد، منبع اطلاعات یعنی افراد ما را هم به دادستانی معرفی کرد که پس از آن این افراد به شبکه علنی منتقل شدند.
حتی در بعضی موارد، افراد و تشکیلات مجاز بودند که اطلاعات فوری خود را درباره جریانهای ضد انقلابی در محل، به کمیته یا سپاه اطلاع دهند و بعد گزارش آن را به حزب برسانند.
در مورد سازمانهایی نظیر مجاهدین و پیکار پس از آنکه به تعارض علنی با جمهوری اسلامی برخاستند، افراد تشکیلات اطلاعاتی میفرستادند و میپرسیدند که اگر از آنها شناسایی دارند، خودشان به مقامات مسئول بدهند یا نه.
کیانوری در پاسخ گفت که در مورد این سازمانها اطلاعات را فقط به ما بدهید. ما بعداً دربارهاش تصمیم خواهیم گرفت.
در مردادماه سال 59، کیانوری یک روز که مرا دید گفت برای فردا، یک ساواکی خطرناک را قرار است دادستانی انقلاب دستگیر کند و به ما تحویل دهد تا از او اطلاعاتش را که بسیار مهم است و در مورد بمبگذاری در نمازجمعه و... است به دست آوریم و شما برای فردا آماده باشید و حتی قرار آن را هم با من گذاشت. (شب تلفنی قرار گذاشت و حتی در مورد آوردن اسلحه هم گفت بیاورید شاید لازم شود).
من به سرعت دنبال چند نفر از بچهها رفتم و توانستم عدهای را پیدا کنم و با عجله برای فردا آماده شدیم و در موعد مقرر سر قرار رفتیم و کیانوری مرا با آقای منتظر از دادستانی انقلاب آشنا کرد و به اتفاق ایشان و چند نفر از بچههای ما (فرهاد و حیدر) به منزل ساواکی مذکور رفته و او را دستگیر کردیم و به سپاه منطقه در ظفر و سپس دادستانی انقلاب در چهارراه قصر بردیم.
(متن بازجویی محمدمهدی پرتوی در تاریخ 62/3/1)
* در سال 58 یا 59 (متاسفانه تاریخ دقیق یادم نیست) کیانوری روزی از من پرسید در میان افراد ارتشی، خلبان F14 نداریم؟ گفتم نه. گفت اگر داشتیم و میتوانستیم یک هواپیمای F14 را به شوروی بفرستیم، خیلی عالی بود. من با تعجب پرسیدم مگر چنین چیزی ممکن است؟ این کار در مناسبات ایران و شوروی مشکل جدی ایجاد میکند و شوروی نمیتواند هواپیما و خلبان را نگه دارد زیرا با ایران قرارداد استرداد هواپیمای ربوده شده دارد.
کیانوری گفت: لازم نیست مستقیم به شوروی برود میتواند برود طرف افغانستان و یا طوری برود که کسی نفهمد اصلا به کجا رفته و فکر کنند در بیابانها گم شده. این مسئله دیگر بعدا دنبال نشد و دیگر هیچگاه هم صحبتی در این باره نشد چون اصلا موضوع به علت اینکه ما خلبان F14 نداشتیم، به خودی خود منتفی بود.
یکی از افراد ارتشی که با هوشنگ مربوط بود (فکر میکنم به نام مستعار کیهان) خلبان هواپیمای «فرندشیپ» بود و چند بار هوشنگ پیشنهاد کرده بود که میشود از او برای خرج اضطراری چند نفر از رهبران حزب از کشور استفاده کرد و من این مسئله را به کیانوری گفته بودم و کیانوری گفته بود در درجه اول از راههای زمینی باید استفاده کرد ولی این را هم باید به عنوان یک امکان حفظ کرد.
یکبار که من کیانوری را به خانه هوشنگ برده بودم، هوشنگ این پیشنهاد و امکان را بار دیگر با خود کیانوری مطرح کرد و گفت: میشود خلبان مذکور در موقع لزوم، یک ماموریت در مشهد بگیرد و در یکی از فرودگاههای اضطراری متروکه کسانی را که باید سوار شوند، سوار کند و به فاصله کوتاهی از مرز افغانستان خارج شود.
کیانوری به هوشنگ گفته بود باید روی این مسئله بررسی کرد و هوشنگ خواسته بود که افراد حزبی، وضع فرودگاههای متروکه را در حوالی مشهد از نزدیک بررسی کنند و اطلاع دهند.
تا آنجا که من خبر دارم این موضوع پیگیری نشد. من مسئله امکان استفاده از این راه (هواپیما) را ضمن صحبت درباره امکانات خروج از کشور با حجری و شلتوکی (که از من در این مورد همکاری خواسته بودند) و همچنین با جوانشیر در میان گذاشته بودم.
(متن بازجویی محمدمهدی پرتوی در تاریخ 62/4/13)
منبع: خبرگزاری فارس
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد