برنامه ماه عسل در این شب یک مهمان ویژه هم داشت؛ مترجمی که این نوجوانان را در دیدار با صدام همراهی کرده بود؛ ملاصالح قاری.
مجری ماه عسل در ابتدا نوجوانان نسل جنگ را با نوجوانان امروز غیرقابل مقایسه دانست که احمد یوسفزاده، نویسنده کتاب «آن بیست و سه نفر» در پاسخ به علیخانی اظهار کرد: مطمئن باشید که اگر خدای ناکرده دوباره کشورمان در معرض هجوم دیگری قرار بگیرد همین نوجوانان 15 ساله امروزی هم مثل ما رفتار کرده و از کشور دفاع خواهند کرد. این در خون همه ایرانیهاست.
یوسفزاده با ذکر خاطرهای از ایام اسارت گفت: یک خبرنگار خارجی از آقای صالحی پرسید که آیا شما را به روز به جبهه اعزام کردهاند؟ و او پاسخ داد که بله. خبرنگار خیلی خوشحال شد و دوباره سوال کرد که چگونه به زور آمدید؟ صالحی هم گفت که نمیگذاشتند بیاییم و خودمان به زور آمدیم.
علیخانی از یوسفزاده و دیگر حاضران در برنامه پرسید: پس در زندان استخبارات تصمیم گرفتید که به ایران بازنگردید چرا که بازگشت اینچنینی را نوعی ننگ و عار میدانستید. سه شرط هم برای پایان اعتصاب غذایتان گذاشته بودید؛ بازگشت به اردوگاه و پیوستن به سایر اسرا، دیدار با نماینده سازمان صلیب سرخ و مصاحبه نکردن با خبرنگاران. ابووقاص، افسر زندان هم شما را تهدید کرده بود که اگر اعتصاب را نشکنید به زیر آب جوش خواهید رفت. از این جمع 23 نفر کسی پیشنهاد نکرد که اگر به ایران بازگردیم بهتر است؟
همه تا آخر ایستادند
نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر پاسخ داد: تصمیم به اعتصاب ظرف یکروز گرفته نشد. ما چند ماه در زندان استخبارات عراق بودیم و شاهد شکنجه رزمندگان در این سازمان. وضعیت بهداشتی زندان هم اسفناک بود. به جرات میگویم که حتی یک نفر هم در این اعتصاب متزلزل نشد. تعارفی هم در کار نبود. همه تا آخر ایستادند. ما چند روز روی این موضوع کار کردیم و با وجود سن کم عواقبش را سنجیدیم. میدانستیم هم که عواقب خطرناکی دارد. حتی ممکن بود عراقیها به چند نفرمان فشار بیشتری وارد کنند تا اعتصاب را بشکنند و به این ترتیب روحیه همه متزلزل شود. روز اول اعتصاب تلاش کردند با کتک و شکنجه مقاومت ما را بشکنند. اما بچههایی که بیرون رفته و شکنجه شده بودند، تا به داخل سلول میآمدند گریهشان را تبدیل به خنده میکردند تا در روحیه بقیه تاثیر سوء نگذارد. ابووقاص نمیخواست خبر اعتصاب به بالادستیهایش برسد. جرات نمیکردند به صدام بگویند این نوجوانها خودشان نمیخواهند آزاد شوند. پیششرط همه ما دیدار با ژنرال غدوری بود. او مسئول کل اسرای ایران در عراق بود و همه فرماندهان اردوگاهها زیرنظر او کار میکردند. این پیششرط خیلی به ابووقاص برخورد. گفت که ما خودمان هم نمیتوانیم ژنرال غدوری را ببینیم، چه برسد به شما چند بچه. روز سوم دو نفر از بچهها حالشان خیلی بد بود. خودشان را به مردن زدند و ما نگهبان را خبر کردیم که این دو نفر تمام کردهاند.
ژنرال غدوری به ملاصالح گفت که به اینها بگو حالا که اعتصاب غذا کردهاید از خوردن آب و دستشویی رفتن هم محروم هستید. هرکدام از ما یک گوشه از زندان افتاده بود. روز چهارم همه بچهها از گرسنگی و تشنگی ناله میکردند. همه منتظر مردنمان بودیم. |
نگهبان رفت و با گروهبان علی بازگشت. این گروهبان علی شخصیت عجیبی داشت و انسان قسیالقلبی بود. به طرز عجیبی آدمها را شکنجه میکرد. او داخل سلول آمد و حال بچهها را که دید به ابووقاص خبر داد. ابووقاص هم متقاعد شد که یکی از ما را به عنوان نماینده به دیدار ژنرال عراقی بفرستد. ملاصالح که کار ترجمه را انجام میداد به ما توصیه کرده بود که این اعتصاب غذا لیدر نداشته باشد و به صورت گروهی انجام شود. با این تفکر ما حمید مستقیمی را به عنوان ملاقاتکننده با ژنرال غدوری انتخاب کردیم. مستقیمی یک ساعت با غدوری صحبت کرد و بازگشت. ما بیصبرانه مشتاق بودیم که از نتایج این جلسه آگاه شویم. مستقیمی گفت که من خیلی با غدوری گفتوگو کردم اما هر جا که او از من نظر نهایی خواست متذکر شدم که نمیتوانم جای بقیه هم قول بدهم. ابووقاص خواست که برای بار دوم چند نفر دیگر به دیدار ژنرال بروند.
ناله بچهها از گرسنگی و تشنگی
وی ادامه داد: جلسه دوم بیش از یک ساعت طول کشید. ژنرال غدوری گفته بود که نماینده صلیب سرخ یک خانم است و برای شما خوب نیست که با او دیدار کنید. زمانی هم که دیده بود بچهها کوتاه نمیآیند تهدید کرده بود که باید اعتصاب را بشکنید. بعد هم با عصبانیت دستور داده بود که هر 23 نفر را به دفترش بیاورند. اتاقش به اندازه کافی صندلی نداشت، به همین خاطر بعضی از بچهها روی صندلی نشستند. ژنرال دوباره از اول همان حرفهایی را که برای آن چند نفر اولیه گفته بود برای همه تکرار کرد. حتی برایمان دلسوزی هم کرد و پرسید که چرا میخواهید به اردوگاه بازگردید؟ گفتیم چون کودک نیستیم. در نهایت به توافق نرسیدیم و به زندان بازگشتیم. ژنرال غدوری به ملاصالح گفت که به اینها بگو حالا که اعتصاب غذا کردهاید از خوردن آب و دستشویی رفتن هم محروم هستید. هر کدام از ما یک گوشه از زندان افتاده بود. روز چهارم همه بچهها از گرسنگی و تشنگی ناله میکردند. همه منتظر مردن بودیم. دو نفر از بچهها غش کرده بودند و باید به بیمارستان میرفتند.
ملاصالح خودش را به عنوان بیمار جا زده بود و عراقیها هم با این تصور که خود ایرانیها او را خواهند کشت، زودتر از بقیه اسرا آزادش کرده بودند. ملاصالح پیش از انقلاب در زندان شاه با یکی از افسران عراقی که در مرز ایران و عراق دستگیر شده بود، همسلولی بودند |
ساعت 11 صبح روز پنجم در زندان باز شد و ابووقاص داخل آمد. نگاهی به جمع انداخت و مثل همیشه پرسید: غذا میخوردید یا نمیخورید؟ همه گفتیم نمیخوریم. دستور داد که بلند شوید و لباسهایتان را بپوشید، میخواهید به اردوگاه بروید. خیلی خوشحال شدیم. سریع لباس پوشیدیم و آماده شدیم و با ملاصالح خداحافظی کردیم.
پای ماشین که رسیدیم آمار گرفتند و دیدند که دو نفرمان کم است. باز به زندان بازگشتیم تا دو نفری که به بیمارستان منتقل شده بودند هم بازگردند. آنها در بیمارستان هم اعتصاب خود را نشکسته بودند. به اردوگاه که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم، فرمانده اردوگاه که میدانست ما چه کردهایم نزدیک آمد و به نفر آخرمان یک ضربه زد. آنقدر بیحال بودیم که همه روی هم افتادیم. بهترین راوی این ماجرا ملاصالح مترجم میتواند باشد.
بازگشت معصومیت از دسترفته
علیخانی در این لحظه از ملاصالح قاری دعوت کرد تا به جمع مهمانان برنامه ماه عسل اضافه شود و در توصیف او گفت: ملاصالح قبل از انقلاب در ایران زندان بوده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم توسط رژیم بعث عراق دستگیر شده و به زندان رفته است. با این حال همه او را به عنوان مترجم صدام حسین میشناختند و شاید این تصور برای خیلیها وجود داشته که ملاصالح کشورش را فروخته و به نزد عراقیها رفته است.
در ادامه یوسفزاده اظهار کرد: ملاصالح خودش را به عنوان بیمار جا زده بود و عراقیها هم با این تصور که خود ایرانیها او را خواهند کشت، زودتر از بقیه اسرا آزادش کرده بودند. ملاصالح پیش از انقلاب در زندان شاه با یکی از افسران عراقی که در مرز ایران و عراق دستگیر شده بود، همسلولی بودند. زمانی که او به اسارت عراقیها درمیآید اعضای حزب خلق عرب که به عراق پناهنده شده بودند از رژیم عراق درخواست میکنند که ملاصالح را به آنان بسپارد تا او را اعدام کنند.
ملاصالح از ترس جانش سراغ آن افسر زندانی همبندش در پیش از انقلاب را میگیرد. آن افسر حالا یکی از فرماندهان عالیرتبه ارتش عراق شده بود. افسر مزبور او را از دست اعضای خلق عرب نجات میدهد و حتی به او پیشنهاد میکند که یا از طریق کویت به ایران بازگردد و یا در تلویزیون عراق استخدام شود. حتی به او وعده میدهد که افراد خانواده او را هم به نزدش خواهند آورد. ملاصالح میگوید که فقط مرا از دست افراد خلق عرب خلاص کن.
علیخانی از مهمانان برنامه پرسید که چه زمانی متوجه شدید که ملاصالح یار شماست و هوایتان را دارد؟ او چندین بار به شما کد داده و به نوعی راهنماییتان کرده است. شیخ حسینی یکی از اعضای 23 نفر در این باره توضیح داد: روز اول اسارتمان افسر عراقی چیزهایی گفت و از ملاصالح خواست که برایمان ترجمه کند. او هم گفت بسیجیها یکطرف، سربازها یکطرف و پاسدار هم که نداریم طرف دیگر. همانجا متوجه شدیم که دارد ما را راهنمایی میکند. در جریان اعتصاب غذا هم به ما هشدار داد که کسی را به عنوان رهبر و لیدر معرفی نکنیم.
علیخانی از ملاصالح قاری سوال کرد: 23 نفر به اردوگاه بازگشتند و شما هم با آنها بودید، اما بعد شما زودتر آزاد شده و به ایران آمدید. در آن دوره هم به زندان رفتید؛ یعنی زندانی شدن در سه حکومت را تجربه کردید.
ملاصالح در سخنان کوتاهی پاسخ داد: نامه حاجآقا ابوترابی به نوعی مرا نجات داد. البته قبل از آزاد شدن ایشان و نوشتن آن نامه، وزیر اطلاعات وقت به دادم رسید و از زندان خلاصم کرد.
نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر هم تاکید کرد: نامه حاجآقا ابوترابی معصومیت از دست رفته ملاصالح را به او بازگرداند.
گروه رادیو و تلویزیون
محسن محمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: