بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی، از آنچه ماه گذشته در لوزان سوئیس حاصل شد بهعنوان «اشتباهی تاریخی» یاد میکند و شاهزاده ولید بنطلال ـ فرزند طلال بن عبدالعزیز و نوه عبدالعزیز آلسعود ـ در گفتوگو با والاستریت ژورنال مدعی میشود «واشنگتن در توافق با ایران به پای خود شلیک کرده است» جملهای که پس از آن بین بسیاری از چهرههای سعودی زبان به زبان چرخید البته نیاز به توضیح نیست همین که دشمن (اسرائیل) و رقیب نهچندان قابل اعتماد ایران (عربستان سعودی) در منطقه از پیشرفتهای صورت گرفته، ابراز نگرانی میکنند، پیامی آشکار را مخابره میکند!
از سوی دیگر تحلیلگران و رسانههای عربستان در چند هفته گذشته با اشاره به مذاکرات رودرروی ایران و آمریکا از احتمال «معامله بزرگ ژئوپلتیک تهران-واشنگتن» سخن میگویند و از نادیده گرفته شدن و حتی پشت کردن ایالات متحده به عربستان ابراز نگرانی کردهاند.
اما همه ما میدانیم توافق هستهای بین ایران و غرب (بخوانید ایران و آمریکا) اگر به نتیجه برسد، گامی مهم اما بسیار کوچک در عادی شدن روابط دوطرف است.
فقدان 30 ساله روابط دیپلماتیک، دیوار بلند بیاعتمادی و اختلافات اساسی سیاسی، همه و همه بر این نکته تاکید دارد که قرار نیست تهران و واشنگتن پس از قطعی شدن توافق هستهای، ماه عسلی رویایی را در روابط سیاسی دوجانبه تجربه کنند.
پس نگرانیهای ریاض و به تکاپو افتادن مقامات و نخبگان سیاسی این کشور از کجا ناشی میشود؟
شاید بتوان پاسخ دقیق و آکادمیک به این پرسش را در کتاب «معمای امنیت در ائتلافهای سیاسی» نوشته دکتر گِلِن اسنایدر جستجو کرد.
کتابی که اخیرا توسط دانشگاه کمبریج به چاپ سوم رسیده است و نگاهی دقیق به نگرانیهای امنیتی در پیمانهای سیاسی بین دولتها دارد. این کتاب با نام بردن از مفهوم «معمای امنیت» بهعنوان یکی از جنبههای ویرانگر رژیمهای پادشاهی در تلاش برای تامین امنیت خود، مینویسد: تئوری معمای امنیت میگوید، حتی اگر کشوری قصد حمله به کشور دیگر را نداشته باشد، یک طرف نمیتواند اطمینان حاصل کند که نیات طرف مقابل بهطور کامل صلحآمیز است یا برای همیشه صلحآمیز باقی خواهد ماند. بنابراین تلاش برای «انباشت قدرت» با هدف تقویت توان دفاعی آغاز میشود و از آنجا که هر یک از طرفین باز هم نمیدانند تلاشهای طرف مقابل تنها برای دفاع است، فرض بر این قرار میگیرد که این انباشت قدرت نیاتی تهاجمی را دنبال میکنند. بنابراین رقابتی بیپایان آغاز میشود که در نهایت نهتنها به هیچ وجه موجب افزایش امنیت طرفین نخواهد شد، بلکه هزینههای بسیاری را بر هر یک تحمیل میکند.
اسنایدر در تشریح مولفههای دخیل در انباشت قدرت مینویسد: کشورهای مختلف روشهای گوناگونی را برای انباشت قدرت در دستور کار قرار میدهند که مهمترین آنها عبارتند از:
1ـ ایجاد زرادخانههای تسلیحاتی
2ـ بزرگ نمایی سرزمینی
3ـ و در نهایت شکلدهی ائتلاف
بر هیچ کس پوشیده نیست عربستان سعودی برای حفظ امنیت خود در خلیجفارس به ائتلاف با آمریکا و حمایت همهجانبه واشنگتن نیازمند است. اما واقعیت این است که بر اساس قوانین نانوشته روابط بینالملل طرف ضعیفتر در یک ائتلاف همواره در حال دست و پا زدن در یک مخمصه امنیتی است. مخمصهای دو سویه با عنوان «در تله افتادن» و «نادیده گرفته شدن».(Entrapment and Abandonment) دو روی متفاوت اما به یک اندازه خطرناک در ائتلافهای سیاسی.
برای مثال در بحرانیترین روزهای جنگ سرد، متحدان اروپای غربی آمریکا همواره نگران این بودند که ناخواسته وارد جنگی شوند که بین متحد سیاسی آنها و شوروی سابق درگیرد و زمانی که دو ابرقدرت درگیر در جنگ سرد تنشزدایی را در دستور کار قرار دادند، اروپاییان از این نگران بودند که در این توافق جدید منافعشان نادیده گرفته شود.
در واقع اروپا حتی انگلیس و فرانسه مجبور شدند در ائتلاف با آمریکا بمانند چون جایگزین دیگری برای تضمین امنیت وجود نداشت.
این دقیقا شبیه مخمصهای است که امروز ریاض و شیخنشینان کوچک حاشیه خلیجفارس در جریان کشمکش مناسبات ایران و آمریکا گرفتار آن شدهاند.
وقتی واشنگتن برای تاکید بر رویکرد مضحک وجود تمام گزینه روی میز، تهران را به حمله نظامی تهدید میکند؛ کشورهای وابسته امنیتی به واشنگتن بر خود میلرزند که هدف حملات تلافیجویانه ایران قرار گیرند و زمانی که وزیر خارجه ایران و آمریکا برای مذاکره و تعامل پشت یک میز مینشینند، این ترس به وجود میآید که شاید آمریکا درصدد پذیرفتن تهران به عنوان «هژمون منطقه» است.
گرهگوری گاس، از مرکز مطالعات خاورمیانهای سابان وابسته به موسسه بروکینگر آمریکا در این باره مینویسد: گزینههای ریاض برای ائتلاف سیاسی و تضمین امنیتی در منطقه حساس و پرتنش خاورمیانه بسیار محدود است. به غیر از آمریکا، قدرت بزرگ دیگری وجود ندارد که عربستان بتواند به نوعی با نزدیک شدن به سمت آن، خود را از این معمای امنیتی رهایی بخشد. چین از خاورمیانه بسیار دور است و از طرف دیگر نمیتوان از آن به عنوان جایگزینی برای آمریکا یاد کرد. بنابراین عربستان سعودی چارهای جز باقی ماندن در ائتلاف عشق و نفرت با ایالات متحده ندارد.
گاس در تحلیل خود میافزاید: ایهام مخمصه استراتژیک ریاض زمانی به اوج خود میرسد که تلاشهای یک دهه گذشته واشنگتن در منطقه تنها به تقویت قدرت و نفوذ ایران در خاورمیانه منجر شده است. مهمترین آنها حمله نظامی به عراق در سال 2003 بود. در این شرایط عربستان بیش از پیش به واشنگتن و ائتلاف امنیتی با این کشور نیاز خواهد داشت. به بیان دیگر هرچه واشنگتن و تهران روابط نزدیکتری داشته باشد، ریاض اگرچه نگران تر خواهد شد اما نیاز حیاتی تری به حفظ این ائتلاف خود با آمریکا احساس خواهد کرد.
اگرچه آمریکا به رژیم صهیونیستی تضمین داده است که به هر شکل از دستیابی ایران به تسلیحات هستهای جلوگیری خواهد کرد (ادعایی که تهران آشکارا اعلام کرده است بهدنبال آن نیست) و از طرف دیگر به شاهزادههای سعودی وعده میدهد که به تعهداتش در حفظ امنیت منطقهای پایبند است؛ سوال اساسی در کاخهای سعودی این خواهد بود: آیا رقیب دیرینه آنها در منطقه یعنی جمهوری اسلامی ایران (که تحولات سیاسی اخیر خاورمیانه از بیداری اسلامی گرفته تا تجاوز بیرحمانه به یمن دو طرف را بیش از هر زمان دیگری رودر روی یکدیگر قرار داده است) همچنان دشمن آمریکا نیز محسوب میشود یا در نهایت آمریکا از شرطبندی روی اسب لنگ دست کشیده و هژمون منطقهای ایران را به رسمیت خواهد شناخت؟
جواد حمیدی - روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد