این که وحدانیت را در ساخت بنیادین تفکر ادبیمان، چگونه معنی کنیم، به انسانیت ما برمیگردد. چیزی که نمیتوان آن را انکار کرد، چیرگی بینش انسانی و دینی بر تفکر طبیعی و غیردینی در قلمرو شعر و ادب فارسی ماست. شعرهای فردوسی، نمونه مشخص اینگونه دریافت و شناخت است. شعرهای فردوسی در مجموع ، توصیف باورهای آیینی و دینی قوم ایرانی است و ویژگیهای محتوایی آنها، ما را به شناخت شخصیت وجودی فردوسی و اصالت کار هنری و شیوه فکری و تاملات حکمی او، رهنمون میکند.
اندیشههای اصیل فراگیر در کتاب فردوسی ـ شاهنامه ما را بر آن میدارد تا به این نامه نامور ارزنده، بیشتر توجه کنیم و بهتر، نمودار اخلاقی بودن این شاعر حکیم و طبع بلند و ذهن وقاد او را در شعرهایش بازجوییم. نخستین چیزی که به صورت یک روح اصلی و گسترده، قصهها و ماجراها و شخصیتهای «شاهنامه» را به هم پیوند داده و اجزای دیگر کلام فردوسی را در پرتو خود به پیش برده، وحدانیت است. فردوسی در هر قصه و ماجرایی، به زبان پهلوانان و شاهان و دیگر شخصیتها، نخست، پروردگار یگانه را نیایش و ستایش کرده و کوشیده است تا تاثیر دعا و نیایشهای شخصیتها را در روند ماجراها و نبردها، نشان دهد. هنگامی که هوشنگ از پیدایی فروغ ایزدی (آتش) بسیار شاد میشود، به ستایش پروردگار یکتا میپردازد: «جهاندار ، پیش جهان آفرین/ نیایش همی کرد و خواند آفرین/ بگفتا فروغیست این ایزدی/ پرستید باید اگر بخردی».
آیا این فروغ ایزدی، همان نور تجلی پروردگار و همان نوری نیست که کوه را متلاشی کرد و ایمان موسی را به یگانگی پروردگارش برانگیخت؟ آن جا که رستم در دیدارش با زال و زواره و دیگر کسان خانوادهاش به رایزنی درباره پیشنهاد اسفندیار و نبرد با او نشسته است و پس از گفتوگوها و اندرزهای بسیار، زال در پیشگاه پروردگار به خاک میافتد و تا دمیدن خورشید به نیایش میپردازد، جلوهای از وحدانیت را به نمایش گذاشته است: «بگفت این و بنهاد سر بر زمین/ همی خواند بر کردگار آفرین/ همی گفت کای داور کردگار/ بگردان تو از ما، بد روزگار/ بر این گونه تا خور برآمد ز کوه/ نیامد زبانش ز گفتن، ستوه» هنگامی که تهمورث، فنون نخریسی و شکار جانوران و پرورش چهارپایان و ماکیان را به مردم خود یاد میدهد و آنها را گرد آورده، در حضور همه به شکرگزاری میپردازد: «همی گفت کاین را ستایش کنید/ جهان آفرین را نیایش کنید/ که او دادمان بر ددان، دستگاه/ ستایش مراو را که بنموده راه» یا در قصه «کاموس کشانی، آنجا که سپاهیان ایران در برابر سپاه توران در برف و سرما، گرفتار شدهاند و تاخت و تاز تورانیان به اوج خود رسیده است، پهلوانان و سپهداران ایرانی، سر بر آسمان بلند کرده و به درگاه پروردگاه یکتا، اینگونه نیایش میکنند: «که ای برتر از دانش و هوش و رای/ تویی آفریننده و رهنمای/ همه بنده پرگناه توایم/ به بیچارگی دادخواه توایم/ ز افزون و از جادویی برتری/ جهاندار و بر داوران داوری / تو باشی به بیچارگی دستگیر/ تواناتر از آتش و زمهریر/ از این برف و سرما، تو فریادرس/ نداریم فریادرس، جز تو کس»، چرا؟ برای اینکه «هر توانایی به جز خدا، ناتوان است و هر مالکی به جز خدا، مملوک.» (نهجالبلاغه، خطبه 64). فردوسی حتی افراسیاب بدکنش و بدخواه و بدخوی را در نامهای که به سیاوش مینویسد، این گونه، وادار به ستایش پروردگار کرده است: «نخستین که بر خامه بنهاد دست / به عنبر بر خامه را کرد مست / جهانآفرین را ستایش گرفت / بزرگی و دانش نیایش گرفت/ کجا برتر است از مکان و زمان / بدو کی رسد بندگان را گمان؟»
آن قدر در جای جای «شاهنامه» واژههای داد، دادار، کردگار، جهانآفرین، ستایش و نیایش، یزدان و اهریمن، ایزدی و اهریمنی، نفرین و آفرین و... تکرار میشود که اگر ما کتاب فردوسی را «یزداننامه» بنامیم، اشتباه نکردهایم. به آغاز و انجام قصهها و ماجراهای «شاهنامه» نگاه کنید. برای نمونه: سرآغاز قصه «اکوان دیو» را با هم میخوانیم. فردوسی با طرح یک مقدمه چند بیتی، محتوای فلسفی ـ حکمی کلام خود را این گونه، بیان داشته است: «تو بر کردگار روان و خرد / ستایش گزین تا چه اندر خورد / ببین ای خردمند روشنروان / که چون باید او را ستودن توان / تو خستو شو آن را که هست و یکی ست / روان و خرد را جز این راه نیست ... / «میتوان گفت که فردوسی در اینجا پیام قصه خود را با دلیل و برهان ارائه داده و خواننده را برای تفکر و تامل بیشتر آماده کرده است. باز میبینیم که فردوسی در اینجا، ناتوانی انسان را در برابر حقیقت ذات باریتعالی، گوشزد میکند و این که «ظن و گمان در فهم حقیقت ـ سودی ندارد.» (قرآن مجید، سوره نجم، آیه 28). مایه همه زیباییشناختی شعر فردوسی، همین مقدمه «اکوان دیو» است که در همه قصهها بهصورت درونمایهای وحدتبخش چیرگی دارد و ما را از سطح زبانی و نحوی کلام شاعر به فلسفه و فکر و عمق سخن او هدایت میکند و ما را از ارتفاع اسطورهها، حماسهها و شورآفرینی پهلوانان «شاهنامه» به پهنای دریای مواج و گسترده تاریخ و ذهن و اندیشه انسانی فردوسی میکشاند و به ما میفهماند که «هر امری از آن خداست.» (قرآن مجید، سوره انفطار، آیه 19)
حقیقت این است که داستانهای فردوسی، بیپهلوان و بیپند و اندرز و بیصفت پهلوانی، شکل نگرفتهاند. هر یک از قصههای «شاهنامه» میتواند هویت باستانی ما را آشکار کند و خود «شاهنامه» به عنوان یک اثر ادبی، میتواند بیانکننده سنتها، ارزشهای قومی، پیوندهای اجتماعی ـ اسطورهای دوران گذشته ما ایرانیان باشد. داستانهای «شاهنامه» با محتوای اخلاقی: جوانمردی، مردانگی، از خودگذشتگی و خصلتهای برتر مردمی، از عهد باستان تاکنون، همواره با ما قوم ایرانی در فراز و فرود زندگانی، همراه و بهعنوان یک کتاب راهنما، آموزنده و راهگشا بوده است.
عبدالحسین موحد / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد